باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

من اگر شاعر و خواننده بودم!

من اگر شاعر و خواننده بودم واسه طبیعت شعر می گفتم و آهنگ می ساختم!

مگه درخت چشه که هیچ کس وصفش نمی کنه؟!

آقای ابتهاج یه ارغوان داشته این همه براش شعر قشنگ گفته!

واقعا چه لطیف، چه روحی!؟

برای گل های تو باغچه ترانه های عاشقانه می گفتم!

برای این بهار و این باران های بهاری!؟

حتی برای غرش رعد و برق!؟

برای صدای جوی آب مثل سهراب!؟

برای ترنم آواز پرندگان!؟

برای کوه، برای دشت، برای کویر!؟

واقعا اینا رو گفتم سر ذوق اومدم چطوره شروع کنم؟

بارون میاد آسمان برق میزنه!؟

امشب شبیست!؟

گاهی دلم می خواهد ...

گاهی دلم می خواهد بروم یک جایی که هیچ انسانی نباشد در کوه در دشت، جایی که آرامش باشد اما می ترسم از پس نیازهای اولیه ام برنیایم و یا اینکه امنیت جانی نداشته باشم مثلا یک مرد بیاید یا یک مار یا یک گرگ!

بعد با خودم می گویم من هم باید یک سگ داشته باشم تا از من دفاع کند و با هم دوست باشیم اما غذا چی بخوریم!؟ هوا گرم می شود سرد می شود!؟ اگر مریض شویم چه!؟ لوازم بهداشتی نداریم!؟ حموم و دستشویی نداریم که!؟

من بچه شهر بلد نیستم روی پای خودم زندگی کنم نیازمندم به یک عالم امکانات اولیه ی زندگی!؟ واقعا وقتی این فکرها را می کنی می بینی اون هایی که در مناطق بی امکانات زندگی می کنند چگونه این کار را می کنند!؟ تازه لب هایشان هم خندان تر از ماست!؟