باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

رویایی بودن

من از رویایی بودن دست نمی کشم!

رویا زندگیم رو قشنگ می کنه!

بهش روح میده!

منتها دیگه رویاهایی که بهمون می فروشن رو باور نمی کنم!

بلکه خودم چیزی رو که دوست دارم خلق می کنم!

به اندازه کافی تخیلم خوب هست!

من همیشه جدی بودم و تجسم کردن رو اتلاف وقت می دونستم!

اما الان وقت دارم و کاری هم ندارم پس جهان خودم رو خلق می کنم!

تازه من فهمیدم این وظیفه ی منه که چند دستگی تو جامعه رو رفع کنم!

پس خیلی باید عقلم رو به کار بندازم!

دیگه تاریخ همیشه در این مملکت تکرار میشه!

و حالا نوبت منه!

شاید مهم

شاید من اصلا برای کسی مهم نباشم، اینکه چی میگم، چی کار می کنم، چی فکر می کنم!؟

اگر این جوری باشه خیلی خوبه، من راحتم، دیگه نگرانی ندارم، آزادم هر جور خودم دوست دارم باشم، مسئولیتی ندارم!؟

وقتی آدما ازت توقع ندارن آزادی وگرنه باید برای توقع ایجاد شده کاری کنی، نمیشه که بی تفاوت باشی!؟

ولی من کلا از وقتی مریض شدم کسی ازم توقعی نداره و مسئولیتی ندارم حتی تو خانواده، این خیلی به نفعم شده، می تونم به کارهای خودم برسم و چیزایی رو که می خوام تجربه کنم!؟

البته چند وقته که بهترم دیگران می شینن نصیحتم می کنند که برو ورزش و سر کار و این حرفا من می خوام ولی هنوز نمی تونم به اون خوب اولم برنگشتم هنوز، می ترسم نتونم درست وظایفم رو انجام بدم یا با آدم ها درگیر بشم!؟

بار و دیوانگی

همین طور که سمیرا جون فهمیده من از بچگی حس می کردم یه بار اندازه ی تمام دنیا روی دوش منه! یه زمانی داشت پشتم رو می شکست اما چند ساله سبک تر شده ولی هنوز من احساس وظیفه در مقابل جهان می کنم! نمی دونم این حس از کجا اومده اما الان بعد از چند سال فهمیدم درایت کافی برای به انجام رسوندنش ندارم!

از طرفی دیروز آقای معروفی داشتن انواع منطق رمان رو می گفتن، یه منطق، منطق دیوانگان بود یعنی کسی که دیوانه است اما فکر می کنه خودش عاقله و بقیه دیوونه ان! 

یه آقایی دیروز کامنت گذاشتن و من در جوابشون گفتم به نظرم همه چی پوچ و شوخی و احمقانه شده، بعد که فکر کردم دیدم شاید از دیوانگیم این طور شدم! یعنی حالم این قدر بده؟! واقعا این قدر دیوونه شدم و خودم حالیم نیست؟! آخه یه بخش از عقلم هنوز سرجاشه وگرنه این موضوعات رو نمی فهمیدم اما واقعا نمی دونم چمه و چرا این طور شدم از آینده ی خودم می ترسم!

وظیفه

امروز فاضله جون یه چیزی در مورد اینکه تونسته به عنوان یه ناتوان در این نظام تحصیل کنه و کتاب چاپ کنه نوشته بود!

منم بهش گفتم هر کار نظام کرده وظیفه ش بوده و اگر اختراعات خارجی ها نبود باید می نشست خونه و دیوار رو نگاه می کرد!

حالا یادم افتاد تو صحیفه ی سجادیه امام سجاد می گه مثل اونایی نباشید که کسی براشون کاری می کنه و میگن وظیفه ش بوده این رو به عنوان یه اصل اخلاقی میگه یعنی یکی از باورهای ما در عصر مدرن یک اصل اخلاقی رو زیر پا می گذارد!

ولی من نمی دونم وقتی کسی هم برات کاری می کنه هم بهت ظلم می کنه بالاخره تکلیف چیه؟ آیا لازمه بزاریم تو ترازو ببینیم کارای خوبی که کرده بیشتره یا کارای بدی که کرده؟ بعد تصمیم بگیریم باهاش چه جوری رفتار کنیم؟ خوب هیچکس مطلق شر یا خیر نیست؟!


بعدنوشت:

فکر می کنم اینکه خوبی کردن وظیفه تعریف شده در اخلاق کانتی مطرح شده اما به نظرم این رو از روی فروتنی در فرهنگ مسیحی گفته شده وگرنه انسان آزاده انتخاب کنه خوب باشه یا بد باشه اینکه به یکی که خوبی می کنه خوبیش رو عادی کنیم و بگیم وظیفه ش بوده کاملا غیر اخلاقیه!

احترام به خود

امروز بیرون نرفتم، از بیکاری داشتم کانال های تلویزیون رو بالا و پایین می کردم زدم کانال آینه، یه گفتگو بود بین آقای حسین عرب نیا و مجری علیرضا!

بعد رفتم پیج اینستاگرام آقای حسین، hosein.aura ، کلی مطالبشون رو نگاه کردم، یه لایو بود در مورد تنهایی، خیلی جالب بود!

یه کلیپ هم بود که میگفت اگر برای رئیست وظیفه شناس هستی و کارهات رو می کنی اما وقتی به خودت قول میدی کاری بکنی انجام نمیدی این یعنی به خودت احترام نمیزاری!

خوب بچه های قدیم این جوری بودن، مسخره میشدن، غرورشون خرد میشد، کسی به حرف بچه اهمیت نمی داد، بچه احترامی نداشت، معمولا هم برای دخترها این بی احترامی ها و آدم حساب نکردن ها بیشتر بود تا پسرها، خوب معلومه ما یاد نگرفتیم به خودمون احترام بگذاریم، حتی شک داریم اون قدر که باید محترم هستیم یا نه؟!

برای همین این قدر تو نسل ما، دختر و پسر، به ظاهر اهمیت میدند، چون فکر می کنند ظاهرشون خوب باشه دیگران بهشون احترام می گذارند، اگه کسی بهشون احترام نذاره میگن اوه حتما ظاهرم خوب نبوده؟!

این قضیه در مورد ثروت هم هست، خیلی جالب هست چون من با ظاهر معمولی هستم آدم ها فکر نمی کنند از خانواده ی با اصل و نصب و پولداری هستم و با من بد رفتار می کنند منم برام اشکالی نداره این جوری سطح آدم ها رو می شناسی اما اگر بفهمند وضع خانواده ی ما رو، رفتارشون صد و هشتاد درجه عوض میشه و خوب این خیلی عجیبه!؟

به نظر من احترامی که از روی ظاهر یا ثروت و خانواده گذاشته میشه یه ذره نمی ارزه چون که اون فرد این قدر کوچک و سطحی هست که این کار رو می کنه البته بیشتر آدم ها همین طورند!

اگر بتونی در شرایطی که کسی بهت احترام نمیزاره خودت به خودت احترام بزاری خیلی شاهکار کردی، یعنی بتونی اعتماد به نفس و عزت نفست رو حفظ کنی!

بیشتر آدم ها ملاک ارزشیابی خودشون بیرونی هست یعنی اگر دیگران بگن من خوبم پس من خوبم و اگر دیگران بگن من بدم حتما بدم در صورتیکه این طور نیست باید خوب و بد کارهای خودت رو، خودت تشخیص بدی بدونی با چه نیتی چه کاری کردی، اگر از روی خوبی یه کاری کردی که ظاهرشم بد بوده حتی از واکنش بقیه نترسی چون خدا می دونه تو چرا فلان کار رو کردی، بر عکسشم هست کار خوب می کنی اما نیت بدی داری یا نیت خودخواهانه ای داری!

از همه چیز گفتم، به جای احترام به خود!

حالا سوال اینجاست اگر من احترام به خودم بگذارم و این احترام باعث بشه من به خودم مغرور بشم تکلیف چیست؟ چون وقتی مغرور میشم، خودپرست هم میشم، پس راهی که قبلا به ذهنم رسیده بود این بود که احترام به خودم نگذارم و البته کاری کنم دیگران هم احترام به من نگذارند، این خیلی بده چون همه ش کتک می خوری اما به جاش نفس فربه نمیشه!