باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

منم بد بشم!

واقعا دارم فکر می کنم منم بد بشم! چند وقته اتفاقاتی میفته که که من رو مجاب می کنه منم بد بشم!؟

فقط تنها چیزی که هست نمی خوام خودم رو به پلیدی آغشته کنم، یه عمر سالم زندگی کردم حالا یهو بیام همه چیز رو زیر و رو کنم؟! به خاطر چی؟ به خاطر اینکه بقیه بدند؟ بقیه به درک واصل میشند! آخرش بد می بینند! دست بالای دست بسیاره!؟ هر کسی هر جولونی که می خواد بده آخرش میره به جهنم!

من برم جهنم که اونا حق من رو می خورن؟! به درک!؟ من نمیرم جهنم! نمیرم جهنم که اونا بسوزن! بیشتر بسوزن! زبون درازی!

اما با مشت های گره کرده ی خودم چی کار کنم؟! این انرژی ها توم هست! الان نمی دونید چقدر راحت شدم این نامه های لعنت رو نوشتم!؟ گریه گریه گریه!؟ نمی خوام این جوری باشم اما زور طبیعت بیشتره!؟ گریه!؟

روزنوشت کلافگی

امروز نرفتم بیرون!

از ظهر، بعد از غیبت با مامان، مودم اومد پایین!

خواهرم هنوز سرما خورده است!

مامانم هم ازش گرفته!

اونا سوپ مرغ خوردند!

منم پاستای مرغ و سبزیجات درست کردم!

سس تند زدم بهش!

یه ذره تندیش زیادی شده!

از فردا می زنم به کوه و دشت!

واقعا تو خونه موندن فایده نداره!

***********

دیشب خواب دیدم بچه دار شدم!

یه دختر!

شکل خواهر کوچیکم بود!

بزرگتر که شد توی خواب اسمش یادم رفت!

هی با خودم می گفتم اسم دخترم چی بود؟!

اونم در حال بازی بود!

می خواستم صداش بزنم اما اسمش یادم نبود!

وای ولی این قدر کیف کردم باهاش!

یه دوستم هم تو خوابم بود!

اونم بچه دار شده بود!

آخرای خواب پسردار شدم!

تعبیر خوابم رو نگاه کردم!

معنی خوبی داشت!

فراموشی نام فرزندم یعنی اینکه خسته اید و نیاز به استراحت دارید!

والا من همه ش خونه ام با این حال خستگیام در نمیره!

باید یه کار دیگه بکنم!

خستگی من روحیه!

صبحی فکر می کردم ای کاش واقعا اون بچه ها بودند!

بعد گفتم نه بزرگ میشند مریض میشند!

ازین بیماری های روحی که من از بابام به ارث بردم!

ژنمون معیوبه!

ولی واقعا من بچه می خوام!؟

بابای بچه که پیدا نمیشه!؟

توی خواب بدون همسر بچه دار شده بودم!؟

خیلی خوب بود من و بچه هام!

مگه به خواب ببینم!؟

خخخخخ!؟

**************

برای بقیه روز هم شاید با مامان یه سر رفتیم بیرون!

کتاب حوصله ندارم بخونم!

تو خونه موندم کلافه شدم!

شبکه های اجتماعی هم دیگه خسته کننده شدند!

اینجا هم که سوت و کوره!

دیگه همه رفتن یا فعالیتشون کم شده!

خوردن هم دیگه کیف نمیده!

امروز گروسان و شیر کاکائو خوردم!

حالمو بهتر نکرد!

دور باید شد از این شهر!

دور!

افسرده ات کردم!

هان چرا افسرده ای؟

من تو را افسرده کردم؟

ما هم را بلد نبودیم!

من تو را افسرده کردم!

تو مرا دلمرده کردی!

اصلا چرا جذب هم شدیم؟

فکر می کنی واقعا عشق بود؟

نه نبود!

از طرف من که نبود!

اینکه تمام این داستان های عشق و عاشقی برای تولید بچه است مایوس کننده است!

طبیعت کار خودش را می کند و ما ازش نا آگاهیم!

بیا و بگذر!

بیا و دوباره مثل سابق بشو!

جذاب و باطراوت!

ما برای هم مناسب نیستیم!

از نظر فکری از هم دور هستیم!

یک سری تشابهاتی داریم اما کافی نیست!

بعد به مشکل می خوریم!

این عشقی که الان داری، بیشتر به تو می خورد!

من هم که سینگل به گور هستم!

من تو را گوشه ی قلبم خواهم داشت!

هیچ وقت از یادم نمی روی!

خدانگهدار!

بی حوصلگی و ناراحتی

بعضی اوقات که بی حوصله هستیم دلیلش اینست که ناراحت هستیم یا خسته ایم یا حتی تنها هستیم، در این شرایط لازم است سریع اقدام کنیم و حال خودمان را عوض کنیم.

در اینجا اگر در  شبکه های اجتماعی صفحات و کانال های حال خوب کن مثل طبیعتگردی، مراقبه، شعر و آهنگ داریم می توانیم سراغ آن ها برویم وگرنه اصلا نباید سمت شبکه های اجتماعی رفت چون وقتی می بینی تمام دوستانت عکس و فیلم از لحظات خوبشان گذاشتند بیشتر ناراحتی ما تشدید می شود، پس چه باید کرد؟

یک آهنگ ملایم بگذارید، کمی اشعار شاعر محبوبتان را ورق بزنید، آب بنوشید، نفس عمیق بکشید، نفس شکمی بکشید، نماز بخوانید، ذکر بگویید، دوش بگیرید، به طبیعت بروید، نقاشی کنید، خودتان را در آغوش بگیرید و ببوسید و ...

گاهی برعکس است اگر کاری کنید که ضربان قلبتان بالا برود و عرق کنید حالتان بهتر می شود، پس یک آهنگ شاد بگذارید و برقصید، تند بدوید، در جا پروانه بزنید، به بالشتتان مشت بزنید، بروید بیرون از سبزی فروشی و میوه فروشی خرید کنید، داد بزنید ( البته در بالشت ) و ...

بستگی دارد کودک درونتان چه بخواهد، بگردید و چیزهایی که حالتان را خوب می کند را پیدا کنید!

البته گاهی عمیق شدن در احساس درد و رنج و فکر کردن به خودتان و نوشتن افکارتان باعث پیدا شدن چیزهایی درونتان می شود، یعنی خودشناسی کردن و عمیق شدن اما همیشه نمی شود عمیق شد گاهی فقط لازم است با محرک بیرونی حال خودمان را خوب کنیم!

دلم می خواست نقاش بودم!

الان در اینستاگرام بودم و این قدر تصاویر زیبا از طبیعت دیدم که دلم خواست نقاش می بودم و همه را نقاشی می کردم!

گل، سبزه، بیشه، درخت، کوه، دریا، آسمان همه را می کشیدم!

خواب هایم را می کشیدم!

کهکشان ها را می کشیدم!

من عاشق رنگم، آن هم رنگ های زنده!

اما اصلا در رنگ آمیزی خوب نیستم!

الان که اصلا خط خطی می کنم!

اما ای کاش نقاش بودم!