باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

شما می تونید مربی خودتون باشید؟

شما می تونید مربی خودتون باشید؟ سیستم آموزش و پرورش یه جوری ما رو بار آورده که باید حتما یک نفر بهمون بگه چی کار کنیم وگرنه خودمون می مونیم!

اگر یک برنامه بهمون بدند طبقش عمل می کنیم اما وقتی قرار هست خودمون برنامه بچینیم بلد نیستیم و درست اجراش نمی کنیم!

انگار از مربی خجالت می کشیم اما خودمون نه! هی امروز و فردا می کنیم هی پشت گوش می ندازیم همه کاری انجام می دیم جز اون کاری که باید انجام بریم! راستی چرا از شروع کردن طفره میریم؟!

انگار عادت کردیم یکی هولمون بده انگار عادت کردیم یک نیروی خارجی رومون فشار بیاره اما خودمون نمی تونیم روی خودمون فشار بیاریم!

این قدر کلیپ انگیزشی دیدم و کتاب خوندم اما باز هم نمی تونم خودم رو تکون بدم همه ش پای گوشی هستم! از انجام دادن یک کارهایی بدم میاد اما لازم هست انجام بدم!

قدم های اولم همیشه خوشایند نیست و نتیجه ی کارت رضایتبخش نیست برای همین ولش می کنی واقعا شما بگید من چه کار کنم؟!

نویسندگی و مدح

امروز سه تا کتاب رو بررسی کردم و یک مقدار ازشون خوندم یکی تعالیم زرتشت از نویسنده ای ایرانی و دیگری اوستا از نویسنده ای افغانستانی و فلسفه ی رواقی گری از ژان برن که به نظر اروپایی میاد!

چیزی که جالب هست در کتاب های نویسندگان شرقی به شدت جانبداری و مدح دیده می شود در صورتیکه در کتاب نویسنده ی غربی بسیار روان و ساده مطلب ادا شده است بدون طرفداری و مدح فیلسوف های رواقی بلکه فقط مطلب علمی بیان شده است!

چیزی که باید از این بعد در نوشتن بهش توجه کنم همین است که اگر به کسی یا چیزی ارادت دارم در متن بالا نبرمش چون واقعا برای خواننده خسته کننده است خواننده اصل موضوع را می خواهد و من یک کتاب ادبی نمی نویسم بلکه کتابی علمی می نویسم که صرفا می خواهد مطالبی را به خواننده منتقل کند خوانندگان علاقه ندارند بدانند من چه حسی نسبت به موضوع دارم!؟

تجربه ی من از چند روز کتاب نوشتن

خوب وقتی می نویسم فکرم پراکنده است و البته کلی گویی می کنم نمی توانم با جزئیات بنویسم!

خاله ام گفت فکر کن مخاطبت بچه است داری برای کودکی که هیچ نمی داند می نویسی و در ضمن خودت باید خوب مطلب را فهمیده باشی!

اما من فهمیدم که حتی درست نفهمیدم انسان بودن چیست که بخواهم توضیحش دهم! 

دانشی پراکنده دارم از کتاب و شبکه های اجتماعی و مقالات اینترنتی و تلویزیون کسب کردم که اصلا به درد ارائه نمی خورد!

شاید برای همین بعضی ها می روند داستان و رمان می نویسند البته آن هم مهارت های خودش را دارد و باید بینش داشته باشی تا اثرت در ادبیات ماندگار شود وگرنه می شود کتابی بازاری!

می دانید سرم یک جوری هست که باید خیلی زور بزنم که کمی فکر عمیق کنم و فکر می کنم عمیق فکر کردن راه چاره نیست زیاد عقلانی بودن آدم را به بیراهه می برد!

مولانا می گوید:

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو / وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو و ....

من فکر کنم این ها همه بازی های ذهن من است وگرنه راه جمله جان شدن تا لایق جانان شدن این نیست!

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی/ گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو

یک اراده ی فولادین و همت بلند می خواهم که ندارم فعلا کاهلی و وقت گذرانی دارم!

من همیشه این طورم می دانم باید چه کار کنم اما دست دست می کنم تا انجامش دهم این قدر طولش می دهم که دست آخر کائنات مجبورم می کند!

دیگر حتی شعر حافظ و سعدی و مولانا هم شارژم نمی کند نمی دانم چه گناهی کردم که به این عذاب گرفتار شدم!؟

شاید همه ش به خاطر این است که اینجا می نویسم و وقتم را به خواندن وبلاگ ها هدر می دهم و حس وبلاگ نویس ها روی من اثر می گذارد!؟

نوشتن کتاب

امروز با خودم گفتم بنشینم و کتاب بنویسم اما نمی دانم در مورد چی بنویسم!؟

یک داستان نیمه کاره دارم در مورد یک مرغ عشق است اما با شرایط فعلی فکر می کنم ادامه اش را ندهم بهتر است رمان فایده ندارد!

به نظرم می آید یک کتاب در مورد انسانیت بنویسم کتاب که می گویم منظورم یک کتاب جمع جور صد صفحه ایست که کمک کند به انسان ها برای بهتر زیستن!

دلم می خواهد با قلم بنویسم نه اینکه در لپ تاپ تایپ کنم با قلم یک جور دیگر آدم می نویسد متاسفانه جزوه ویراستاری خواهرم را هم تمام نکردم که یک کتاب ویرایش شده بدهم دست مخاطب!

من همیشه کار امروز را به فردا می اندازم اما از امروز فرق می کند فرق می کنم امید دارم!

شعر بخونیم

من سالهاست که وقتی حالم بده شعر می خونم

شعر خوندن حال آدم رو عوض می کنه

از دنیای تیره و تاریک می بردت به دنیای شیرین و زیبا

واقعا شاعری هنر است و چه میراثی بهتر از شعر خوب

خوب البته هر کس با یه سبک و شاعری حالش خوب میشه

اما اگر می خواین از ناامیدی رها بشید شعر بخونید

چشماتون رو ببندید و یه صلوات بفرستید و کتاب شاعر رو باز کنید

آدم وقتی محزونه به جاهایی اون بالا بالاها وصله

اتفاقا وقتی همه چیز خوبه و دمت گردو می شکنه کاملا رو زمینی

یه نفر بهم گفت با کتاب های مقدس نباید فال بگیری بی حرمتیه

اما من بارها قرآن باز کردم 

اصلا بچه که بودم مادربزرگم یه قرآن داشت بالای هر صفحه نوشته بود بد یا خوب، مخصوص استخاره بود

البته به نظر من اشتباه بود

بعضی چیزا رو بد نوشته بود ولی معنای آیات رو که می خوندی چیز بدی توش نبود برعکسشم بود یعنی خوب نوشته بود اما معنی آیاتش چیزایی مثل جهنم و اینا بود

کلا فال نباید زیاد بگیری و بهش صد در صد اعتماد کنی چون که زیادیش آدم رو گمراه می کنه یا گیج می کنه

بهترین روش اینه که روزی چند صفحه از کتاب شعر رو بخونی یا کتاب مقدس رو

جالبیش اینه که بعضی روزا می بینی یه سوالی داشتی دقیقا سهم اون روزت جوابتو میده

اما اگه تنبلیتون میاد یا سرتون خیلی شلوغه کانال و پیج شعر عضو بشید اونم خوبه جواب میده

اینم بگم که فلسفه ی شاعرا برای زندگی سعادتمندانه است نه برای ثروتمند شدن یا موفق شدن 

شاعرا زندگی رو در بعد معنویش می بینن نه مادیش

البته که اکثرشون جنبه ی مادی رو هم در نظر می گیرن

زندگی سعادتمندانه بدون آسایش نیست اما یه حدی براش قائلند

خیلی زیاد شد از حوصله خارج میشه

بدرود