باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

مشکلات من در برابر شکوه طبیعت هیچه!؟

الان تلویزیون داشت یه برنامه ی مستند نشون می داد، از این گیاه هایی که حشره شکار می کنند را داشت نشون می داد!

مگس می اومد روی گیاه می نشست پاش می خورد به خار درون گیاه و گیاه بلافاصله بسته میشد!؟

واقعا باشکوه بود زیبا زیبا، واقعا مشکلات من و آسیب هایی که من دیدم در برابر شکوه طبیعت هیچه!؟

زمانی که من دارم روی این کره ی خاکی زندگی می کنم بسیار کوتاهه و اندازه ی من و مشکلاتم خیلی معمولیه!؟

واقعا نمی ارزه ذهنم رو با این مشکلات پر کنم و بخوام بهشون فکر کنم!؟

روز نو اومده، سال نو اومده، فکر نو هم باید بیاد!؟

به خاطر آدم های حقیر، آدم نباید عمرشو تباه کنه!؟

دنیا می گذره و اونا هم از جایی می خورن که فکرشو نمی کنن!؟

البته که اگه بتونی ببخشی خیلی خوبه ولی من هنوز اون قدر بزرگ نشدم!؟

از هر دست بدی از همون دست می گیری!؟ من ایمان دارم!؟

شکوه و شکایت

این که با خدا دوست بشی و انس بگیری خیلی خوبه اما کافی نیست!

این که بتونی توی سختی و مشقاتی که برات اتفاق میفته هنوز این رابطه رو حفظ کنی و پشت به خدا نکنی اصل داستانه

اگر با کوچکترین زخمی که بهت می رسه زبون شکوه و شکایت رو باز کنی و یادت بره شکرگزار باشی یعنی دوست داشتنت اون قدرا نیست

البته همه ی اینا مرتبه داره و هر کسی ممکن هست بلغزه اشتباه کنه توبه و پشیمونی برای همینه یعنی ممکن هست من رو به شکایت بیارم یا حتی به خدا پشت کنم اما دوباره می تونم برم سمتش و جبران کنم اشتباهاتم رو!

قرار نیست من اول خط مثل اونی باشم که پله صدمه

چند روز پیش توی یکی از وبلاگا نوشته بود امام باقر بچه ش فوت می کنه بعد با روی خندان میاد پیش اصحابش اونا هم تعجب می کنن میگن چطور ممکنه ایشونم میگه ما امامان تو مصائب این طوری هستیم!

حالا اگه عکس اون آقایی که اینو نوشته بود می دیدید ترشرو و عبوس بود!؟

یه نکته اینجا هست که من گفتم چند خط قبل، امام باقر رو پله ی صدم بوده این چیزا رو معنا نداره واسه آدم هایی که تو پله ی یازدهم هستن تعریف کنید چون از پسش برنمیان بعد ناامید میشن یه عده هم که دست به تظاهر می زنن که بگن ما هم بله!

نکنید این کارا رو با خدا و دوستاش، جهنم رو می خرید برای خودتون!

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

خواهی رهی ز هستی نی زن بر طبل خودپرستی

گر روز و شب بکوشی بر شکوه و شکایت

باشی چو مرغ گویا در این جهان پستی


ماهش

به من بگید چرا!؟

لطفا! خواهشا! این یک درخواسته! غرغر نیست!؟

چرا همه چی این طور شده؟!

فقط مونده از آسمون سنگ بباره!؟

خبر مرگ میاد!؟

خبر ناخوشی میاد!؟

تا میای یه کم شادی کنی باز یه جای دیگه خبر بد میاد!؟

انگار ما نباید شاد باشیم!؟

به دوستم میگم 

میگه شکوه و شکایت نکن!

اینکه شکوه و شکایت نیست!؟

می خوام بدونم چرا این طور میشه!

شاید من در اشتباهم!؟

شاید باید کاری کنم!؟

اومدم با نرم افزار حافظ فال گرفتم

این اومد:

روزی که فلک از تو بریده‌ست مرا

کس با لب پر خنده ندیده‌ست مرا

چندان غم هجران تو بر دل دارم

من دانم و آن که آفریده‌ست مرا


نمی دونم شایدم غمناک بودن یه نعمته من خبر ندارم!؟

شادی کردن و شاد بودن موجب غفلته!؟


تسلیم بودن

دیده اید در ادیان می گویند تسلیم باید باشیم؟!

اما می گویند در سختی ها تسلیم نشوید؟!

سرنوشت هست و دنیا را یک نفر دیگر می چرخاند پس اراده و اختیار ما چه معنی دارد؟!

آیا ما مجبوریم؟!

من نمی خواهم این پرسش های اساسی را جواب دهم چون هیچ کس نمی تواند جواب دهد!

اما می خواهم بگویم منفعل بودن با تسلیم بودن فرق دارد!

جا زدن و خود را باختن به مشکلات با تسلیم بودن فرق دارد!

تسلیم بودن یک حالت روحی و روانی است که در قلب احساس می شود یعنی فرد تسلیم مقاومتی در برابر رویدادها ندارد و شکوه و شکایت به درگاه خدا نمی کند آنچه هست می پذیرد و این به یک باره اتفاق نمی افتد گام به گام در مسیر زندگی بیشتر و بیشتر تسلیم می شویم.

اما جنگیدن با مشکلات و غلبه به سختی ها نشانه ی اراده و اختیار ماست و منفعل نبودن در برابر وقایع خود یک ارزش است این که نگذاری هر موجی تو را به هر سمتی ببرد البته شاید گاهی بخواهی سوار امواج شوی اما این همیشگی نیست و گاهی خود سکان را دست می گیری چون اگر این کار را نکنی امواج لهت می کنند!

آری این دنیا خیلی پیچیدگی دارد سیر در این دنیا نیازمند هوشیاری است و هر کس نمی تواند تصمیم مناسب بگیرد و کلمات در جاهای مختلف معنای متفاوت دارند.