باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

نرفته برگشتم!

نرفته برگشتم!

امروز صبح به اون گروه مدیتیشن برگشتم!

از اونایی که باهاشون دعوام شده بود عذرخواهی کردم!

البته جواب ندادن!؟

از نوه عمه ی بابام هم عذرخواهی کردم!

بهش گفتم بهتره فعلا دور باشیم!

تو گروه مدیتیشن ادمین در مورد تخلیه ی ذهن با نوشتن گفت!

فکر کنم هنوز لازم هست اینجا بنویسم!

فقط حرف های من رو جدی نگیرید!

مثلا حرف هایی که دیروز زدم باعث شد بفهمم خودپسندم!

امروز کلی مطلب در مورد خودپسندی خوندم!

فهمیدم تو روابطم چطوری همیشه خودپسند و خودبین بودم!

فکر می کردم کارم درسته اما اشتباه بود!

کور بودم به خودم!

حالا توضیحش سخته نمی دونم چه جوری شرحش بدم!

خودم شهودی فهمیدم!

***********

دل و روده ام از دیشب بهمه!

دیشب ماست خوردم نمی دونم از اونه!؟

یا داروهای بلغمی که خوددرمانی کردم گرفتم!؟

مثل درد پریوده اما پریود نیستم خیلی مونده هنوز!؟

من معمولا پریود که میشم رو روده هام اثر میزاره!

خلاصه که درد مختصر شکم دارم!

یه روز دلم آشوبه یه روز مغزم پریشونه!؟

میگن چی؟!

خود کرده را تدبیر نیست!؟

با خودم خوب تا نمی کنم!؟

درسم نمی گیرم!؟

انگار از عذاب کشیدن خوشم میاد!؟

**************

راستی امروز فهمیدم درنده شدم!؟

خودمم خوی درندگی داشتم!؟

اما انکارش کرده بودم!؟

حس خوبی نیست همیشه خودت رو از لحاظ اخلاقی برتر بدونی بعد بفهمی بابا خودتم همون طوری مثل بقیه!؟

من دیگه نمی ترسم کسی فکر بد در موردم بکنه!؟

واقعیت انسانی رو باید پذیرفت!؟

اونایی که قضاوت می کنن خودشون رو نپذیرفتن!؟

اصلا خودشون رو نمی بینن!؟

پس نگاه ما به آدم های ناآگاه لازمه با رافت باشه!؟

چون دارن رنج می کشند!؟

تازگی تو اینستاگرام پست هایی می بینم در مورد شادی!؟

به نظرم احمقانه میاد!؟

مثلا میگه وقتی ناراحتی شادی کن و بخند!؟

خوب شادی ظاهری که رنجت رو از بین نمیبره باباجون!؟

رنج رو تا تجربه کنی حل نمیشه!؟

این کارا صورت مسئله رو پاک کردنه!؟

اما چون راحته اکثرا انجام میدن!؟

آخرشم سیگاری و معتاد و الکلی میشند!؟

یک تجربه تازه

چند روزیست به واسطه ی بلاگ اسکای با یک خانم جوان آشنا شده ام.

من و ایشان از نظر سیاسی در دو جبهه متضاد هستیم اما باز هم با هم دوست هستیم.

روزی که ایران به انگلیس باخت بحثمان شد و من فکر کردم دیگر دوستی مان تمام است اما چند روز بعد ایشان پیام داد و باز دوست شدیم.

اولین نکته این است که هر دوی ما تعصب روی عقاید خود نداریم.

دومین نکته این است که از شادی های کوچک که با هم داریم خوشحال می شویم و لذت می بریم و حس خوب داریم.

نکته ی سوم این است که در برابر هم صبر داریم.

و نکته ی چهارم هم این است که در شیوه ی گفتگویمان بر پایه ی احترام متقابل است و خالی از خودبینی است.

من می بینم چطور ایشان در مسائل دیگر که هم نظر هستیم چطور حرف می زند و خوب این باعث می شود فکر کنم حتما دلیلی دارد که پشت عقاید سیاسی مخالف من را محکم گرفته است.

بعد به این فکر کردم که در کشورهایی که دموکراسی نهادینه شده است چگونه مردمی که طرفدار احزاب مختلف هستند در کنار هم زندگی می کنند ولی ما نمی توانیم.

حتی در بین مسلمانان گفته شده است دختر و پسری که یکی شیعه و دیگری سنی است با هم ازدواج نکنند بهتر است!

حل اختلافات ما بسیار سخت است اما چرا؟!

امیدوارم مقاله ای رادیو زمانه که باید با فیلترشکن وارد سایتش شوید به نگرش کمک کند.

دوستی پایدار با توجه به گرایش های سیاسی متفاوتhttps://www.radiozamaneh.com/321760/