چشمام تازگی ضعیف تر شدند!
خیلی وقته عینک نمی زنم!
خط های کتاب ها هم ریزه!
چند تا کتاب دارم جیبی هستند!
معمولا می خونمشون!
کتاب جیبی رو خیلی دوست دارم!
خوش دسته!
سبک و جمع و جوره!
کوچیکه!
اما چشم رو اذیت می کنه!
البته فکر نکنید من تمام مدت در حال مطالعه هستما!
گوشی هم ریزه!
البته تمام مدت سرم تو گوشی هست!
ای استیو جابز چی اختراع کردی!؟
ما هم که گوش به بازی و کنجکاو!
از خدا خواسته!
البته گوشی من سامسونگه!
هیچی دیگه مواظب چشم هاتون باشید!
تو اون دنیا اعضای بدن شکایت می کنند از آدم!
منم چقدر مواظب بدنم هستم!!!!؟؟؟؟
دیروز یه آگهی استخدام بود در مورد معلم رباتیک!
زنگ زدم گفت ما با مدرسه ها قرارداد داریم باید برید مدرسه تدریس رباتیک کنید آموزش رایگانم داریم!
ولی بعد فکر کردم اصلا حوصله ی یه کلاس نوجوون رو ندارم اونم این نوجوون ها من دیگه قوای داد کشیدن سر اینا رو ندارم!
اینا هم که پر رو و بی ادب هستند با هم دست به یکی می کنند من حریفشون نمیشم!
خلاصه که مدرسه هم متنفی شد من همون کتاب بنویسم بهتره!
نمی دانم چرا از آن روز که اینجا در مورد خواندن کتاب های مقدس و شعر نوشتم به خواندنشان بی میل شدم!؟
واقعا یعنی کسانی در اینجا بودند که میل نداشتند من این کتاب ها را بخوانم و من انرژی آن ها را گرفته ام!؟
با خودم گفتم چند روز استراحت کنم و بگذارم فکرم آزاد باشد هر چند آن قدرها هم به این کتاب ها فکر نمی کردم!؟
امروز بعد از مدت ها اومدم قرآن خوندم دو صفحه ترجمه بود ولی روی کلماتش دقت کردم همیشه روزنامه وار می خوندم اینم که یاد گرفتم این طوری بخونم انجیل باعثش شد اون رو هم سرسری می خوندم اما یه هفته شایدم بیشتر است فهمیدم باید با دقت هر جمله رو خوند!
درست هست که کتاب های مقدس خیلی جاها داستان تعریف می کنند و خوب فکر می کنی لازم نیست جزئیاتش رو بدونی اما الان فهمیدم اتفاقا باید با جزئیات بدونی!
و جالبیش اینجاست من از کتاب خوندن خسته شدم و هر رمانی رو باز می کنم هنوز نخونده حوصله ام سر می رود اما از کتاب های مقدس و شعر به آن حالت خسته نمی شوم و تازه عمیق تر و جزئی نگرتر هم شدم!
ما یک چیزهایی را از بچگی طور دیگری یاد گرفته بودیم منطق دنیای مدرن با منطق قرآن یا انجیل فرق دارد حتی این دو با هم در جزئیاتی فرق دارند و ما چه ساده می گفتیم همه ی دین ها اصولشون شبیه به هم هستند و در کلیت فرقی با هم ندارند اما همین جزئیاتی که به چشم نمی آید اگر خوب نگاه کنی کلی در همان کلیت باعث فرق می شود!
من گروهی در تلگرام عضو هستم که در آن بیشتر نوجوانان دهه هشتادی عضو هستند در واقع دنبال یک کتاب می گشتم که یک نفر لینک این گروه را داد و کتاب را دانلود کردم.
امروز بحثی سر وجود خدا در این گروه در گرفت من هم که قبلا در این بحث ها شرکت کرده بودم و فکر می کردم دیگر خیلی خوب حرف می زنم وارد بحث شدم اما یک نوجوان ۱۵ ساله من را حسابی به چالش کشید من فهمیدم از یک مجرای تنگ این موضوع دیده ام و باید بیشتر فکر کنم قبلا کتاب فلسفی در این مورد خوانده بودم اما آن طور که باید جدی اش نگرفته بودم!
من که ایمان دارم خدایی هست و برای خودم کافیست اما خوب خیلی زشت است جلوی فلسفه دان ها کم بیاوری!؟
خلاصه که امروز به نادانی و ناآگاهی خودم بیشتر پی بردم!؟
واقعا چه بد، فکر می کنی که خوب همه چیز را درک کردی اما بعد می بینی کلی چیزی را از قلم انداخته ای!؟
به خودت می گویی : کجای کاری؟! ای دل غافل!؟