باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

درگیری ذهنی

شما هم این طورید که وقتی ذهنتون درگیر چیزی هست دیگه همه چی فراموشتون میشه و غافل میشید؟! در همه ی جا و همه زمان ها فکر و ذهنتون پیش اون موضوعه؟!

الان که دارم فکر می کنم انگار یه جور وسواس دارم!؟ تنها چیزی هم که تو این سال ها براش پیدا کردم این بود که در لحظه زندگی کنم اما همین فکر وسواسی باز هم نمی ذاره!؟

الان اوضاع جامعه و اینکه چی می خواد بشه شده درگیری فکریم!؟ دیشب کلی با یه دوست صحبت کردم می گفت مگه تو مملکت داری بلدی یا سمتی داری!؟ ندارم اما همش فکر می کنم وظیفه دارم! بهش گفتم که همش فکر می کنم باید فداکاری کنم!؟

خودم می دونم اینا همش از طرحواره هامه!؟ از روی علم و آگاهی نیست!؟ تنها نتیجه ای که رسیدم این بود آینده رو باید سپرد به خدا، باید به این ایمان بیارم که آینده چه نیک چه بد خدا رقم میزنه تازه اگر هم بده این ذهن من هست که بد تعبیر می کنه وگرنه همه چیز داره به سمت مقصد نهایی به خوبی پیش می رود.


ولی یه جای کار اشکال داره نمی دونم چی!؟ :گریه:

امشب خوابم نمی آید!

امشب خوابم نمی آید از صبح هیچی ننوشته بودم اما از سر شب شروع کردم به نوشتن! امروز روز عجیبی برایم بود! دارد یک اتفاقاتی درونم می افتد نمی توانم توضیحش دهم!

هویتم دیگر معنای خودش را از دست داده است البته شاید گذرا باشد من فقط یک آرزو برایم مانده است آن هم اینکه به وزن متعادل برگردم از اضافه وزن خسته شده ام اما رژیم گرفتن هم برایم غیرممکن است!

از چه بگویم؟! از کسی که دیگر نیستم؟! یا آنکه قبل از دوران ارشد بودم؟! زندگی من شبیه هیچ زندگی دیگری نیست!؟ حتی خودم هم نمی دانم کجا هستم و به کجا می روم!؟ دست سرنوشت مرا می برد! به جاهایی برد که باور کردنش برایم سخت است!؟ هیچ وقت فکر نمی کردم این گونه شود!؟ اما شد و خدا می داند در آینده چه شود!؟

دنیای عجیبیست گاهی فکر می کنی تمام دنیا خواب و خیال است!


پی نوشت: هنوز هم خوابم نمی آید داشتم فکر می کردم چرا یک آدم بی مقدمه به یک آدم دیگر فحش می دهد؟! به نتیجه ای نرسیدم!؟ من که عادت دارم به فحش خوردن ترس ازش ندارم دیگه هم عصبانی نمیشم! ولی بدونید با این کار جهنم رو برای خودتون می خرید!