باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

ما و دیگران

یه جا خوندم رفتار خودتون باعث میشه که گرگ درون دیگران رو بیدار کنید! اتفاقا بارها دیدم که طرف داشته با من حرف میزده و یک دفعه چشماش به یه سمتی رفته و نیشش باز شده و شروع کرده سرم کلاه بزاره و جالبیش اینجاست که منم اینو دیدم و فهمیدم داره چی کار می کنه اما خواستم به روش بیارم اما با خودم گفتم نه بده و زشته و بی احترامیه!؟

بعدشم پشیمون شدم و تا چند روز حرص خوردم و گفتم باید دهنش رو سرویس میکردم اصلا به روش میاوردم که آبروش جلو همه بره، فکر کرده من خنگم نمی دونه از اون زرنگ ترم، کلاهبردار و ... از این حرفا ولی باز هم همیشه در موقعیت همون تصمیم رو میگیرم و مثل گوسفندا فقط می خندم که سرم کلاه بزاره!؟

البته فکر کنم اینم ریشه در روان رنجوری داره و فقط من این طور نیستم مرد و زن های دیگه ای رو دیدم که سمن بک میشن تنها راهش اینه که دیگه اون مغازه نری، حالا بعضیاشون نا واردن میشه پیچیندونشون و از دستشون خلاص شد اما بعضیاشون هستن خیلی بندازن و هر چی می خوای از دستشون خلاص بشی ولت نمی کنن!

ولی من دوست ندارم چون سرم کلاه میزارن مثل اونا گرگ بشم چون قیافه هاشون رو می بینم نمی خوام شکل اونا بشم!

هر آنچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند!

در مسیر تعالی ما باید سعی کنیم خوب و بد را تشخیص دهیم یعنی اگر راستگویی خوب است راستگو باشیم اگر دروغگویی بد است دروغ نگوییم اگر عدالت خوب است عادل باشیم و اگر ظلم بد است ستم نکنیم!

نکته این است که با مردم به گونه ای باشیم که دوست داریم با ما رفتار کنند یعنی اگر احترام دوست داریم احترام بگذاریم اگر محبت را دوست داریم محبت کنیم اگر از بددهنی بدمان می آید بددهنی نکنیم!

البته یک دفعه نمی شود این کارها را به نحو احسن انجام داد، گاهی هوشیاری خود را از دست می دهیم و واکنش نشان می دهیم اما اگر بعد پشیمان شویم و جبران کنیم معمولا همه چیز درست می شود و هر چه آگاه تر شویم درصد خطایمان کمتر می شود این کار لازمه اش دقت و مراقبه بیست چهار ساعته است!

نکته ای که اینجا مهم است اینست که نیتمان لازم است خالص برای خدا باشد یعنی چون این ها فرامین خداست انجامش می دهیم نه اینکه چون پیش بقیه ارج و قرب و احترام پیدا کنم یا چیزهای دیگه که فقط نفس انسان را باد می کند و باید مواظب باشیم نیکوکاریمان ما را دچار عجب نکند یعنی با خودت بگویی این منم که این قدر خوبم یا اینکه من از بقیه ی خلق نیکوکارترم پس برترم!

نکته ی دیگر این است که در مراحل اولیه ممکن است یک نفر مثلا به شما پرخاش کند و شما ناراحت و عصبانی بشوید اما این طبیعیست اما طبق این تکانه واکنش نشان نمی دهیم لازم است به روی خودتان نیاورید و رفتار نیکو با آن شخص انجام دهید یا حداقل سکوت کنیم تا دعوا بالا نگیرد اما اگر خیلی ناراحت و عصبانی شدید که برای خودتان ضرر دارد می توانید واکنش نشان دهید، این در مورد بقیه ی حالت ها هم صادق است مثلا وقتی کسی چاپلوسیتان را می کند خوشحال نشوید و رفتاری نشان دهید تا آن شخص بفهمد دیگر این کار را نکند!

نکته این است که عاملیت امور را بدست بگیرید و نگذارید دیگران شما را کنترل و هدایت کنند مرکز کنترل رفتارتان درون خودتان باشد!

انسان بودن یا نبودن

گاهی آدم، آدم هایی را می بیند که رفتارهای ضد و نقیض دارند و چون من از اعتماد کردن به این آدم ها که تعدادشون کم هم نیست ضربه خوردم دیگر بهشان اعتماد ندارم و گاهی با خودم می گویم حق کسانی که با مردم بازی می کنند این است باهاشون بازی کنی و البته باید اعتراف کنم در مواردی این کار را کردم اما باز پشیمان شده ام چون اعتقاد دارم هر چه بکاری همان را درو می کنی و اینکه بارها خوانده ایم دنیا مثل کوه است و اعمال ما مثل صدا هستند و هر کاری بکنیم مثل ندا که از کوه بازمی گردد به خودمان بر می گردد بنابراین می ترسم اتفاق بدی برایم بیفتد که البته کم نیفتاده است اما عقل من می گوید با چنین آدم هایی نباید صادق بود و بهشان محبت کرد چون باز هم ضربه می خوری و آن ها از اخلاقت سواستفاده می کنند اما کنارشان هم نمیشود گذاشت چون این افراد در جامعه ی کنونی ما زیاد هستند، یکی را کنار می گذاری یکی دیگر جلوت سبز می شود و وقتی این طور می شود می گویند باید درسی را بگیری اما من نمی دانم چه درسیست که من نمی گیرم؟! حال از شما می پرسم چگونه باید با این افراد رفتار کرد که انسانی هم باشد و خودم ضربه نخورم؟ از مشاور هم پرسیدم جواب معقولی نداده است!

پشیمانی

امروز صبح وقتی بیدار شدم کمی در تخت ماندم و فکر کردم به کارهایی که چند سال اخیر کردم، واقعیتش رو بخواید جزئیاتش را فراموش کردم اما می دانم با زبانم گناه کردم و ظلم کردم، آن موقع فکر می کردم کار درستی کرده ام اما بعد نتیجه اش خوب نبود، چه تغییراتی که در خودم رخ داد، چه تغییراتی که در دیگران رخ داد واقعا پشیمان شدم و عرق شرم بر پیشانیم نشسته!

واقعا خریت کردم و به جای اینکه فکر کنم و راه های بهتر را پیدا کنم راه های دم دستی و اشتباه که در دیگران دیده بودم را استفاده کردم و خوب جای تعجب ندارد که شکست خورده ام و حال نمی دانم چگونه باید کفاره ی این گناهان را بدهم!

می گویند آدم و حوا از خدا سرپیچی کردند و از میوه ی درخت ممنوعه خوردند و از بهشت رانده شدند و کلی مصیبت کشیدند تا کفاره ی گناهانشان را بدهند هر چند دست آخر رستگار شدند اما ما فرزندان آن ها که به قول مسیحی ها در گناه زاده شده ایم و این همه در طول عمر خود گناه می کنیم چه کفاره ای باید بدهیم؟! (کفاره را می توان با کارما هم معنی گرفت)!

نمی دانم چه بگویم!

نمی دانم چه بگویم!؟

متاسفانه من خیلی نادان بودم و تازه پی بردم!؟

تصمیمات خیلی اشتباهی گرفتم و کارهای خیلی اشتباه تری کردم!؟

تمام عمرم اشتباه کردم!؟

اشتباهات جورواجور!؟

تازه فهمیدم چقدر بی سواد هستم و حق اظهار نظر در خیلی موضوعات را ندارم!؟

هر چند هنوز اظهار نظر می کنم؟؟؟!!!!

این وبلاگ باعث شد هر چی درون سرم چرخ می زد آزاد بشود!؟

از اینکه من را خواندید سپاسگزارم!؟

می دانم عذرخواهی ام دردی را دوا نمی کند اما متاسفم که گاهی بی ادب می شوم، گاهی عصبانی و پرخاشگر می شوم، گاهی سنگدل می شوم، گاهی پرت و پلا می گویم!؟؟!

خیلی سعی کردم خودم تغییر دهم اما باز برگشتم سر خانه ی اول!؟

اصلا دیگر نمی دانم آیا واقعا آدم خوبی هستم یا نه بدم و خودم خبر ندارم!؟؟!

همیشه سعی کردم آدم خوبی باشم اما در عمل نبودم!؟

می دانم الان می آیید و می گویید تو از خیلی ها جلوتری اما آن خیلی ها که شما می گویید کلاهشان پس معرکه است!؟

من یاد گرفتم خودم را با بالاترین خودم مقایسه کنم تا پیشرفت کنم اگر خودت را با پایین تر از خودت مقایسه کنی پسرفت می کنی!؟

البته مقایسه ی وسواسی خودش عامل افسردگی و سرخوردگیست دیگر حواسم هست مقایسه ی واقع بینانه بکنم!؟

می دانید چیزی که آزارم می دهد این است که بدبینم و نمی توانم به دیگران اعتماد کنم!؟

حالا می دانم بیشتر آدم ها نقاب می زنند و این کار را سخت و ترسناک می کند، آدم نمی داند پشت آن ظاهر چه شخصیست و نیتش از رفتارش چیست، همین بی اعتمادم می کند!؟

این طوری زندگی خیلی زجرآور است ولی مجبوریم این زجر را تحمل کنیم!؟

می دانم الان اکثر جامعه همین طورند و این خیلی وحشتناک است!؟

مهاجرت هم بکنیم با این ذهن ها و روان های داغون فرق چندانی به حالمان نمی کند، من می دانم امتحان کردم، از ایران نرفتم اما شهرم را عوض کردم، فرقی نمی کند، بدتر هم شدم!؟

ولی فکر می کنم هر چه سکوت کنم بهتر است فقط یک سری نوشته تربیتی می گذارم، شاید گاهی درد و دل هم کردم البته شاید باز شیطان شوم و شیطنت بکنم، خدا داند!؟