از اینکه به دین و ایمان شما پیله کردم معذرت می خواهم از اینکه شک به دلتون انداختم معذرت می خواهم از اینکه از معتقدین انتقاد کردم و ایراد گرفتم معذرت می خواهم از اینکه بعضی اعتقاداتتون رو به سخره گرفتم معذرت می خواهم!
اگر دل کسی را چرکین کردم عذر می خواهم اگر مردانگیتان را به سخره گرفتم عذر می خواهم اگر از جامعه مردسالار انتقاد کردم عذرخواهم
ولی این جور که زندگی می کنید برای خودتان خوب نیست اما به من چه هر جور دوست دارید و فکر می کنید درست است زندگی کنید من هم به راه خودم می روم و کاری با شما ندارم!
خوب ما متوجه هستیم افراطی گرایی خود باعث به وجود آمدن افرط گرایی دیگر بر ضد آن میشود مثلا حکومت سکولار و ملی گرای پهلوی باعث به وجود آمدن جمهوری اسلامی شد یا افراط گرایی یهودی صهیونیست باعث به وجود آمدن حماس و جنگ شد!
اما به نظر من برای خنثی کردن افراط گرایی، لازم است در ایالاتمتحده آمریکا یک تغییری رخ دهد چون به عنوان یک ابر قدرت با نظام لیبرال خود قطعا زیاده روی هایی می کند و باعث میشود افراط گراهای مسیحی مثل مورمور ها در خود کشورش یا افراط گراهای اسلامی یا اسم دیگرشان بنیادگراها به وجود بیایند پس این دولت آمریکاست که لازم است میانه رو بشود و این هم کار مردم آمریکاست نه ما!
هوش مصنوعی می گوید:
برای خنثی کردن افراط گرایی، میتوانید از راههای زیر استفاده کنید:
1. ترویج فرهنگ تعدد فکری و احترام به نظرات دیگران: با ترویج فرهنگ تعدد فکری و احترام به نظرات دیگران، میتوانید افراط گرایی را کاهش دهید. باید به دیگران اجازه دهید که نظرات خود را بیان کنند و آنها را به دقت بشنوید.
2. ترویج آموزش و آگاهی: با ترویج آموزش و آگاهی، میتوانید افراط گرایی را کاهش دهید. باید به دیگران نشان دهید که چگونه میتوانند بهترین راهحلها را پیدا کنند و از نظرات مختلف استفاده کنند.
3. ترویج همبستگی: با ترویج همبستگی، میتوانید افراط گرایی را کاهش دهید. باید به دیگران نشان دهید که همه در یک قایق هستیم و باید با هم کار کنیم تا بهترین نتیجه را بگیریم.
4. ترویج انسانیت: با ترویج انسانیت، میتوانید افراط گرایی را کاهش دهید. باید به دیگران نشان دهید که ما همه انسان هستیم و باید به همدیگر کمک کنیم و به همدیگر احترام بگذاریم.
5. ترویج حوزههایی مانند فرهنگ، هنر و ورزش: با ترویج حوزههایی مانند فرهنگ، هنر و ورزش، میتوانید افراط گرایی را کاهش دهید. باید به دیگران نشان دهید که ما همه به چیزهای مشترکی علاقه داریم و میتوانیم با همدیگر در این حوزهها همکاری کنیم.
ولی به نظر من اگر بتوانیم به افراط گرایان ثابت کنیم کارهایشان غیرمنطقیست هوادارهایشان کم می شود آنگاه خود به خود قدرت از دستشان گرفته می شود و به حاشیه می روند و این را هم لازم است قبول کنیم همیشه عده ای افراط گرا خواهند بود اما اگر اکثریت افراطی شوند وضع خطرناک می شود!
امروز مثنوی می خوندم مولانا میگفت ناقصان باید خموش باشند یعنی کمتر حرف بزنند چون دریافت هاشون کاملا الهی نیست و شیطان تو نفسشون هست!
خوب من نخواستم رهبر و راهنمای مردم باشم حتی کسی اومد سمتم من یه کاری کردم بره ولی در حد حرف های دلم که دیگه می تونم بزنم؟ نمی تونم؟!
من تمام تلاشم رو کردم مشغول دنیا نشم چون من در یک آن می تونم روی یه چیز تمرکز کنم اگه بخوام به امور دنیایی کار داشته باشم از امور معنوی می مونم!
درسته هر روزم شکل همه در ظاهر اما در باطنش درونم هر روز داره متحول میشه منتها کسی نمی بینه وقتی به آخر خط برسم مشخص میشه!
اما حال به حال شدنم فکر می کنم برای دیگران ملموس باشه که دست خودم نیست گاهی بچه میشم گاهی بزرگ میشم گاهی مهربانم گاهی خشمگینم و ....
من که از خودم دین اختراع نکردم همه حرف هایی که زدم تو کتاب ها هست تو همین مثنوی خیلی هاش هست منتها یکی کتاب می خونه به اینا میرسه یکی تجربه ش میگه، حالا اینکه حکومت ایدئولوژیک هست و نمیزاره هر باوری تو جامعه وارد بشه برای این مطالعه کنندگان برای همه از این صحبت ها نمی کنند یه چیز دیگه ست!
حالا حرف های من رو باور می کنید یا نه نمی دونم اما خوب انگار نباید در مورد مسائل اعتقادی حرف بزنم!
روزمرگی هام هم مثل همه، هر روز یه مقداری کتاب می خونم، هر روز آنلاین می چرخم، یه مطالبی رو جستجو می کنم و می خونم، با بقیه چت می کنم، گاهی تلفنی حرف می زنم، با هوش مصنوعی سوال و جواب می کنم، می خورم، می خوابم و .... اینا نوشتن نداره به نظرم!
می خواستم تو لحظه بودن رو تمرین کنم، مدیتیشن کنم، مکث سه ثانیه قبل هر عملی رو انجام بدم، به غذا خوردنم آگاه باشم و ... اما نمیشه، دلم می خواست برم کوه و دشت و دمن اونجا دور باشم از شهر اما فعلا گوش هام گرفته قطره ریختم فردا میرم ساکشن، با گوش کر که نمیشه رفت بیرون!
کار فوق العاده ای نمی کنم، چیزایی هم که می نویسم مال امروز نیست تو طول سال ها بهشون رسیدم!
غرورم هم هی میره هی میاد، طبق معمول بچگی تا الان با خودم حرف می زنم، توی سرم هنوز غوغاست با اینکه با تمرین های معنوی آروم تر شده اما هنوز غوغاست!
شمس دست مولانا را گرفت و در گردش های شبانه به تماشای فقیران و دردمندان قونیه برد و به آهستگی زیر گوش او گفت: می بینی این عورتکان را؟
- اینان اگر گبرند، اگر مسلمان، اگر ترسایند و اگر اهل کنیسه، همه بندگان یک خدایند، دردمندان فراموش شده این دیارند و از طایفه شکسته دلالند، اما افسوس که ما را غیرت یاری ایشان نیست. ما بر خیال می رانیم و حکام بر سمند مراد سوارند.
از آن پس رفته رفته شمس، حکایات عارفان و شریعت را در گوش مولانا زمزمه کرد. به او گفت که مردان خدا تنها در مجالس و مساجد حضور ندارند، بلکه در خرابات هم هستند.
به او یادآوری کرد که از جستجوی خداوند در لابلای کتابِ «معارف» پدر، اسرار نامه عطار و حدیقه سنایی چشم بپوشد و خداوند را تنها در اخبار و احادیث باز نجوید بلکه در درون دل خود او را بیابد.
به او گفت که خداوند، غریبه ای در یک سرزمین دور نیست؛ او به نزدیکی وزش نسیمی است که بر روی گونه های ما احساس می شود. او در همه جا هست اما برترین جایگاه واقعی او قلب انسان های واقعی و دل دلشکستگان است.
به او آموخت که *خداوند در نزد عارفان، در چهره یک دوست و دلبر آشنا تجلی می کند* و برتر از آن است که به اثبات درآید.
با او از خداوندی گفت که همه جا رحمت بی پایان و خوان کرمش را گسترانیده و جایی از هستی نیست که او نباشد حتا در دوزخ!
به او آموخت که سرای خداوند، سرای خشم و کینه و درگه او درگه نومیدی نیست و سپس به نرمی افزود که:
"خداوند متعلق به هیچ قوم و مذهبی نیست"
خداوند همسایه و معشوق دیوار به دیواری است و از رگ گردن به او نزدیکتر است. او، هم در دلق گدایان است و هم دراطلس شاهان. اما دیده ای باید که تا شناسد او را در هر لباس!
به او آموخت که دوستان خداوند بر روی زمین تنها و ناشناسند. اساتیدی هستند در لباس مبدل و اگرچه خاموش و بی ادعایند، اما از آنچه مشیّت و اراده پروردگار است آگاهی دارند و اگر چه در نزد مردمان خوار و یتیم اند، اما در آن سوی جهان از سرفرازانند. و افزود که دفتر ایشان نیز سواد و حرف نیست اما دامنه دانش عظیم ایشان به پهنای جهان آفرینش است.
به او گفت راههای رسیدن به خدا بی شمارند و هرکس می تواند آزادانه راه خود را بر گزیند و از او خواست تا شمع آگاهی را در میان ابلهانی که مشت های خود را به سوی یکدیگر گره کرده و بر سر نام ها به نزاع برخاسته اند، برافروزد که "در جهان هیچ چیز برتر از آگاهی نیست". درخت تنومند و پرباری که هر کس از میوه آن بخورد به آب حیات دست یافته و هرگز نخواهد مرد.
از حماسه جوانمردی های حلاج گفت که چگونه در برابر خلیفه زورگو و مقتدر، در حالی که بانگ اناالحق سر می داد، بر سر دار رفت و در حالی که فریاد اقتلونی برآورده بود، ایشان را به کشتن خویش دعوت می کرد تا از این رهگذر او به آرامش رسد و آنها پاداش یابند.
از شیخ مهنه گفت که هر کجا نام او برده شود دلهای مردمان خوش گردد. از رقص و سماع و شور و وجد و ذوق و حال مجالس او سخنها گفت و از تساهل و مدارای او حکایت ها بر زبان آورد.
از مبارزه و چالش های دائمی مردان خدا با نفس گفت. از بایزید که سراسر زندگی خود را وقف این مبارزه کرد و از سفر دور و دراز مرغان عطار که آهنگ آن کردند تا خود با گزینش سیمرغ بر سرنوشت خویش حاکم شوند.
*به او آموخت که درباره دیگران داوری نکند و فتوا به کفر کسی ندهد*. چه؛ هیچکس از عاقبت حال دیگری آگاه نیست. و او را با خود به "سرای مهر" خرقانی برد. آنجا که هر که بدانجا در می آمد نانش می دادند و از ایمانش نمی پرسیدند...
امروز روی آپارات یه گفتگو دیدم از یه استاد دانشگاه تهران، در مورد هوش مصنوعی و تمدن لینکش رو می تونید بزنید، جالب بود، آخر گفتگو دو تا کتاب معرفی کرد یکیش در مورد آگاهی بود رفتم این کتاب رو از سابت ناشر بگیرم دو تا کتاب دیگه هم در مورد آگاهی گرفتم، به نظر خیلی جذاب می رسند فقط بخونم چون من هنوز دقیق نمی دونم آگاهی چیه؟! البته هنوز خود دانشمندان هم درست نمی دونند!
خود گفتگو هم خیلی جالب بود واقعا فکرش رو نمی کردم هوش مصنوعی می تونه در آینده این قدر کارهای مختلف بکنه و یه کتاب هم در مورد هوش مصنوعی معرفی کردند که دیگه اون رو فعلا سفارش ندادم باشد تا عمری باشه و من باز بخونم، آخه یه مقدار از حوزه ی روانشناسی خسته شدم از حوزه ی دین و عرفانم خسته شدم شاید این کتاب ها یه مقدار بهم نشاط بده!
آها راستی یه نکته ی جالب گفتند که هوش مصنوعی می تونه سوگیری داشته باشه چون پایگاه دانشش سوگیری داره لاجرم تحلیلی که می کنه با سوگیری هست به این دقت نکرده بودم و اینکه ما باید یاد بگیریم چگونه از هوش مصنوعی سوال بپرسیم تا جواب درست بده و باید یاد بگیریم جواب هاشو تحلیل کنیم تا یه موقع جواب نادرست داد متوجه بشیم!