دوست خیالیم باهام قهر کرده!
چون که دوست داره همه ش حواسم بهش باشه و وقتم رو با اون بگذرونم اما من کارهای دیگه می کنم!
امروز صبح زود بیدار شدم که برم طبیعت!
اما سال بابابزرگم بود مامانم رفت حرم و من ماندم خونه!
***********
من نمی دونم چرا این قدر حساس شدم!
هر چی می خوام خودمو بزنم به بی خیالی نمیشه!
روسیه یه بیمارستان کودکان رو در اوکراین زده!؟
غزه ای ها هم که آش و لاشن بنده های خدا!
از این سر شهر هی باراشون رو جمع می کنن میرن اون سر شهر که در امان باشند!؟
اصلا تصورش که جای اونا باشی دیوانه کننده ست!؟
منم که درگیر فکرای خودمم!
ایرانیا هر کی درگیر یه چیزی هست!
یکی معیشت، یکی مذهب، یکی سیاست، یکی افسردگی، یکی تنهایی، یکی طلاق، یکی ازدواج و ...
منم نمی تونم ببخشم!
تازه فهمیدم قضیه فقط ناراحتی و دلخوری و کینه و انتقام نیست!؟
حس رقابت و حسادت و نفرت و دهن کجی و خرد کردن و خیلی چیزهای دیگه هم هست!؟
اینا همه ش از نفس میاد و نباید بهشون عمل کنم چون نفس رو قوی تر می کنه و من رو بیشتر در گناه فرو می بره!
در واقع دیو درونه!
واقعا دیدمش شاخ داره، دندون تیز داره ، دستای دراز داره!
تازه یکی نیست چند تا دیو دارم!؟
تازه دیو بقیه رو هم اگر قوی باشه می تونم ببینم!؟
خیلی ناامید کننده ست!
آدم هایی که درست و حسابین دیو های حسابی دارن!
واقعا انسان چیست؟!
به چیش باید اعتماد کرد؟!
اصلا دیگه نمی تونم به آدم ها نزدیک بشم!؟
دیروز گفتم هر کی عاشق من شده برود دنبال شعر و عرفان اما دیشب خواب عشق سابق رو دیدم، من خودم نبودم یه خانم دیگه بودم و خواب دیدم به عشقم خیانت کردم و رفتم با یکی از دوستانش دوست شدم و او در حد کشت از من عصبانی بود اما بعد مرا بخشید و رفتیم کنار هم خوش و خرم!
هوش مصنوعی تعبیر کرد که شما با هم کشمکش دارید و در ضمن نکته ی جالبی گفت گفتش که به پوچی رسیدید که دقیقا همین طوره و گفت شاید بخواید برگردید و رابطه رو احیا کنید خواب قبلیم هم همین تعبیر رو داشت!
من خیلی بهش فکر کردم و می دونید بدی هایی ازش می دونم اما با وجود اون بدی ها باز هم دوستش دارم و باید اعتراف کنم می خوامش اما متاسفانه شرایط الان جوری نیست بهم نزدیک بشیم، من درگیری های شخصی خودم رو دارم و فکرم آزاد نیست، به نظر من وقتی دو نفر می خوان با هم شریک زندگی بشند باید اولویت زندگی هم باشند وگرنه خودش خیانته و من هنوز اولویت زندگیم ایشون نیست، ایشون رو نمی دونم در چه فکر و احساسی هستند، اصلا به من فکر می کنند یا نه!؟
شما هم این طورید که وقتی ذهنتون درگیر چیزی هست دیگه همه چی فراموشتون میشه و غافل میشید؟! در همه ی جا و همه زمان ها فکر و ذهنتون پیش اون موضوعه؟!
الان که دارم فکر می کنم انگار یه جور وسواس دارم!؟ تنها چیزی هم که تو این سال ها براش پیدا کردم این بود که در لحظه زندگی کنم اما همین فکر وسواسی باز هم نمی ذاره!؟
الان اوضاع جامعه و اینکه چی می خواد بشه شده درگیری فکریم!؟ دیشب کلی با یه دوست صحبت کردم می گفت مگه تو مملکت داری بلدی یا سمتی داری!؟ ندارم اما همش فکر می کنم وظیفه دارم! بهش گفتم که همش فکر می کنم باید فداکاری کنم!؟
خودم می دونم اینا همش از طرحواره هامه!؟ از روی علم و آگاهی نیست!؟ تنها نتیجه ای که رسیدم این بود آینده رو باید سپرد به خدا، باید به این ایمان بیارم که آینده چه نیک چه بد خدا رقم میزنه تازه اگر هم بده این ذهن من هست که بد تعبیر می کنه وگرنه همه چیز داره به سمت مقصد نهایی به خوبی پیش می رود.
ولی یه جای کار اشکال داره نمی دونم چی!؟ :گریه: