حس می کنم تازه یه کم عقل اومده تو کله ام!؟ تا قبل از این عامی بودم ولی خودم رو که عامی نمی دونستم فکر می کردم بارمه!؟
تازه عقل انتقادگر واقعی پیدا کردم که براساس آگاهی خودش انتقاد می کنه نه دانسته هایی که از دیگرون گرفته!؟
کتاب که می خوندم یه جور دیگه می فهمیدم الان یه جور دیگه شده، توضیحش سخته!؟
ولی توی شرایط بدی هستم، کتاب های آسمانی اومده بیشتر مطابق با همین مردم عامی و حالا این کتاب ها قانعم نمی کنه البته من ترجمه می خونم، شاید زبان اصلی بخونی فرق کنه!؟ ولی دارم ایمانم رو از دست میدم!؟
خیلی ساله می خوام عربی یاد بگیرم ولی کلا زبان های انسانی یادگیریش برام سخته، خنگم تو زبان و اعصابم از این بابت خرد میشه وقتی می بینم چیزی یاد نمی گیرم!؟ یادگیری زبان برام لذتبخش نیست برعکس خیلی خسته کننده ست!؟
ولی تا کی می خوام این طوری باشم؟! نصف عمرم گذشت هنوز از پس خودم نمی تونم بربیام!؟ هی!؟
از بچگی عدد و رقم من رو به وجد میاره منظورم پول یا حسابداری نیست منظورم خود اعداد هست و روابط بینشون به جاش از زبان و الفبا متنفرم هر چی یاد دارم رو به زور یاد گرفتم!
کامپیوتر خیلی با اعداد سر و کار داره بیشتر البته اعداد در مبنای 2 اما اونم خوبه کد زدن زبان های برنامه نویسی رو بیشتر دوست دارم که به زبان آدم ها کمتر شبیه هست و شبیه ریاضیه! البته سخت افزار بیشتر از نرم افزار برام جالبه ولی تو ایران کار نرم افزاری بیشتر بود برای همین رفتم در این حوضه!
تکنولوژی های نوین هم خیلی به وجدم میاره البته به جز اتومبیل و این چیزا از این دستگاه ها متنفرم ولی عاشق هواپیما هستم البته میگن واژه ی عشق رو برای هر چیزی که دوست دارید به کار نبرید ولی یه زمانی برنامه هایی که از نمایشگاه های فناوری های نوین بود رو خیلی دوست داشتم یه زمانی عاشق ربات بودم ولی الان نه!
باید بگم یکی از چیزایی که خیلی بدم میاد حسابداری هست و سر کارم مجبور بودیم برنامه شو بنویسیم و خیلی بیشتر ازش بدم اومد ولی در عین حال خیلی مهمه اصلا هم نمی دونم چرا از اعداد خوشم میاد اما از حسابداری بدم میاد!؟ خخخخ
من بالای وبلاگ نوشتم همان که هستم، هستم یعنی همان چیزی که از دلم عبور می کند را به زبان می آورم و خودم را مخفی یا سانسور نمی کنم و از این بابت خیلی خوشحال هستم این عبارت به معنای اینکه همان که هستم می باشم هر کی می خواد بخواد هر کی که نمی خواد هم باید بخواد نیست که نشانگر خودکامگیست!
این رو از یک آهنگ عارفانه برداشتم و یک چیز دیگه باید بگم این هست که من از خدام بود مثل مرتاض ها باشم اما یاد نداشتم زدم همه ی بدنم رو بهم ریختم و برعکس شدم، شما هر چی بگید مرتاض بودن بده من بیشتر خوشم میاد و اشتیاقم بهش بیشتر میشه خخخخخ!
سلام صبح بخیر
دیشب بالاخره خوب خوابیدم اولش خوابم نمی برد اما بالاخره یه خواب عمیق کردم!
دیشب خواب گیل پیشی و داداشش و مامانش رو دیدم، گیل پیشی سن راهنمایی بود و داداشش بچه بود، بغلش کرده بود بهش می گفتم این جوری بغلش نکن اون جوری بغلش کن، دور داداشش کلی نبات پوشونده بودند، مامانش هم چادری و عینکی بود!
دیشب کلی تلاش کردم و خودم رو کنترل کردم به کسی حرف بدی نزنم و خوشبختانه هم اتفاق افتاد و تونستم جلوی خودم رو بگیرم، خیلی بده بخوای هی توهین کنی و نتونی جلوی خودتو بگیری!
بیشتر از اون بده که با زبان زخم بزنی، این زخما کارما داره، بعد بیچاره میشی! البته بعضی ها این قدر از حد گذروندن که فقط باید با خشونت باهاشون رفتار کرد اما من نمی تونم چون که من ذاتا آدم خشن و بزن درو نیستم!
چه کسی حال مرا می فهمد؟
توضیحش سخت است!
زبانم در دهانم قفل شده است!
لب هایم بهم دوخته شده اند!
قلمم خشک شده است!
و خودم به خانه میخکوب شده ام!
چه کسی حال مرا می فهمد؟
جز خدایی که در این نزدیکیست هیچ وقت، هیچکس حال مرا فهم نکرد!
و خدا یا چه کنم؟
تو بگو من چه کنم؟
آسمانم ابریست!
آخ آسمانم ...
وای آسمانم ....
خسته ام خسته!
درمانده ام درمانده!
تو دوایی! تو دوا!
تو طبیبی! تو طبیب!
تو حبیبی! تو حبیب!
ای حبیبم!
ای طبیبم!
ای دوای دردم!
بر رهت بنشسته ام تا که علاجم بکنی!
نوش دارو را بفرست!
من سخت به آن محتاجم!