باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

از خودم بدم میاد!

از خودم بدم میاد چون که کسی که دوستم داره رو باید ول کنم، از اینکه سر دو راهی گیر کردم و نمی دونم کدوم سمت برم!

از اینکه مثل بچه ها دروغ میگم، از اینکه نمی تونم مثل یه آدم بالغ و مستقل باشم!

راستش اینکه بگم از خودمم بدم میاد در این موضوعات دروغه بلکه شاید یه شرم دارم یه حسرت شاید گله از خودم دارم!؟

اصلا ولش کنید من آدم درستی نیستم خیلی پستم خیلی کارهای بد در طول زندگیم کردم و اون موقع فکر می کردم حق دارم! هنوزم تو موقعیت قرار می گیرم همون عادت ها رو انجام میدم و حق رو به خودم میدم!

حالا شاید بگید همه همین طورن آره همه همین طورن اما من از اول فکر می کردم با همه فرق دارم و خیلی ادعام میشد!؟ اه


بعدنوشت: نقص های شخصیتی دارم که خودم باورم نمیشه و اگه یکی بهم بگه بهم بر می خوره اما واقعیت من همینه! واقعا هیچی نیستم بیخود از بچگی فکر می کردم خیلی خاصم و خیلی خیلی های دیگه! :/ دلم می خواد گریه کنم! :/

دیوونه بازی

امروز یه کلیپ روی یوتیوب دیدم آقای حامد بهداد داشت از آقای فریدون جیرانی گله می کرد چون آقای جیرانی بهشون گفته بود تو بازیت دیوونه بازی در میاری!

می دونید ما همه مون این کار رو می کنیم یه حرفی می زنیم مثلا بامزگی کنیم یا از روی سبک سری یه حرفی می زنیم قصد آدم توهین نیست اما خوب اگر طرف مقابل به توهین بگیره چی؟!

از کارهای بدی که حال میده و لذت داره همین گفتن شر و ورهای این جوریه!؟ نمی دونم پشتش چیه آیا واقعا قصدی که حتی برای خودمون معلوم نیست پشتش هست که طرف رو تخریب کنیم یا نه!؟

روان انسان خیلی پیچیده است به خصوص ما ایرانیا که اکثرا تو محیط سرکوب بزرگ شدیم تو بچگی از این خوردیم از اون خوردیم  خودت تو کار خودت می مونی!

منم از این کارا کردم اتفاقا با کسایی این کارا رو می کنی که دوسشون داری و روت بازه اگه احساس غریبگی کنی خودتو جمع می کنی و از این حرفا نمی زنی!؟

می بینید چقدر راحت به اونی که برات عزیزتره زخم و صدمه می زنی!؟ بعد میگی چی شد چرا ناراحت شد و رفت!؟


بعدنوشت: من که از نوجوانی یاد گرفتم هر حرفی رو به دل نگیرم و کم توقعیم نشه، آدم های این دوره و زمونه این شکلین دیگه راحت هر اظهار نظری می کنند!

کودک ماندن

بنده بچه بودم مادرم می گفت بچه ها رو هول نده، یه موقع یکی می خوره زمین سرش می شکنه!

بازی هایی که هول دادنی بود مثل صندلی بازی رو نمی کردم، جوگیرم نمی شدم که همه دارن هول میدن منم هول بدم، از اینکه توی یه بازی الکی هم ببازم احساس شرم نمی کردم، اصلا مهم نبود، اونایی که بردن مگه بهشون چی دادند؟!

بابام وقتی بچه بودم میگفت مردم مثل گوسفندند، از خودشون نمی فهمند، گله ای زندگی می کنند، گله ای یورش می برن یه جا!؟

حرفش زشت بود ولی راست بود، منم اون موقع فهمیدم با جماعت نباید همراه بکشم، یک گوشه ای زندگی خودم رو بکنم، به داشته هام راضی باشم!؟

بعدا که بزرگ تر شدم فهمیدم از قصد مردم رو این طور کردند، واقعا نمی دونم چه دشمنی با مردم دارند ولی تقصیر خود مردمم هست که از مغزشون استفاده نمی کنند، می گذارند دیگرون بگردونندشون!؟

منتها خیلی کم هستند کسایی که متوجه بشند، بیشتر مردم عقل و هوششون در حد کودک هست یعنی از اون کودکی زیر دبستان منم کوچکترند!؟ کاریشم نمیشه کرد!

یکی به من بگه چرا؟!

یکی به من بگه چرا وقتی به بعضیا زنگ می زنی احوالشون رو بپرسی گله می کنند که کجایی، چرا خبری ازت نبود، یادی از ما نمی کنی و اینا؟!

خوب خودش اگه دلش خیلی تنگ میشه چرا زنگ نمی زنه؟!

چرا توقع داشته من زنگ بزنم؟! اما خودش زنگ نزده؟!

چرا همیشه من باید زنگ بزنم؟!

بازم مرام من که گاهی زنگ می زنم؟! خودتون که اگهومن زنگ نزنم زنگ نمی زنید؟!

شاید دست پیش می زنن پس نیفتن!؟

به هر صورت که این کارتون آدم رو پشیمون می کنه که دیگه بهتون زنگ بزنه؟!

محض اطلاع!؟

دوست دارم بنویسم

خیلی دوست دارم بنویسم اما نمی دانم در مورد چی!؟

شما اگر نوشتن من را دوست دارید موضوع بدید تا بنویسم

یادش بخیر یک زمانی زیاد آدم ها را جدی نمی گرفتم

اما خوردم از این موضوع

آدم هایی که اصلا فکرش را نمی کردم دمار از روزگارم در آوردن

حالا کوچک ترین حرف، کوچک ترین نگاه یا هر چیزی که مشکوکم کند بهمم می ریزد

دیگر نمی خواهم با آن آدم در ارتباط باشم

بله نمی دانم این دست گل کیست!

من یا آن ها که ما را تربیت کردند و هنوزم می خواهند کنترل کنند!؟

راستی چرا نمی گذارند با خیال راحت زندگی کنیم؟!

واقعا دردشان چیست؟!

اول جوونی بیمارمان کردند و جوونی مان را سوزادند!

دیگر چه می خواهید؟!