باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

خواهی رهی ز هستی نی زن بر طبل خودپرستی

گر روز و شب بکوشی بر شکوه و شکایت

باشی چو مرغ گویا در این جهان پستی


ماهش

شبست و ...

شبست و من در انتظار تو

البته که روز است ولی برای من شبست

اینکه باید بگذارمت و بروم آزارم می دهد

تو آرزوی محال من بودی که با پای خودت آمدی

و من مفت از دستت دادم

خوابت را می بینم

تا ابد خوابت را خواهم دید

تو روزگار خوش من بودی

اما نمی توانم

نمی خواهم درد بکشی

هر طور تو خوشحال باشی منم خوشم

نگو که حالت خوبست من از صدایت می فهمم

آزار می بینم وقتی صدایت این گونه است

خودم را مقصر می دانم

نمی توانم رهایت کنم

اما باید رهایت کنم

چه دنیای بی رحمی

چه راه بی رحمی

زندگی سخت می سازدت

خوب آزارت می دهد همه جانبه!

من طاقت آزار دیدن تو را ندارم

به چه زبان بگویم 

باید خوب شوی

من دوستت دارم

هر چه بشود

این دفعه فرق می کند

تا به حال کسی را این طور دوست نداشتم

دیشب و عاشقی، امروز و فارغی

دیشب عاشقت شده بودم دوباره!

اما از صبح تا الان تو فکرت نبودم!

خیلی با حالم نه!؟

حتما فکر می کنی مشکل دارم!؟

خوب من مشکل دارم!

از بچگی عشقی بودم!

یه روز عشق نقاشی داشتم!

یه روز عشق ریاضی!

یه روز عشق فیزیک و نجوم!

البته اینا که میگم یه روز، چند سال طول کشید!

حالا هم عشق تو رو دارم!؟

عشق جفاکار من!؟

البته من خودمم جفاکارم!؟

جفا در جفا میشه وفا!

مثل منفی در منفی که میشه مثبت!؟

خیلی مستم امروز!

آره از بچگیم مستم می کردم!

کلا هورمون های بدنم تنظیمات خاصی داره!

می نخورده مستم!

اگه می بخورم چی میشه!

خداحافظ!

شب ها

شب ها هنوز نخوابیده بیدار می شوم!

سه یا چهار ساعت بیشتر خواب ندارم!

بعضی شب ها بلند می شوم و کاری می کنم

اما بعضی شب ها مثل دیشب توی تخت می مانم

هی خوابم می برد و هی بیدار می شوم

آخرش هم که از جا بلند می شوم سرم درد می گیرد و اخلاقم سگی می شود مثل امروز!

شما بگویید من شب های بلند را چه کار کنم؟!

این همه ساعت ...

خستگی هنوز در تنم مانده

قرص خواب هم دیگر جواب نمی دهد

روزها را هم نمی دانم چه کار کنم!

بی میل و بی حوصله ام به همه چیز

زندگی ام تا این اندازه هیچ وقت بی معنا نشده بود؟!

امشب

امشب خیلی خوشحالم

اصلا شب ها یه حال دیگری دارم!

نمی دانم چرا روزها این قدر حسم بد است!

اما شب که می شود انگار طلوع می کنم

گاهی دلم می خواهد روزها بخوابم و شب ها بیدار باشم

اما می ترسم بیدار ماندن ها مغزم را آسیب بزند!

من بدن خیلی حساسی دارم

به سرعت واکنش نشان می دهد

آری دیگر می دانم شماتتم می کنید 

اما دیگر چه کنم؟!

این جوری ام!