حس خوب به نوشته هام ندارم به نظرم تاریکن!؟
دو تا کانال در تلگرام داشتم اون ها رو هم پاک کردم به نظرم اون ها هم آلوده شده بودن به منیت و نفسانیت!؟
ماه پیش چند روز در اینستاگرام عکس نوشته می گذاشتم اما بازخوردی خوبی نگرفتم یک نفر هم که اصلا نمی شناختمش اومد و باهاش دعوام شد، منم اکانتم رو غیرفعال کردم و نرم افزار اینستاگرام رو پاک کردم و خیالم راحت شد، دیگه نمیرم اونجا بچرخم!؟
فکر می کنم اصلا فعالیت در فضای مجازی راه خوبی نیست و کارایی نداره، بعدم یه عده ی کمی حرف های منو می فهمند و بقیه ازشون سو استفاده می کنند، پس چه کاریه بیام اینجا بنویسم!؟
خیلی وقته به این نتیجه رسیدم برای همین وبلاگم رو پاک کردم، این قدر این چند وقت آدم های مشکلدار در این فضای مجازی دیدم که به این نتیجه رسیدم باید فقط با آدم های خاصی مراوده داشته باشم و با هر کسی هم کلام نشم البته اینو از نوجوونی می دونستم اما این عرفان های مدرن گولم زدن، گفتن اگه عشق به آدم ها بدی تغییر می کنند ولی این طور نیست من فقط سو استفاده دیدم و بی ارزش شدن خودم و کارم!؟
این عشق یه کاری باهام کرد که از همه چیز زده شدم، از خود عشق، از خدا، از آدما، خدا هم دیگه من رو نمی خواد چون تکلیفم با خودم مشخص نیست، یه روز این سو، یه روز آن سو!؟
دیگه حوصله ی نفرت داشتن از چیزی هم ندارم فقط می خوام بمیرم و از این حال دربیام!؟
نمی دونم چرا خوابشو می بینم؟! جدیدا بیشترم شده!؟ ولی در بیداری بر عکسم ازش خوشم نمیاد تازه دیگه به نظرم آشنا نیست!؟
تازه من تمام پل های پشت سرم رو خراب کردم و یه چیزایی بهش گفتم که ازم متنفر بشه و واقعا دلش بشکنه چون هیچ کارش نکرده بودم الکی می گفت دلم شکسته پس منم شستمش و پهنش کردم!؟
از هر چی آهنگم هست دیگه بدم میاد، هی همه ی آهنگا رو دانلود می کنم هی می بینم از همه بدم میاد پاکشون می کنم!؟
من همیشه تو تنهاییام آهنگ گوش می کردم حالا نمی دونم چه کار کنم!؟
فیلم و سریال که چرت و پرته، آهنگم که بدم میاد، حوصله ی کتابم ندارم، می مونه این فضای مجازی که مغزم رو می خوره!؟ تازه چند روزه افتادم به خوردن، هر چی شکلات می خورم سیر نمیشم!؟
اون روز یه کلیپ از بلاگر کمدین، سرنا امینی می دیدم بازدیدکننده هاش زیاد شده بود فکر می کرد تو کوچه همه می شناسنش!؟ خخخخخخ
حالا داستان منه، بازدیدکننده هام بالای 80 هزارتا شده منم خوشحال می رم تو خیابون مردم رو می بینم با خودم میگم الان این آدم در مورد من چی فکر می کنه!؟ بعد نمی دونم چه جوری نگاه می کنم که اونا هم بر می گردن یه جوری نگام می کنن که من نمی دونم یعنی چی!؟ خخخخخ
هی به خودم میگم هیشکی منو نمی شناسه سرت رو بنداز پایین برو!؟ باز نگاه می کنم به آدم ها، می دونم غلطه ولی وسواس خناسه تو کله ام!؟ خخخخخ
خیلی معروف شدن تو فضای مجازی چیز بدیه، دچار توهمت می کنه زندگیت رو بهم میریزه!؟ خخخخخ
چند هفته پیش توی فضای مجازی خبری اومد که بازیگر جومونگ که اسمشونم سخته، چند وقت هست افسرده شدند و خونه نشین هستند و سه قلوی پسرشون رو بزرگ می کنند!
واقعا ناراحت کننده است، کسی که چه خاطراتی برای ما ساخت الان بیمار شده، از همین جا اعلام می کنم عالیجناب جومونگ، شما و بانو سوسانو تو دل ما جا دارید، بنده که عاشق خنده های کجکی جفتتون بودم، کلا کره ای ها خیلی هاشون رو دیدم این جوری می خندن، امیدوارم خنده به لبانتون باز گرده و از این دوره به نحو احسن استفاده کنید!
حالا اتفاقی که افتاده تیکه فیلم ها و مصاحبه ها و عکس های جومونگ همه ش داره در فضای مجازی پخش میشه، این همه شهرتم حال آدم رو خوب نمی کنه!
امروز یکی از دوستای مجازیم که وبلاگ رو خونده بود، کلی از فواید زندگی زناشویی گفت، گفت ازدواج کنی حالت بهتر میشه، انگشتاشو لاک زده بود عکسشو برام فرستاد منتها من از لاک بیزارم!؟
بهش میگم: همه می خوان طلاق بگیرند، خودت گفتی بچه م بزرگ بشه جدا میشم!؟
میگه: من تو عصبانیت یه چیزی گفتم، من همسرم رو دوست دارم!
بهش میگم: خودت رو هوا حرف می زنی فکر می کنی منم رو هوا حرف می زنم!؟
خلاصه که مرغ من یه پا داره و فعلا می خوام تنها باشم!
تازه با یه کانال یوتیوب هم تازه آشنا شدم، خیلی مطلب جدید یاد میده!؟
امشبم جلسه ی تعلیمی دارم، بی صبرانه منتظرشم!
بعد نوشت: من می دونم که اگه ازدواج کنم اولش یه مدت بهم انگیزه میده اما بعد اون شور و شوق اولیه می خوابه و حالم بر می گرده و دیگه اون وقت مشکلم دوتاست!