باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

یک نقطه ضعف

اگر ما نمی توانیم یک نفر را ببخشیم و نه آن بخششی که دیگر دلمان پاک شود بلکه فقط بگذریم و قبول کنیم آدم مقابل ما هم اشتباه می کند همان طور که اگر خودم اشتباه کنم دوست دارم دیگران مرا ببخشند پس من هم با دیگران همان طور رفتار می کنم و می بخشمشان!

اگر نمی توانیم بعد از یک مشاجره و دعوا به حالت متعادل خود بازگردیم این یک نقطه ضعف است چرا توقع داریم وقتی عصبانی هستیم و توهین می کنیم دیگران ما را درک کنند اما خودمان حاضر به درک عصبانیت دیگران نیستیم؟!

این ها همه نشانه ی خودخواهی و خودپسندی است، نشانه ی یک انسان رشد نیافته که مثل یک کودک فکر می کند مرکز عالم است و خوب یک کودک فکر می کند مرکز عالم است اما ضعیف است و نمی تواند دید وسیع داشته باشد!

اگر می خواهید دیگران شما را درک کنند آستین هایتان بالا بزنید و سعی کنید دیگران را درک کنید، سعی کنید به دیگران فرصت دهید انسان های بهتری باشند نه اینکه کاری کنید که روی زشتشان را بالا بیاورید این هنر نیست اوج حماقت است!

برعکسه!

نمی دونم چرا با اینکه بیشتر فهمیدم تو دنیا چه خبره و من باید مهربان تر باشم اما عصبی تر شدم!

شاید چون چند هفته است از خونه بیرون نرفتم اما آخه بیرون برم چی کار؟!

تو خونه حالم خوبه ها، تنهایی و خلوتی!

فقط یاد یه چیزایی میفتم اعصابم خرد میشه!

هنوز نتونستم ببخشم!؟

پر کینه ام!

برای دفعه ی اوله که اقرار می کنم کینه دارم!

و این ها من رو آزار میده!


پی نوشت: تازگی کشف کردم گرگ تیز چنگال کینه ای هم هستم، رسما باغ وحشم! خخخخخ

روزنوشت خوابالویی

دیشب خواب های پریشون دیدم!

از وقتی تاریک بود بیدار بودم!

تو تختم فکر می کردم!

عصبانی شدم!

می خواستم بیام اینجا فحش بنویسم!

ولی ختم به خیر شد!

دیگه واقعا خسته شده ام!

الان خوابم گرفته!

صبحونه خوردم!

ای کاش خوابم می برد!

لطفا برام ننویسید برو هدف پیدا کن که بیشتر عصبانیم می کنید!

نمی تونید فقط گوش بدید؟

و توصیه های به درد نخورتون رو برای خودتون نگه دارید؟

شما جای من نیستید!

درکی از شرایط من ندارید!

یه کم اول خودتون رو بذارید جای بقیه بعد افاضات کنید!

سکوت و بی تفاوتی

شاید وقتی من سکوت می کنم بعضی ها برداشت کنن بی تفاوتم اما این طور نیست در واقع نمی دونم چه کار کنم و چی بگم که خوب باشه، گاهی عصبانی میشم و نمی خوام بی احترامی کنم که سکوت می کنم، گاهی بلد نیستم درست حرف خوب بزنم با خودم میگم یه چیزی بگم کار رو خراب تر نکنم!؟ می دونم یه بخشیش از اعتماد به نفس کمم ناشی میشه اما دیگه منم ضعف هایی دارم! ببخشید!؟

احساس نفرت

نمی دونم به خاطر کامنت هایی که برای محیا جون نوشتم یا چیز دیگه، پر از نفرت شدم این قدر که خوابم نمی بره؟!

من از وقتی که یادم میاد یعنی همون بچگی در حال جنگیدن بودم راه و رسم جنگیدن رو هم از خانواده و تلویزیون و اینا یاد گرفته بودم اگر غلط و نفرت انگیزه ببخشید!؟

اما وقتی که مریض شدم تصمیم گرفتم تغییر شیوه بدم یعنی یا باید به جنگیدن ادامه میدادم تبدیل به یه اژدها می شدم یا روش عشق ورزیدن رو پیش می گرفتم و اژدها رو می کشتم و می نداختمش تو سایه!؟

چند سال اخیر سعی کردم شیوه ام عشق ورزی باشه اما گاهی اون وسطا لجم دراومده و جنگیدم و باز به خاطرش دارم مریضی های جدید می گیرم، چند وقته پریودم نامنظمه و وقت فعالیت می کنم خونریزی پیدا می کنم، حتی پیاده روی، دیگه ورزش نمی تونم بکنم، سونوگرافی و آزمایش دادم چیزی نبود، چند شب پیش خواب دیدم روی نوار بهداشتیم عکس مار بود فکر کنم پیغام بود که یکی رو نیش زدم اینم جزامه!؟ البته خونش زیاد نیست!؟

ولی وقتی به خاطر ۴ بار یا کمتر از ۴ بار آزار رساندن با زبان  به دیگران این طوری میشه نمی دونم اونایی که همه ش این کار ها رو می کنن چه بر سرشون میاد؟! خوب منم باید از خودم محافظت کنم؟! یا این که حرصم می گیره و عصبانی می شم از رفتار دیگران؟! خوب واکنش میدم!؟ اما انگار همین قدرم نباید واکنش داد!؟


بعد نوشت: نزدیک نیمه شبه و من هنوز خوابم نمیبره، فکر کنم فهمیدم چرا پر نفرتم!؟ از اینایی که برای محیا حرف درآوردن و سرزنشش کردن حرصم گرفته!؟ واقعا کارشون نفرت انگیزه، دختر به چه وضعی افتاده!؟ این قدر بدم میاد از این کارا!؟