باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

اسلام شیخ بهایی

امروز در کشکول شیخ بهایی خوندم خداوند بنده ای را که از روی نادانی گناهی کرده باشد هر چند به عمد خواهد بخشید چون شیطان آن گناه را در چشم او زیبا جلوه داده بوده پس در توبه و پشیمانی همیشه بازه!

برای مثال هم برادران یوسف رو مثال میزد که یوسف بهشان گفت آن موقع که در حق من بدی کرده بودید نادان بودید و شیطان بدیتان را در نظرتان زیبا جلوه داده بود، حالا این جملاته من هست البته!

من یادم هست بچه بودیم میگفتن اگر گناهی از عمد انجام بدید هیچ وقت خدا توبه ت رو قبول نمی کنه البته شاید این رو می گفتند که ما بترسیم و فکر نکنیم خدا که می بخشه پس ما گناه کنیم البته همین حرف هم از روی نادانی هست و شیطان داره گناه رو زیبا جلوه میده!

ولی چقدر اسلام شیخ بهایی فرق داره با فرقه های دیگه البته خود ایشان که فرقه درست نکردند اما حتی مولانا هم نگاه ایشان را ندارد، نمی دانم چه بگویم فقط باید گفت باید ازش یاد بگیریم تازه پیامبر هم نبوده!


پی نوشت: خود شیخ بهایی هم این تفسیر رو از امام حسین نقل می کنه!


بعدنوشت: البته یه جا که چند روز پیش خوندم میگه اونایی که حسرت دنیا رو دارن همراه با اونایی که تو دنیا به جاه و مال رسیدن مجازات میشند، خوب مگه این افعال از کسی که نادانه سر نمی زنه؟!

یا مثلا تو قرآن میگه به کافران و طغیانگران مهلت داده میشه اما وقتی عذاب بیاد دیگه توبه شون پذیرفته نمیشه، مثلا فرعون وسط رود دریا ایمان آورد به حرف موسی اما دیگه دیر بود و دریا یلعیدش!

دلم گرفته ای دوست

دلم گرفته ای دوست

هوای گریه دارم

آسمان ابریست

دلم ابریست

عشق چیز پوچیست

حتی عشق به خدا!

می خواهم زندگی کنم

می خواهم از زندگیم لذت ببرم!

این همه داستان های ادیان را دور بریزم!

شیوه ی خودم را پیدا کنم!

منتها خودم نادانم!

از نادانی و گم شدن خودم می ترسم!

ولی چه چاره!؟

دیگر حوصله ی کتاب ندارم!

حوصله ی آدم های فاضل را هم ندارم!

حوصله مردم عادی را هم ندارم!

به قول مولانا، سخن تازه می خواهم، نفس تازه می خواهم!


نمی دانم چه بگویم!

نمی دانم چه بگویم!؟

متاسفانه من خیلی نادان بودم و تازه پی بردم!؟

تصمیمات خیلی اشتباهی گرفتم و کارهای خیلی اشتباه تری کردم!؟

تمام عمرم اشتباه کردم!؟

اشتباهات جورواجور!؟

تازه فهمیدم چقدر بی سواد هستم و حق اظهار نظر در خیلی موضوعات را ندارم!؟

هر چند هنوز اظهار نظر می کنم؟؟؟!!!!

این وبلاگ باعث شد هر چی درون سرم چرخ می زد آزاد بشود!؟

از اینکه من را خواندید سپاسگزارم!؟

می دانم عذرخواهی ام دردی را دوا نمی کند اما متاسفم که گاهی بی ادب می شوم، گاهی عصبانی و پرخاشگر می شوم، گاهی سنگدل می شوم، گاهی پرت و پلا می گویم!؟؟!

خیلی سعی کردم خودم تغییر دهم اما باز برگشتم سر خانه ی اول!؟

اصلا دیگر نمی دانم آیا واقعا آدم خوبی هستم یا نه بدم و خودم خبر ندارم!؟؟!

همیشه سعی کردم آدم خوبی باشم اما در عمل نبودم!؟

می دانم الان می آیید و می گویید تو از خیلی ها جلوتری اما آن خیلی ها که شما می گویید کلاهشان پس معرکه است!؟

من یاد گرفتم خودم را با بالاترین خودم مقایسه کنم تا پیشرفت کنم اگر خودت را با پایین تر از خودت مقایسه کنی پسرفت می کنی!؟

البته مقایسه ی وسواسی خودش عامل افسردگی و سرخوردگیست دیگر حواسم هست مقایسه ی واقع بینانه بکنم!؟

می دانید چیزی که آزارم می دهد این است که بدبینم و نمی توانم به دیگران اعتماد کنم!؟

حالا می دانم بیشتر آدم ها نقاب می زنند و این کار را سخت و ترسناک می کند، آدم نمی داند پشت آن ظاهر چه شخصیست و نیتش از رفتارش چیست، همین بی اعتمادم می کند!؟

این طوری زندگی خیلی زجرآور است ولی مجبوریم این زجر را تحمل کنیم!؟

می دانم الان اکثر جامعه همین طورند و این خیلی وحشتناک است!؟

مهاجرت هم بکنیم با این ذهن ها و روان های داغون فرق چندانی به حالمان نمی کند، من می دانم امتحان کردم، از ایران نرفتم اما شهرم را عوض کردم، فرقی نمی کند، بدتر هم شدم!؟

ولی فکر می کنم هر چه سکوت کنم بهتر است فقط یک سری نوشته تربیتی می گذارم، شاید گاهی درد و دل هم کردم البته شاید باز شیطان شوم و شیطنت بکنم، خدا داند!؟

بحث سر وجود خدا

من گروهی در تلگرام عضو هستم که در آن بیشتر نوجوانان دهه هشتادی عضو هستند در واقع دنبال یک کتاب می گشتم که یک نفر لینک این گروه را داد و کتاب را دانلود کردم.
امروز بحثی سر وجود خدا در این گروه در گرفت من هم که قبلا در این بحث ها شرکت کرده بودم و فکر می کردم دیگر خیلی خوب حرف می زنم وارد بحث شدم اما یک نوجوان ۱۵ ساله من را حسابی به چالش کشید من فهمیدم از یک مجرای تنگ این موضوع دیده ام و باید بیشتر فکر کنم قبلا کتاب فلسفی در این مورد خوانده بودم اما آن طور که باید جدی اش نگرفته بودم!
من که ایمان دارم خدایی هست و برای خودم کافیست اما خوب خیلی زشت است جلوی فلسفه دان ها کم بیاوری!؟
خلاصه که امروز به نادانی و ناآگاهی خودم بیشتر پی بردم!؟
واقعا چه بد، فکر می کنی که خوب همه چیز را درک کردی اما بعد می بینی کلی چیزی را از قلم انداخته ای!؟
به خودت می گویی : کجای کاری؟! ای دل غافل!؟