باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

پشیمانی

امروز صبح وقتی بیدار شدم کمی در تخت ماندم و فکر کردم به کارهایی که چند سال اخیر کردم، واقعیتش رو بخواید جزئیاتش را فراموش کردم اما می دانم با زبانم گناه کردم و ظلم کردم، آن موقع فکر می کردم کار درستی کرده ام اما بعد نتیجه اش خوب نبود، چه تغییراتی که در خودم رخ داد، چه تغییراتی که در دیگران رخ داد واقعا پشیمان شدم و عرق شرم بر پیشانیم نشسته!

واقعا خریت کردم و به جای اینکه فکر کنم و راه های بهتر را پیدا کنم راه های دم دستی و اشتباه که در دیگران دیده بودم را استفاده کردم و خوب جای تعجب ندارد که شکست خورده ام و حال نمی دانم چگونه باید کفاره ی این گناهان را بدهم!

می گویند آدم و حوا از خدا سرپیچی کردند و از میوه ی درخت ممنوعه خوردند و از بهشت رانده شدند و کلی مصیبت کشیدند تا کفاره ی گناهانشان را بدهند هر چند دست آخر رستگار شدند اما ما فرزندان آن ها که به قول مسیحی ها در گناه زاده شده ایم و این همه در طول عمر خود گناه می کنیم چه کفاره ای باید بدهیم؟! (کفاره را می توان با کارما هم معنی گرفت)!

زبان و گلو و ذکر

کلاس یوگا که می رفتم یک خانمی میانسالی مربیمون بودند ایشان اصلا مذهبی نبودند و آن موقع (یعنی قبل کرونا) عکس پروفایل هایشان در شبکه های اجتماعی بدون حجاب بود!

اما یک جلسه در مورد قدرت ارتعاشی که صوت در بدن ایجاد می کند صحبت کردند اینکه ذکر گفتن چه تاثیری در گلو دارد و حرکت زبان و حنجره و تارهای صوتی چه انرژی ای دارد!

ایشان می گفتند ثابت شده است کلمه ی الله تمام بدن را تحت تاثیر قرار می دهد البته وقتی که با همان لهجه ی عربی بیان شود!

من خیلی حرفیشان را دقیق به خاطر نمی آورم اما خیلی جالب است که زمین انرژی منفی بدن را می گیرد یا ذکر در تمام بدن ارتعاش ایجاد می کند و سطح انرژی را بالا می برد!

یک بار که حال خوشی نداشتید امتحان کنید لازم هم نیست زیاد ذکر بگویید به اندازه ی بند های انگشتان یک دست، لا اله الا الله و الحمدلله و سبحان الله و الله اکبر و استغفرالله ربی و اتوبه الیه و العفو و این ذکرهای متداول را بگویید حالتان خوب می شود!


*اگر دیکته ذکرها را اشتباه نوشتم عذر می خواهم من زبانی این لغات را یاد گرفته ام!

نابود شدم

نابود شدم!

عشق تو مرا نابود کرد!

دیگر توان ندارم!

دیگر انگیزه ی هیچ کاری را ندارم!

در درونم باتلاقی به وجود آمده است!

من خودم، خودم را با دستان خودم و با زبان خودم نابود کردم!

حال دیگر گریه و شیون چه فایده ای دارد؟!

در یک لحظه خر شدم و خریت کردم!

فکر کردم هر کاری بکنم دیگر اشکال ندارد!

من همه چیز را بهم ریختم!

من مغرور شدم!

من مغرور شدم و به خودم عجب کردم!

پشیمانم اما پشیمانی چه فایده ای دارد؟!

آب رفته به جوی باز نمی گردد!!!

بله باز نمی گردد!!!

از خودم حالم بهم می خورد!

این زبان پرده‌ست بر درگاه جان

پادشاهی دو غلام ارزان خرید

با یکی زان دو سخن گفت و شنید


یافتش زیرک‌دل و شیرین جواب

از لب شکر چه زاید شکرآب


آدمی مخفیست در زیر زبان

این زبان پرده‌ست بر درگاه جان


چونک بادی پرده را در هم کشید

سر صحن خانه شد بر ما پدید


کاندر آن خانه گهر یا گندمست

گنج زر یا جمله مار و کزدمست


یا درو گنجست و ماری بر کران

زانک نبود گنج زر بی پاسبان


بی تامل او سخن گفتی چنان

کز پس پانصد تامل دیگران


گفتیی در باطنش دریاستی

جمله دریا گوهر گویاستی


نور هر گوهر کزو تابان شدی

حق و باطل را ازو فرقان شدی


نور فرقان فرق کردی بهر ما

ذره ذره حق و باطل را جدا


نور گوهر نور چشم ما شدی

هم سؤال و هم جواب از ما بدی


چشم کژ کردی دو دیدی قرص ماه

چون سؤالست این نظر در اشتباه


راست گردان چشم را در ماهتاب

تا یکی بینی تو مه را نک جواب


فکرتت که کژ مبین نیکو نگر

هست هم نور و شعاع آن گهر


هر جوابی کان ز گوش آید بدل

چشم گفت از من شنو آن را بهل


گوش دلاله‌ست و چشم اهل وصال

چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال


در شنود گوش تبدیل صفات

در عیان دیده‌ها تبدیل ذات


ز آتش ار علمت یقین شد از سخن

پختگی جو در یقین منزل مکن


تا نسوزی نیست آن عین الیقین

این یقین خواهی در آتش در نشین


گوش چون نافذ بود دیده شود

ورنه قل در گوش پیچیده شود


این سخن پایان ندارد باز گرد

تا که شه با آن غلامانش چه کرد


مولانا

بی سوادی

حس بدی پیدا می کنم وقتی که می بینم با این که این همه سال درس خواندم و کتاب های گوناگون خواندم هنوز متون و کتاب هایی هستند که از فهم آن ها عاجز هستم!؟ مجبورم چند بار یک قسمت را بخوانم شاید متوجه شوم!؟

امروز با دوست آذری ام حرف می زدم از تجربه اش از فارسی حرف زدن گفت و من گفتم زبان دومی بلد نیستم که بفهممش!؟ مایوس کننده است بعد از این همه سال حداقل از انگلیسی و عربی نمی توانم به عنوان زبانی که به آن مسلطم نام ببرم!؟

حس بی سوادی دارم و این اعصابم را خورد می کند اما کلنجار رفتن با متن برای فهمش نیز اعصابم را خورد می کند اصلا دلم می خواهد ول کنم و دیگر دنبال علم و دانش نروم!؟ علمی هم ندارم البته!؟