باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

حال بد

رفتم تو اینستاگرام عکس های غزه رو دیدم حالم بد شد! بچه هایی که خونی و مالی بودند!؟ شهری که خراب شده بود انگار شیطان بهشون حمله کرده بود!؟

چند تا از عکس ها رو استوری هم کردم تا حال بقیه هم بد بشه!؟ نه واقعا بقیه هم لازمه بدونن!؟

الان اینجا برف اومده ما تو خونه هامون هستیم گاز داریم اما اونا! یه دختره تعریف می کرد از وقتی بابام کشته شده ما هیزم نداریم نمی دونیم چی کار کنیم!؟ بقیه بچه ها باباشون هستن و مواظبشونن اما ما بابا نداریم!؟ دو تا دختر بودن دو تا خواهر، اون یکی فقط گریه می کرد!؟

باز یه ویدئوی دیگه بود دختره میگفت نتانیاهو ما بزرگ میشیم و میایم به جنگت، واقعا نتانیاهو اگر متوجه بود این همه خرابی درست نمی کرد تمام اون بچه ها که اونجا هستند بزرگ میشند و میرن از اسرائیلی ها انتقام می گیرن!؟ مگر همه رو بکشه که دیگه اون وقت جنایت جنگی کرده!؟

ولی همه ش تقصیر جمهوری اسلامی بود که بهانه دست اینا داد، امیدوارم بعد این فجایع انسان یاد بگیره با جنگ چیزی درست نمیشه، من که می دونم این جنگ ها گسترده تر میشه، دامنش ما رو هم میگیره چون ما باعثش شدیم!؟

روزنوشت حوصله سر رفتگی

حوصله ام سر رفته!

تلویزیون هیچی نداره!

حوصله آهنگم ندارم!

جنگم داره بالا می گیره!

در شبکه های اجتماعی هم خبری نیست!

کتابم حوصله شو ندارم!

دلم می خواد بخوابم روی تخت و زل بزنم به سقف!؟

نمی دونم چرا!؟

خیلی بده این قدر ناتوان باشی!؟

که این همه اتفاقات بیفته اما تو ندونی چه کار کنی!

و چون نمی دونی چه کاری بهتره، هیچ کار نکنی!؟

دیشب خوابای اجق وجق دیدم!

چند تا خواب!

تو یکیش دندونام میفتاد از ریشه آویزون میشد بعد دوباره می زاشتم سر جاش!

لثه هام زخم شده بود جوری که استخونش دیده میشد!؟

خیلی صحنه وحشتناکی بود!

رفتم برم دکتر ولی سر از یه جای دیگه درآوردم!

یه دختر بچه بود با یه اردک!

قبلا هم این دختر رو تو خواب دیده بودم!

بهش سوئیت شرت صورتی داده بودم اون موقع اردکش جوجه بود!

دختره اخمو بود!

شاید شبیه بچگی خودم بود!

ولی فقیر بود!

خیلی خواب افتادن دندون و زخم دهان می بینم فکر کنم به دندونام نمی رسم!

آرمیتا

امروز روز کوروش هست و روز خاکسپاری آرمیتا گراوند!

جالبیش اینجا بود که تولد آرمیتا 13 فروردین بوده!

چقدر ایرانی؟ برای ایرانم فوت شد!

چقدر همزمانی رخ میده؟

عاشق نقاشی و تکواندو بوده!

عاشق کره ای ها!

عاشق گربه!

شبیه خواهر کوچک من!

کلا استایلش هم شبیه خواهر منه!

انگار خواهرم بود!

می دونم اگر نزدیک بودیم به تیپ و تاپ هم می زدیم مثل خواهرم!

ولی حقش نبود بمیره!

منم دیگه خسته شدم از این وضع!

از دیدن فجایع دنیا!

خدا یا می خوای ما رو بکشی؟ بکش! 

چرا زجرکشمون می کنی؟

چگونه صبر کنم؟!

چگونه رضا بدم؟!

چگونه شکرگزار باشم؟!

من و احساس

من که آدم بی احساسیم یعنی بلدم کنترلش کنم و خودم رو خونسرد نشون بدم!

البته در خودآگاه بی احساسم، در ناخودآگاه خیلی هم با احساسم و اون پشت برای خودش واکنش نشون میده اما من حسش نمی کنم!

می دونید من توی یه خانواده ای بودم که مامانم خیلی هیجانی بود و نمی تونست احساساتش رو کنترل کنه، از اون طرف بابام همه ش بهش سرکوفت می زد که تو چرا این طوری هستی و منم می خواستم منطقی باشم و مثل مامانم نباشم چون بابام جوری اعتماد به نفس داشت و حق به جانب بود که فکر می کردی حق با اونه و مامانم هم خیلی روی مخ بود، از طرف دیگه همبازی هام  پسر بودند و احساساتی بودن رو ضعف می دونستند منم که می خواستم ازشون کم نیارم طبق شیوه ی اونا عمل کردم، تازه وقتی دخترا بهم می گفتن بی احساس خوشمم میومد!

خلاصه که الان هم بی احساسم، هم بی عقل، خخخخخخخ، خیلی هم خوش می گذره، مشاورا خیلی تلاش کردند من به قلبم برسم ولی قلبم خودش نمی خواد، قایم شده، از من دلخوره، از همه ی دنیا دلخوره، میگه با من بد کردید، لیاقتم رو ندارید، البته اینو از روی بچگی نمیگه، قلب من دریاست، منتها دریای خونه، دلش می خواد تو خون خودش بغلطه، منم دیگه می زارم راحت باشه، کسی نمی تونه دردش رو دوا کنه، بیشتر خراب ترش می کنن!

نه به جنگ

میگما این قدر اینترنت پر شده از هشتگ نه به جنگ ولی اینا می خوان تا دو سال دیگه با هم بجنگند!؟

میگم خوی جنگیدن و خونریزی هم از تستوسترونه؟! عجب هورمونیه ها!؟

خوبه ما زنیم، یعنی من بچه بودم دلم می خواست پسر بودم اما هر چی بزرگتر شدم خدا رو شکر کردم دخترم!؟

بیچاره مردم غزه!!؟؟