دیگر چشمانت با من حرف نمی زند!؟
دیگر چشمان هیچ مردی برایم حرف نمی زند!؟
نمی دانم چه شده است!؟
باید بروم!؟
راه مرا می خواند!؟
اما پایی در راه نیست!؟
پایم پیش تو مانده است!؟
با من چه کردی!؟
آیا مرا جادو کرده ای!؟
دور شدم!؟
بین من و آدم ها فاصله افتاده است!؟
با این حال دوستت دارم!؟
سرت هنوز در قلب من است!؟
و من نمی دانم چه کنم؟!
تو را چگونه فراموش کنم؟!
چرا شروع شد اگر می خواست پایان یابد؟!
من فقط تغییر کردم!؟ بزرگ شدم!؟
هر بار عاشق شدم به گونه ای تغییر کردم و بزرگ شدم!؟
و حالا نمی دانم چه چیز در انتظارم است؟!
از دست من خشمگین نباش!؟
اندوهگین هم مباش!؟
نمی دانم برای تو چه داشت!؟
امیدوارم حس نکنی مورد سو استفاده یا بازی قرار گرفته ای!؟
سکوت!؟
چرا دنیا این طوریه؟!
چرا آدم ها نمی تونن با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند!؟
چرا آدم ها میان هم رو خراب کنند یا نابود کنند؟!
هیچی هم نمی تونی بهشون بگی!؟
تا میای جبران کنی میگن گناهه!؟
بابا این قدر گناه دیگرون در حق ما کردن هیچیشون نشد ولی تا ما یه قدم بر می داریم میگن گناهه!؟
تازه یه جا نوشته سرد رفتار کردن با مردم و روی گردوندن هم گناهه، اصلا شاید دل طرف بشکنه!؟
مسخره کردن و تحقیر کردن گناهه!؟
خوب یکی وقتی هی مسخره ت می کنه باید ساکت بشینی؟!
تا کی تحمل؟! تا کی سکوت؟!
دلم شکسته، نمی دونم از کی یا چی!؟
از این روزگار!؟ از این مردم!؟
یه زمانی میگفتم هر کس هر کار می کنه داره شخصیت خودش رو ارائه میده!؟
اما کی برای شخصیت احترام قائله؟!
بی شخصیت ترین افراد اما زورگوترین احترامشون از همه بیشتره!؟
اصلا با شخصیت باشی میگن احمقه!؟
زرنگ کسیه که بزن در روست، زیر و رو می کشه!؟
به خدا خسته شدم!؟
با آدما خوبی اذیتت می کنن، جبران می کنی دشمنت میشن!؟
کاریشون نداری هی میان سیخت می کنند!؟
ای بابا شما چتونه!؟
چی کار به من بیچاره دارید؟! :/
زورم نمیرسه خودم رو درست راه ببرم می خوام دنیا رو درست کنم؟!
زهی خیال باطل!؟
من کلاه خودم رو در این روزگار وانفسا بچسبم بسه!؟
رفتار خودم رو درست کنم بسه!؟
من از بچگی بغض دارم!
برای همین بیشتر وقت ها با کسی حرف نمی زنم!
برای همین تو روابطم سردم!
قلبم میل چندانی به ارتباط با کسی نداره!
و خوشش نمیاد هر کسی بهش نزدیک بشه!
وقتی مریض شدم بغضم دیگه مثل یه غده شده بود!
تو گلوم هیچی نبود!
تیروئید سالم!
اما الان یه جور دیگه ام!
این قدر اندوه دارم که حرفم نمیاد!
حتی دیگه دوست ندارم گوش کنم!
من که خیلی گوش کردنم خوب بود!؟
شبا تو خواب گلوم می گیره!؟
میگن از اعصابه!
دیگه سرنوشت منم اینه!
دیگه بغض تو گلوم رو دوست دارم!
رنجی نمیکشم! شادم!
بدی قضیه اینه که وقتی عصبانی میشم بعدش خودم احساس شرم نسبت به کرده ام پیدا می کنم البته نه همیشه ولی بیشتر اوقات!؟
نمی دونم کی عصبانی شدن رو برای ما بد تعریف کرده و تازه دخترا که اصلا نباید عصبانی بشند، دخترا حق ندارن خودخواهم بشند همیشه باید از خودشون بگذرند کمک کنند محبت کنند فداکاری کنند آخرش له بشند!؟ هیچکسم به دادشون نرسه!؟ صداشونم دربیاد پررو پررو بهشون میگن برو خودت رو درست کن، روی خودت کار کن، کتاب بخون، خاک بر سرت خفه شو بزار هر کار ما دوست داریم بکنیم!؟ تو نمی فهمی ما می فهمیم!؟ باقالیا!؟
واقعا آدم نمی دونه به این خول و چلا چی بگه که خودشون خولن فکر می کنند بقیه خولند!؟ البته نگاه کنی وضع طرف خیلی خرابه خدا بد جور زده به سرش که داره همین جور تخته گاز میره ته دره و حتی خودشم نمی فهمه داره با خودش چی کار می کنه!؟ دیگه انتخاب خودشه باید به انتخاب دیگران احترام گذاشت!؟ خخخخخ
هی چی فکر می کردم چی شد!؟ دنیا وفا نداره!؟ به قول حافظ تو که اهل دانش و فضل و هنری همین گناهت بس!؟
حالا من این حرفا رو می زنم باز میگم چرا مورد خشم و غضب خدا قرار گرفتم!؟ چرا از خدا دور شدم!؟ انگار باید هر آنچه سرت میاد بزاری بیاد و مقاومت نکنی، به قول شاعر گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم!؟ من که تیرم نخوردم اگر تیر می خوردم چقدر شلوغش می کردم!؟
دلم یه زندگی خوب و آرامش می خواد اما این حرفا رو هم می زنی میگن بنده ی هوا و هوس نباش، آخه کی میاد یه چیزی درست کنه بعد هی همون چیزی که درست کرده رو تغییر بده؟! همون قابلیت های اولیه ش رو بگه خوب دیگه اونا نباش اینایی که من میگم باش!؟ قبلا فکر می کردم دنیا کارخانه ست و ما تو خط تولیدیم اما حالا نمی دونم داره چی کار می کنه!؟ کدوم خط تولیدی جنسشو خرد می کنه!؟ بعد از اینه ساختش!؟ به قول خیام این کوزه گر دهر چنان جام لطیف میسازد و باز بر زمین می زندش!؟
از حرف زدن خسته ام!؟ تشنه ام!؟ من هر چی حرف بزنم دزدا میان می دزدن!؟ مردم جزشون می گیره میان تحقیرت کنند!؟ و دست آخر هیچ تغییری رخ نمیده هر کس دنبال نفع خودشه و نفع دیگران اینه من ساکت بشم تا هر کار دوست دارن بکنن!؟
بعدنوشت: واقعا نمی دونم چرا وقتی عصبانی میشم به حرف های خودم فکر می کنم و بیشتر عصبانی میشم!؟ به قول حافظ : زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس یا زحمتی میکشم از اعصاب داغان که مپرس!؟ کاملا خول شدم از دست خودم!؟
بعدنوشت: با خودم میگم اگر در مورد دیگران اشتباه قضاوت کردم چی؟! اگر طرف منظوری نداشته و نیت بدی نداشته فقط نمی دونسته چه جوری درست صحبت کنه چی!؟ آخه تو از کجا می دونی طرف سوء نیت داشته!؟ خودم می دونم بدبینم و برداشت اشتباه می کنم برای همین سعی می کنم در مورد دیگران حرف نزنم چون اگر قضاوت اشتباه کرده باشم و به دیگران چیزی گفته باشم که ناروا باشه گناهش خیلی بزرگه!؟ خوب اگر من توانایی ندارم مردم رو قانع کنم این ضعف منه چرا یقه ی مردم رو می گیرم!؟ باید به حال خودم تاسف بخورم نه اینکه دیگران رو سرزنش کنم!؟ اصلا سرزنش کردن آدم ها رو بدتر می کنه تجربه من میگه!؟ من که تحقیرم کردم!؟ بعد ادعام میشه می خوام مردم رو اصلاح کنم!؟ نه بابا این طوریا نیست من روح و روان خودم گیر و گور داره!؟ هنوز یه جاهایی از روانم رو نشناختم!؟ هنوز پر از مشکلم این آدما میان سر راهم بهم بگن هنوز یه چیزایی رو نمی بینی چی رو نمی خوای ببینی!؟
بعدنوشت: رفتم بیرون نون گرفتم و خرید سوپری کردم و آبمیوه خوردم و الان اومدم پای گوشی تازه فهمیدم امروز سگ شدم یعنی تازه دارم رفتارم می فهمم و تازه هیجان و احساسات کم شده یعنی تمام رفتارام و حرفام از صبح ناخودآگاه بود!؟ ولی فکر می کردم دارم فکر می کنم و می دونم دارم چی میگم!؟ فقط می تونم بگم دانستن داریم تا دانستن!؟ دکمه ی اعصابم رو فشار ندید!؟
غمگینم نمی دونم چرا!؟ امسال برای ولنتاین هیچ خواننده ای آهنگی نخونده!؟ هر سال چقدر جوونا شور و شوق داشتن اما امسال همه دلا گرفته!؟
امروز قرار بود جلوی دانشگاه تهران راهپیمایی سکوت برگزار بشه، نذاشتن!؟ واقعا انگار نمیشه مسالمت آمیز کاری کرد!؟ تا کی این شرایط میخواد ادامه پیدا کنه؟!
من که اعصابش رو ندارم از یه مشاجره ی کوچولو حالم بد میشه، چه برسه به زد و خورد!؟
دلم می خواست آسمان صاف بود، دلا پاک بود، درختا سبز بود، پرنده ها می خوندن، البته تو خونه ی ما پرنده ها می خونن، الان داره می خونه اما بقیه چی!؟ چه جوری من راحت غذا بخورم اما بعضیا سیب زمینی و نونم نداشته باشند!؟ از خودم خجالت میکشم، چه جور به خودم میگم انسان؟! ولی دستم نمیرسه کاری کنم، واقعا دستم نمیرسه!؟