یکی پیش داود طائی نشست
که دیدم فلان صوفی افتاده مست
قی آلوده دستار و پیراهنش
گروهی سگان حلقه پیرامنش
چو پیر از جوان این حکایت شنید
به آزار از او روی در هم کشید
زمانی برآشفت و گفت ای رفیق
بکار آید امروز یار شفیق
برو زان مقام شنیعش بیار
که در شرع نهی است و در خرقه عار
به پشتش درآور چو مردان که مست
عنان سلامت ندارد به دست
نیوشنده شد زین سخن تنگدل
به فکرت فرو رفت چون خر به گل
نه زهره که فرمان نگیرد به گوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش
زمانی بپیچید و درمان ندید
ره سرکشیدن ز فرمان ندید
میان بست و بی اختیارش به دوش
درآورد و شهری بر او عام جوش
یکی طعنه میزد که درویش بین
زهی پارسایان پاکیزه دین!
یکی صوفیان بین که میخوردهاند
مرقع به سیکی گرو کردهاند
اشارت کنان این و آن را به دست
که آن سرگران است و این نیم مست
به گردن بر از جور دشمن حسام
به از شنعت شهر و جوش عوام
بلا دید و روزی به محنت گذاشت
به ناکام بردش به جایی که داشت
شب از فکرت و نامرادی نخفت
دگر روز پیرش به تعلیم گفت
مریز آبروی برادر به کوی
که دهرت نریزد به شهر آبروی
چرا تو این مملکت هر کس حرف حق میزنه کله پاش می کنند؟!
چرا هر کس به قدرتی می رسه مست قدرت میشه؟!
مثلا مدیرعامل استقلال تا سرمربی استقلال جواد نکونام بهش اعتراض کرد یه کاری کرد که خودش استعفا بده!؟ تماشاچی های هوچی هم تهییج کرد ضد سرمربی!؟
و هیچ کدوم از مردم هم صداشون درنیومد!؟ حالا مدیرعاملی استقلال اصلا چی هست که براش این کارها رو می کنن؟! بخور بخوره آیا؟!
فکرم نکنید این اخلاق امروز به وجود اومده!؟ این چیزا تو خون آریاییه!؟ همون داریوش و کوروششم همین طور بودن!؟ نمی تونستی بهشون بگی بالا چشمت ابرو هست!؟
من امیدوار بودم در ایران تحولاتی رخ بده و جامعه ی ما مترقی بشه ولی انگار اینا خیال خام بوده!؟
مثلا یه استاد دانشگاه هست به حکومت منتقده، همه ش سخنرانی می کنه و کلیپ میزاره، بعد اون روز صوت جلسه کلاس دکتریش رو گوش کردم یه جوری با دانشجو حرف می زنه و درس میده که انگار می خواد کتکشون بزنه تازه دانشجوی دکتری!؟
من که نمی دونم چه خاکی باید بر سرمون بریزیم!؟ این همه انقلاب کردن به جای اینکه بهتر بشه همه چی بدتر شد!؟ حداقل در سلسله مراتب سنتی همه راضی بودن، قانون خودش رو داشت ولی حالا هر کس برای خودش قانون خودش رو داره!؟ همه هم ناراضین حتی اونی که در قدرته هم ناراضیه!؟
به قول حافظ : یا رب مباد که گدا معتبر شود! گدایی به ثروتم نیست یه جور طرز فکره و شیوه ی زیستنه!
هوش مصنوعی میگه:
مست قدرت شدن افراد به دلایل مختلفی بستگی دارد. برخی از این دلایل عبارتند از:
1. احساس کنترل: قدرت میتواند احساس کنترل و تسلط بر محیط و دیگران را به افراد بدهد. این احساس ممکن است باعث شود که فرد نسبت به موقعیت خود احساس رضایت بیشتری کند.
2. تأثیر اجتماعی: جامعه و فرهنگ میتوانند بر رفتار افراد تأثیر بگذارند. در بعضی جوامع، قدرت و موفقیت اجتماعی ارزشهای بالایی دارند و افراد ممکن است به دنبال دستیابی به این ارزشها باشند.
3. تأثیر بر هورمونها: تحقیقات نشان دادهاند که افزایش قدرت میتواند سطح هورمونهایی مانند تستوسترون را افزایش دهد، که ممکن است به رفتارهای پرخاشگرانه یا خودمحور منجر شود.
4. کمبود همدلی: افرادی که به قدرت دست مییابند ممکن است کمتر به احساسات و نیازهای دیگران توجه کنند، که میتواند باعث شود آنها به راحتی از قدرت خود سوءاستفاده کنند.
5. ترس از از دست دادن قدرت: وقتی افراد به قدرت میرسند، ممکن است نگران از دست دادن آن باشند و این ترس آنها را به رفتارهای غیرمنصفانه و خودخواهانه سوق دهد.
6. تأثیرات روانشناختی: برخی از افراد ممکن است به دلیل تجارب گذشته یا مشکلات روانی، نسبت به قدرت حساسیت بیشتری داشته باشند و در نتیجه مست قدرت شوند.
این عوامل میتوانند به تنهایی یا در ترکیب با یکدیگر باعث مست قدرت شدن افراد شوند.
چه خوش صید دلم کردی
بنازم چشم مستت را
که کس آهوی وحشی را
از این بهتر نمی گیرد
خرابت هستم و مستم
بگیر ای دلستان دستم
که من بی تو که ای هستم؟
که من با تو همه هستم!
هیچ دلیلی برای نگرانی از بابت اینکه چه چیزی برای چه کسی پیش خواهد آمد وجود ندارد. او باید بیاموزد که از لذت همان قدر برداشت کند که از درد.
دفترچه معنوی
باز هم یک تکه کتاب آموزنده واقعا عالیست ما اغلب در لذت در غرق و مست می شویم و در درد و رنج غرق و ناامید در صورتیکه لازم است در هر دو موقعیت تسلط و هوشیاری خود را حفظ کنیم و درسش را بیاموزیم!
و البته این را هم باید بدانیم هر کس در جهت درستی زندگی خودش حرکت می کند و جای نگرانی نیست، خدا هست و خدا هست!
سکوت، شعر
شعر، شعر، شعر
و شعر، شعر، شعر
و باز هم شعر، شعر، شعر
از شعر چه بدست می آید؟
شعر برای بوییدن است نه بدست آوردن!
شعر برای نو شدن است برای مست شدن است!
شعر التیام است، شعر شفاست!
شعر آرزوهای دست نیافته است!
عزیزم شعر بخوان
شعر بخوان که زندگی شعر است!
همین!