باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

زمانه!

امروز یک آخوند در بابلسر کشته شده است سابقه ی بالایی هم در نظام داشته اند و در بانک این اتفاق افتاده است!

یک روز از این قطب کشته می شوند یک روز از آن قطب! کم کم دارد نزاع بالا می گیرد!

اما من غصه ی زمانه را نمی خورم به قول حافظ:

غم زمانه که هیچ گران نمی بینم / دواش جز می ارغوان نمی بینم

امروز دشت خوبی داشتم و راضی هستم الان هم پرنده دارد آواز می خواند می گویند پرنده های نر برای جفت یابی و حفاظت از قلمرویشان می خوانند، زبان پرندگان را اگر بفهمی زبان تمام عالم را می فهمی!


پی نوشت: مادربزرگم همیشه یک مثل داشت می گفت: اگر زمانه با تو نساخت تو با زمانه بساز! البته من به شدت از این مثل بدم می آمد!؟

مشکلمان کجاست!؟

نمی دانم مشکلمان کجاست!؟ نمی دانم مشکل دنیا با من چیست!؟ نمی دانم چگونه ام که افراد از من خوششان نمی آید!؟ البته من هم چندان عشق بی کرانی به دیگران ندارم!؟ همیشه یک چیزی فاصله می اندازد بین من و دیگران!؟ همیشه حرف من یک جور دیگر برداشت می شود!؟

گویا آدم فضایی هستم!؟ مال این کره نیستم!؟ امروز نمی دانم کجا بود یک نفر داشت این را می گفت!؟

دنیا هم در صدد برعکس خواسته های من رفتار کردن است!؟ یک چیزی را می خواهی هر چه به دنبالش می روی نمی رسی تا می آیی و قیدش را می زنی خودش به دنبالت می آید!؟ الان آگاه شدم به این شیوه ی گول زدن دنیا!؟ اگر بخواهی دوباره به دنبالش بروی باز فرار می کند!؟ همه اش یک بازی است اما این بازی را چه کسی چیده است و چگونه کار می کند!؟

می خواستم در مورد مشکل ارتباط گرفتن در این روزگار حرف بزنم موضوع به کجا کشید!!!!؟؟؟ نمی دانم ارتباط گرفتن هم برای من معضلی است!؟ از وقتی یادم می آید خجالتی بودم و کسی که ازش خوشم می آید از من خوشش نمی آید و کسی که ازش خوشم نمی آید ازم خوشش می آید!؟ قشنگ است نه!؟ نمی دانم شاید به خاطر سر و وضعم هست!؟ آدم ها اصولا به من نزدیک می شوند که سودی ازم ببرند، آن چنان دوستم ندارند و راحت وقتی که دیگر برایشان سود ندارم ولم می کنند البته خودم هم با آدم ها همین طور هستم دیگر زمانه این طور است!؟


پی نوشت: الان یک جا خواندم یک دلیل اینکه دیگران از ما دور ی شوند این است که وقتی از کسی خوشمان می آید برای اینکه می خواهیم جذبش کنیم دیگر خودمان نیستیم و او از ما خوشش نمی آید اما وقتی نمی خواهیم کسی را جذب کنیم خودمان هستیم و دیگران جذبمان می شوند! جالب بود!؟

عشق

در قدیم که جامعه سنتی بود هر کسی جرئت نمی کرد ادعای عاشقی کند و یا کسی عاشق نمی شد یا اگر می شد واقعا عاشق بود.

اما در زمانه ی ما روابط دختر و پسر به نحوی شده است که حتی هوس ها نام عشق می گیرند و این یعنی مرگ عشق.

ما در زمانه ای زندگی می کنیم که معنی خیلی چیزها از دست رفته است و نمی دانم چطور قرار است به شکل سابق برگردد شاید هم قرار شکل تازه ای به خود بگیرد! شکلی در ذهن هیچ کدام از ما نمی گنجد!

من عاشق شدم تا دیوانگی رفته ام خانه نشین شده ام از همه آدم ها به دور شده ام این راه، راه بی بازگشت است. یا باید پا درش نگذاری یا تا آخرش بروی!