باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

برگشتن حال

من چند سال پیش به مدت سه چهار سال با یک خانم دوست شده بودم ایشون تهران بودن و ما با تلفن و اینترنت در ارتباط بودیم!

خوب اولش من تو حال خودم بودم ولی بعد یه مدت که هر روز با هم در ارتباط بودیم جون سطح آدمیت اون پایین تر بود منم کشید تو حال خودش، تازه الان بعد از بیشتر از دو سال که باهاش ارتباط ندارم دوباره برگشتم به اون مدل که بودم!

تازه همین آدم های تو وبلاگ هم منو تغییر دادن و اخلاق هام یه مقدار عوض شد با اینکه سعی کردم با کسی قاطی نشم!

تو خونه ام با کسی صمیمی نیستم هر کس به راه خودشه، گاهی با مامانم شاید حرف بزنیم وگرنه ارتباطی نداریم!

خوب با این وضع من فکر می کنم فعلا با هیچکس نباید ارتباط بگیرم چون منو از هدفم دور می کنه، نه اینکه از عمد این کار رو بکنن، من خودم تحت تاثیر قرار می گیرم!؟

چه کار کنم، جز فاصله گرفتن از آدما چاره ای ندارم، خودم دلم نمی خواد ولی نمیشه آدم هم خدا رو بخواد هم خرما رو!؟ مجبورم تنها باشم!؟

تازه انگار خانم ها بیشتر روم اثر می گذارند تا آقایون!؟ نمی دونم چرا!؟

تنهایی و برزخ

تنهایی مثل برزخ می ماند!

هر چه دست و پا می زنی فایده ای ندارد!

تو در گرداب تنهایی فرو می روی!

اما یک خوبیی دارد آرامش داری!

در خلوتت می توانی فکر کنی!

اگر مشغول دیگران باشی وقتی برای فکر کردن به خودت نداری!

سرگرم می شوی سرگرم کارهای سطحی!

ولی وقتی تنها باشی عمیق می شوی!

تنهایی زندان عمیقیست اما می چسبد!

اما میارزد!

نباید به هر قیمتی از تنهایی فرار کرد!

و نباید زیاد تنها ماند چون دیوانه می شوی!

تنهاییتان را در آغوش بکشید نیاز به توجه دارد!

گذشته، حال، آینده

فکر می کنم سال سوم دانشگاه بودم یک شب رفتم پروژه ی برنامه نویسی ترم اولم را نگاه کردم. با خودم می گفتم: وای اینا رو من نوشتم؟! چرا این جوری نوشتم؟! چرا این کارا رو کردم؟!

واقعا سطحم بالاتر رفته بود و پروژه ام واقعا پیش پا افتاده نوشته شده بود.

این را گفتم که برای وبلاگ نویسی هم همین اتفاق افتاد اصلا ترجیح دادم وبلاگ قبلی را پاک کنم تا از صفحه ی روزگار محو شود چون که بعضی قسمت هایش خجالت آور بود.

نمی دانم 5 سال دیگر در مورد این وبلاگ چه احساسی داشته باشم فقط همین را می دانم حتی نسبت به سه ماه پیش که شروعش کردم هم سطحم تغییر کرده است اما چیزی که هست همین نوشتن ها خود یکی از عامل های پیشرفتم بوده است.

خوشحالم وقتی به گذشته و حالم نگاه می کنم تغییر خودم را می بینم خوشحالم درجا نزدم یا پسرفت نکردم. خدا را شکر! امیدوارم در آینده هم همین طور ادامه دهم.