باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

ای کاش شاعر بودم!

ای کاش شاعر بودم تا می توانستم آن چه درونم هست را روی کاغذ بیاورم!؟

من غزلی ناتمامم!؟

در برهوت بی کسی مانده ام!؟

کلمات نمی توانند آنچه درونم هست را انعکاس دهند!؟

حرف زدن کاریست بیهوده!؟

عیب از منه!

امروز یه مقاله می خوندم 40 تا بازیگر برتر مرد ایرانی رو به ترتیب تاریخ تولد از کوچک تا بزرگ لیست کرده بود هر چه سنشون بیشتر میشد احساس مرد بودن هم به نظر من بیشتر میشد!؟

یادم افتاد وقتی دبستان بودم سال اول که بودم پنجمی ها به نظرم خیلی بزرگ بودند هر سال که بالاتر می رفتم پنجمی ها دیگه اون بزرگی رو نداشتند با خودم می گفتم چرا این جوری میشه؟! آیا هر چی می گذره رشد دخترا معکوس میشه؟! وقتی راهنمایی بودم یه روز یهو فهمیدم خودم دارم بزرگ میشم منتها بزرگ شدن خودم تدریجیه متوجه نمیشم!؟ اختلافمون کمتر میشد!

چندیست دهه هشتادیا رو می بینم با خودم میگم اینا چقدر کوچولو و ظریف هستند چه دخترا چه پسرا! ما این طوری نبودیم اما فکر کنم اینم همونه، اختلاف خودم باهاشون زیاد شده!؟

مردایی که سنشون بالاتره هم به خاطر همین به نظر باجذبه تر هستند هر چی سنشون بهم نزدیک تر و کوچک تر میشه احساس می کنم پسر بچه اند!؟

خلاصه اینکه کسی عیب نداره و عیب از منه!؟

دیگه میل به نوشتنم کمتر شده کمتر می نویسم ولی وبلاگ ها رو چک می کنم شاید کامنت هم بذارم، بدی و خوبی دیدید حلال کنید! یا حق!

عشق بس است!

ناگهان عشق بس است شد!؟

خودم را آماده کرده بودم چه حرفا بهت بزنم اما نمی دانم چه شد!؟

حالیم!؟ حالی غریب!؟

می خواهم گریه کنم!؟

می خواهم توبه کنم!؟

می دانم باز می شکنمش!!!؟؟؟

عشق درد دارد!

عشق درد دارد!

دلت می خواهد دستش را بگیری ولی نیست!

دلت می خواهد ببوسیش ولی نیست!

دلت می خواهد صدایش را بشنوی که دارد با تو حرف می زند ولی نیست!

دلت می خواهد نگاهش کنی به چشم هایش نگاه کنی او نیز به چشم هایت نگاه کند ولی نیست!

دلت می خواهد نوازشش کنی ولی نیست!

دلت خیلی چیزهای دیگر می خواهد ولی نیست!

وقتی فکر می کنم شهادت امام علی است و من غرق در خیالات عشقی است خودم شاخ در می آورم!

ولی دست خودم نیست دیگر هیچ چیز مهم نیست!

جز معشوقت و حال خوبش و رضایت و خنده اش چیزی مهم نیست!

نمی دانم چه می شود و به کجا می رسد!

اما من باز عاشقم!

عاشق دو آتیشه هم هستم!

بیشتر از قبل، بیشتر از هر موقع دیگر!

جالبست که مسیر طی شدن عشقمان شبیه به هم است!

من بی تابم در عین حال بسیار آرامم!؟

این روزها آرامش خاصی را دارم!؟

عیسی مسیح این آرامش را به من داد!؟

ناگهانی!؟

قلبم ناگهان ریشه کرد در اعماق وجودم!؟

و به راستی دیگر ....

چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

کز چاکران پیر مغان کمترین منم


هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش

ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم


از جاه عشق و دولت رندان پاکباز

پیوسته صدر مصطبه‌ها بود مسکنم


در شان من به دردکشی ظن بد مبر

کلوده گشت جامه ولی پاکدامنم


شهباز دست پادشهم این چه حالت است

کز یاد برده‌اند هوای نشیمنم


حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس

با این لسان عذب که خامش چو سوسنم


آب و هوای فارس عجب سفله پرور است

کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم


حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی

در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم


تورانشه خجسته که در من یزید فضل

شد منت مواهب او طوق گردنم


حافظ