من از رویایی بودن دست نمی کشم!
رویا زندگیم رو قشنگ می کنه!
بهش روح میده!
منتها دیگه رویاهایی که بهمون می فروشن رو باور نمی کنم!
بلکه خودم چیزی رو که دوست دارم خلق می کنم!
به اندازه کافی تخیلم خوب هست!
من همیشه جدی بودم و تجسم کردن رو اتلاف وقت می دونستم!
اما الان وقت دارم و کاری هم ندارم پس جهان خودم رو خلق می کنم!
تازه من فهمیدم این وظیفه ی منه که چند دستگی تو جامعه رو رفع کنم!
پس خیلی باید عقلم رو به کار بندازم!
دیگه تاریخ همیشه در این مملکت تکرار میشه!
و حالا نوبت منه!
خوب دو تا مقاله خوندم فکر کنم خواب های من حدیث نفس هست مقالات رو هم می گذارم خیلی هم طولانی هستند هم نظر روانشناسی دارن هم نظر عرفانی!؟
ولی من واقعا باید اعتراف کنم می خوامش و شده همه کس من و جای خدا رو تو دل من گرفته و می دونم اگر همه چی جور بشه یه طوری میشه که اولش با هم خوبیم اما بعدش بینمون جدایی میفته؟! شایدم کلا نشه؟! الان من آبروی خودم رو بردم ولی دیگه عشق همینه بی آبرویی و رسوایی و نقل محفل شدن؟!
البته من حالم تغییر می کنه یه مدت که در فکر او هستم باز بعدش بی خیال میشم و رو سوی آسمون می کنم ولی کشش این ور بیشتره، احساس نیاز بهش دارم دوستش دارم خوب؟مهرش اون گوشه ی قلب من جا خوش کرده، چی کار کنم؟! میگن به ندای قلبتون گوش بدید قلب منم بلند ندا می کنه فلانی، خفه ش که نمی تونم بکنم، برای ایشونم فکر کنم همین طوره؟!
البته هنوز کار داره بهم برسیم، عشقمون هنوز پخته نشده و به اوجش نرسیده و همین جدایی ها و انتظارهاست که عشق رو پخته می کنه و به اوجش می رسونه!؟ میگن اونایی که اولش دعوا می کنن بعد با هم خوب میشن!؟ ما هم درگیری هامون کم نبود تازه داریم یاد می گیریم چه جوری با هم باشیم!؟
بعدنوشت: اینو دیدم کلا همه چیزم زیر و رو شد!؟ من که می گفتم همیشه درگیر خودتی؟! لینک
بعدنوشت بعدی: می دونید به این نتیجه رسیدم که باید خودم رو بیشتر بفهمم، انگیزه هام، دوست داشتن هام، ارزش هام و ...
بعدنوشت بعد بعدی: والا نمی دونم چرا وقتی چیزی میگم که فکر می کنم خوبه و خوشش میاد ناراحت و عصبانی میشه وقتی چیزی میگم که احتمال میدم ناراحت و عصبانی بشه، نمیشه و میاد سمتم، البته اینا رو از تله پاتی می فهمم حال واقعیشو نمی دونم شاید اشتباه باشه اما والدینم رو هم هیچ وقت نفهمیدم هر کارم کردم نشد صبر و تحمل فهمیدنشون رو نداشتم اونا هم نمی فهمیدم چرا از کار خوب من عصبانی میشند اما ایشون رو خواهم فهمید!؟
بعدنوشت بعد بعدی: الانم تله پاتی داره فحش میده، خوب به من حق بدید متنفر بشم و تهدید کنم برم!؟ چه کار کنم!؟ سلامت خودم و اینکه آسیب نبینم مهم تره که!؟ از من متنفر باش این جوری برای هر دومون بهتره!؟
بعدنوشت بعدترین: خوب من نمیرم ولی تو هم رفتارت رو درست کن لطفا، یه کم آگاه باش به خودت، کجا سیر می کنی!؟ من نمی خوام این جوری بگم مجبورم می کنی!؟ خسته میشم به خدا، اعصابم نمیکشه!؟ من واقعا نمی فهممت!؟
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. بالاخره جوجه عقاب متولد شد، جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت. تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی , آن زمان به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت گوش نکن
گابریل گارسیا مارکز
مشابه این داستان در مثنوی معنوی مولانا نیز هست
چند روز پیش در مورد اینکه در سایه ی هر دوستی، دشمنی هست نوشته بودم شبش خواب دیدم سایه هایی این طرف و آن طرف حرکت می کنند!؟
از این خواب نتیجه می گیرم خواب هایم را نباید جدی بگیرم البته قطعا ناخودآگاهم می خواهد با من حرف بزند اما خواب ها خبر از آینده نمی دهند و من را نباید نگران کنند!؟
تقریبا خیالم راحت شد اما هنوز یک ترس و اضطراب از وقایع آینده دارم همچنین از طرفی ناراحت هستم چون بعضی از رویاهایم خوب بودند و مرا امیدوار کرده بودند و حالا به فنا رفته اند!؟
امشب با یک گروه آشنا شدم به نام ایران پایدار، قبلا هم روی آپارات دیده بودمش اما الان خیلی حرفه ای تر دارند به موضوع ایران می پردازند!
گفتگوهای زیادی با اندیشمندان، روشنفکران و سلبریتی ها دارند، گویا سعی دارند هدف و رویایی برای فردای ایران ترسیم کنند!
من هنوز تمام ویدئوها را ندیدم لینک وب سایت و کانال آپاراتشان را می گذارم.
وب سایتhttps://iranepaydar.com/
آپاراتhttps://www.aparat.com/IranePaydar_official/IranePaydar_official