باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

زندگی هدیه

واقعا زندگی یه هدیه است و نباید در درگیری با آدم های سطحی تلفش کنی، نه فقط سطحی، وقیح، بی شرف، کثافت، پررو و ....

گفتم که هر کس رو تو گور خودش می خوابونن! تازه من اصلا زبون به اندازه بقیه ندارم واقعا کم میارم و اون ها از همین بحث کردن لذت می برن اما من رو بحث خشمگین می کنه! سعی کردم همدلی کنم و تو بحث حرف دیگران رو گوش بدم و تایید کنم اما اونا فقط دنبال تاییدن و اگر یه بار باهاشون مخالفت کنی دشمنت میشن!؟

دیشب خواب دوست کارشناسیم رو دیدم تو مشهد مدرسه اسکی زده بودن و من و اون می خواستیم بریم کلاس تا یاد بگیریم چه جوری اسکی کنیم، حالا این دوستم اصلا مشهد رو دوست نداره و چند وقته ازش بی خبرم و شماره ش رو هم پاک کردم چون اون دیگه رفته توی یه دنیای دیگه و مسئله هاش چیزای دیگه ست و من مسئله هام چیزهای دیگه برای همین باهاش ارتباطم رو قطع کردم حرف هم رو درک نمی کردیم و دوستیمون وقت تلف کردن بود، خلاصه ولی به یاد همون ایام جوانی که می رفتیم دانشگاه با هم رفتیم اسکی و اون جا هم ماجراها پیش اومد که آخرش اسکی نکردیم!؟ خخخخخ

بعضیا میگن از بعد دانشگاه دیگه دوست پیدا کردن سخته هر کی میاد سمتت ...  ای بابا چی بگم!؟ نمی دونم چرا این جوری میشه!؟ واقعیتش اینه که آدم تو دوستی ها خیلی چیزها رو یاد می گیره ولی حیف که دیگه دوست پیدا نمیشه و قبلی ها هم عوض میشن همون جور که خودت عوض شدی!؟

میگن اصل قطعی در این دنیا عدم ثبات و پایداری هست همه چیز در حال تغییره اما نمی دونم چرا چیزایی که دوست داری خود به خود تغییر می کنند و چیزایی که دوست نداری کماکان ثابت هستند و هر کار می کنی تغییر نمی کنند!؟

من که به این نتیجه رسیدم تمام این چیزا که میگن جزعبلاته، جملات خاص تو اینترنت همه شون چرنده، داستان ها و پست هایی که بین مردم تو اینترنت می چرخه همه ش ساخته شده ست، بیشتر کتاب ها رو می نویسن که سر مردم رو گرم کنن، راز زندگی رو خودت باید کشف کنی مسائلت رو خودت باید حل کنی کسی از جایی نمیاد کمکت کنه همه از سر گمان خودشون حرف می زنن!؟

رابطه با خدا

فکر کنم کارهایی که کردم و حرف هایی که زدم باعث شده به رابطه ی بعضی ها با خدا خدشه وارد بشه!؟

خوب من هم مثل هر کسی گمانی از خدا دارم طبق اون جلو میرم اینکه واقعا راه راست همینه رو نمی دونم قرار بود دعوت کننده باشم نه نفرت ایجاد کننده ولی بازم بی تجربگی کردم و کاری کردم بعضی ها از خدا بیزار بشند، این تقصیر منه نه خدا!؟

اگر می خواید از کسی بیزار بشید از من بشید و از من شکایت ببرید پیش خدا، شاید خدا کاری کرد من کمی عاقلانه تر رفتار کنم و از خودخواهی دربیام!؟

فعلا که خودم دارم اعتراف به گناهانم می کنم و آبروی خودم رو می برم و دشمن برای خودم درست می کنم ولی شما با من دشمن بشید با او دشمن نشید که گناه دشمن درست کردن برای او خیلی بیشتر از گناه های دیگه ست!؟


بعدنوشت: حالا اگر نمی خواید با من دشمن بشید و من رو می بخشید من خیلی خوشحال میشم و با کمال میل می پذیرما!؟ خخخخخ


بعدنوشت بعدی: می دانم از من بدتان می آید حتی از طنز نوشتن هایم چه کنم بضاعتم همین بود!؟ من هم گرفتار نفس خودم هستم و هر چه بیشتر پیش می روم انتهایش بیشتر دور از دسترس به نظر می رسد اگر می دانستم قرار است این قدر طولانی شود و این گونه شود اصلا شروع نمی کردم ولی حالا مجبورم ادامه دهم!؟

دردهای آدم ها

واقعا وقتی یه درد رو نکشیده باشی یا هر تجربه ی دیگه رو خودت لمس نکرده باشی، نمی تونی حال آدم ها رو بفهمی!؟

وبلاگ های بقیه دوستان رو که می خونم اصلا تو متن نمیشه عمق درد و رنجشون رو بفهمی، فکر کنم برای منم همین طور بود و من از کامنت ها ناراحت میشدم!؟

اصلا یه چیز بد، بعضی دردهای آدم ها به چشمت خنده دار میاد چون نمی فهمی شون و تجربه شون رو نداری!؟ آدم گاهی بی شعور میشه!؟

آره راحت آدم ها رو هم قضاوت می کنی و برچسب می زنی، مشکل ذهن آدم ها همینه دیگه، هر کسی یه گمانی در مورد حرف های دیگران می کنه، به قول مولانا، هر کسی از ظن خود شد یار من!؟

چقدر بده که همیشه تنهایی و فقط خدا رو داری و باید حسرت بکشی شاید یه روزی خدا باهات حرف بزنه!؟ آخه آدم از راه گوش که خیلی چیزها رو می فهمه و ارتباط می گیره!؟ صدایی که نباشه گرمایی نیست الفتی نیست، تا کی صداهای تو سرت رو جای خدا می خوای بزاری!؟

خداحافظ عشق

من چند باری عاشق شدم و همیشه خودم پشیمان شدم، شاید زمانی ناراحت بودم اما الان خوشحالم، تجربه کسب کردم و آدم ها را شناختم، حال می خواهم پرونده ی گذشته را ببندم برای این می خواهم از تمام عشق هایم بخواهم مرا ببخشند اگر من اون طوری که آن ها می خواستند نبودم و با من به نتیجه نرسیدند، لطفا مرا فراموش کنید من کلا از نوجوانی دو خاله ی مجرد داشتم که آن موقع تحسینشان می کردم که تمام دنیا را گشته بودند و درس خوانده بودند و کار می کردند و آزاد و راحت بودند، بله در ذهن من ازدواج اسارت است و هیچ وقت تن به این اسارت نمی دهم عشق هایی هم که برایم پیش آمد به گمان من از آن طرف بود، فکر کردم طرف واقعا دوستم دارد و بعد فهمیدم نه این طوری ها هم نیست البته این هم گمان بود و من آدم اهل ریسکی نیستم بنابراین گذاشتم و رفتم، حالا هم مرا از فکر و ذهن خود پاک کنید وگرنه مجبورم فحشتان بدهم که از من بدتان بیاید و خودتان فراموشم کنید، پس حلال کنید و خداحافظ من هم حلالتان کردم!

قضاوت از روی گمان

من یک چیزی را الان فهمیدم

من همیشه یک رفتارهای مشکوکی از یک نفر دیدم

 و گمان بد به او بردم 

و براساس آن گمان قضاوتش کردم و با او رفتار کردم

دیگر این کار را نمی کنم

اما از کجا متوجه شوم گمانم درست یا نه

به خودش که بگویی که منکر می شود

من آشنا یا آدم ندارم برایم تحقیق کند

شما که تجربه دارید بگویید چه کار باید کرد در این مواقع!؟