واقعا زندگی یه هدیه است و نباید در درگیری با آدم های سطحی تلفش کنی، نه فقط سطحی، وقیح، بی شرف، کثافت، پررو و ....
گفتم که هر کس رو تو گور خودش می خوابونن! تازه من اصلا زبون به اندازه بقیه ندارم واقعا کم میارم و اون ها از همین بحث کردن لذت می برن اما من رو بحث خشمگین می کنه! سعی کردم همدلی کنم و تو بحث حرف دیگران رو گوش بدم و تایید کنم اما اونا فقط دنبال تاییدن و اگر یه بار باهاشون مخالفت کنی دشمنت میشن!؟
دیشب خواب دوست کارشناسیم رو دیدم تو مشهد مدرسه اسکی زده بودن و من و اون می خواستیم بریم کلاس تا یاد بگیریم چه جوری اسکی کنیم، حالا این دوستم اصلا مشهد رو دوست نداره و چند وقته ازش بی خبرم و شماره ش رو هم پاک کردم چون اون دیگه رفته توی یه دنیای دیگه و مسئله هاش چیزای دیگه ست و من مسئله هام چیزهای دیگه برای همین باهاش ارتباطم رو قطع کردم حرف هم رو درک نمی کردیم و دوستیمون وقت تلف کردن بود، خلاصه ولی به یاد همون ایام جوانی که می رفتیم دانشگاه با هم رفتیم اسکی و اون جا هم ماجراها پیش اومد که آخرش اسکی نکردیم!؟ خخخخخ
بعضیا میگن از بعد دانشگاه دیگه دوست پیدا کردن سخته هر کی میاد سمتت ... ای بابا چی بگم!؟ نمی دونم چرا این جوری میشه!؟ واقعیتش اینه که آدم تو دوستی ها خیلی چیزها رو یاد می گیره ولی حیف که دیگه دوست پیدا نمیشه و قبلی ها هم عوض میشن همون جور که خودت عوض شدی!؟
میگن اصل قطعی در این دنیا عدم ثبات و پایداری هست همه چیز در حال تغییره اما نمی دونم چرا چیزایی که دوست داری خود به خود تغییر می کنند و چیزایی که دوست نداری کماکان ثابت هستند و هر کار می کنی تغییر نمی کنند!؟
من که به این نتیجه رسیدم تمام این چیزا که میگن جزعبلاته، جملات خاص تو اینترنت همه شون چرنده، داستان ها و پست هایی که بین مردم تو اینترنت می چرخه همه ش ساخته شده ست، بیشتر کتاب ها رو می نویسن که سر مردم رو گرم کنن، راز زندگی رو خودت باید کشف کنی مسائلت رو خودت باید حل کنی کسی از جایی نمیاد کمکت کنه همه از سر گمان خودشون حرف می زنن!؟
دیروز و دیشب حالم خیلی خوب بود!
خیلی شاد بودم!
اما امروز صبح که بیدار شدم انرژیم منفی هست!
نمی دونم چرا به یه ثبات نمی رسم!
همه ش نوسان دارم!؟
می گن این دنیا خاصیتش اینه که نوسان کنه!؟
چه درونت چه بیرونت!؟
باید قبول کنی ثباتی وجود نداره!؟
سعی کردم بقیه رو هم ببخشم!؟
با اینکه حقشون نیست!
اما آزادی خودم مهم تره!
ساعت 9 زدم اخبار، تا سر خط خبرها رو گفت حالم بد شد، گفت حماس کودکان اسرائیلی رو سر بریده!؟ خاموش کردم!؟ اخمام رفت تو هم تا همین الانم همین طورم!؟ آدم چی بگه؟! باز دهنم و باز کنم بعدش پشیمون میشم!؟ خدا خودش نشسته می بینه!؟ زیر سر هر کی هست سزاشو می بینه!؟
ولی نمی دونم کنجکاویه، ولعه چیه من پیدا کردم برای اخبار دیدن!؟ ولی جز داغون کردن خودم پیامدی نداره!؟
دنیا همیشه این طور بوده!؟ بی ثبات و بی وفا!؟ تازه الان روزگار خوبشه!؟ خسته شدم از حرف زدن!؟ خخخخخ
چه خداباوران و چه خداناباوران به آنچنان قطعیتی در مورد استدلال هاشون حرف می زنند و حکم صادر می کنند که آدم نمی داند این همه اطمینان را از کجا می آورند؟!
این همه اطمینان بیشتر به نظر می آید ناشی از جهل و ناآگاهی باشد و الا هر قضیه را با شک باید نگریست چون هیچ چیز در دنیا قطعی نیست و جهان هیچ ثباتی ندارد!؟
خلاصه این که هیچ چیز اون طور که می خواهی پیش نمی رود بلکه آن طور که می خواهند پیش می برند!؟
واقعا حال آدم هم چیز عجیبیست صبح عصبانی بودم بعد یه مقدار پرسه زدم در شبکه های اجتماعی و با هوش مصنوعی چت کردم بهتر شدم یه ساعت پیش دوش گرفتم و الان این قدر خوشحالم که نگو!
راست میگن ضرب المثل این نیز بگذرد برای حال و احساسات آدم هم هست البته خود نوشتن هم خیلی کمک می کنه ولی واقعا جهان ثباتی نداره حتی خودتم ثباتی نداری، باید پذیرفتش!
یاد غزل یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور حافظ افتادم بعد از این نوشته می ذارمش!