نمی دونم چه کار می کنم!؟ دیروز اومدم نوشتم اما بعدش باز وبلاگ رو غیرفعال کردم، حساس شدم، از تنهایی زده به سرم!
بعدش رفتم به دو تا از دوستای کارشناسیم پیامک دادم، به اون ها هم گله کردم ولی تا وقتی خوابم برد جوابم رو نداده بودن، صبح پیام هاشون رو دیدم و جواب دادم!
من هی میخوام گناه نکنم و کسی رو آزار ندم اما نمیشه!؟ میام اینجا کلی حرف می زنم که چی خوبه و چی بده اما خودم بلافاصله کار بد رو می کنم، واقعا افتضاحه!؟
می دونید این قدر همه چیم خوبه که خودم به خودم و دیگران گیر میدم، البته همه چی در بیرون خوبه، در درون ذهنم فکرا می چرخه و من درست مدیتیشن نمی کنم و تمرین های در لحظه ی حال رو انجام نمیدم، دلم نمی خواد برم درون، هنوز تعلق خاطر به بیرون دارم، خیلی چیزا می خوام، آرزو دارم هنوز!؟
ما دو رویکرد داریم انسانی که می خواهد کنترل روی محیط و دیگران داشته باشد و تغییر درشان ایجاد کند یا انسانی که کنترل را از بیرون بر می دارد و به درون خود می برد تا تغییراتی در خودش ایجاد کند!
واقعیت این است که اگر تمام آدم ها از روش دوم استفاده می کردند هیچ گاه پیشرفت های علمی و تکنولوژی صورت نمی گرفت حال بحث اینکه این پیشرفت ها مفید بودند یا مضر بودند جایش اینجا نیست اما باعث شدند نگاهمان به خودمان و جهان تغییر کند و زندگیمان دگرگون شود!
شاید رویکرد دوم برای وقتی باشد که یک مشکل اساسی در فرد باشد که خود از آن بی خبر است یا وقتی که رویکرد اول جواب نمی دهد انسان ها به سراغ رویکرد دوم می روند!
به هر صورت بعضی آدم ها رویکرد اول را انتخاب می کنند و بعضی دیگر رویکرد دوم را، هر دو مزایا و معایب خودش را دارد و هر دو زمانبر و هزینه بر است ولی به نظرم نمیشود یکی را کنار گذاشت و به سراغ دیگری رفت، اگر بشود هر دو را موازی جلو برد خیلی بهتر خواهد بود!
آقای مونپارس میگن که اینا همه ش احساسات هست می دونید من تا ظهر این طورم ظهر که میشه یه هورمونی ترشح میشه که حالم خوب میشه!
شاید دیگه نباید به خودم گیر بدم و همه ش فکر کنم کارم خطاست و همه ش فکر نکنم که حالا که اتفاق بدی افتاده حتما گناه کردم و دارم مجازات میشم و اینا چوب خداست!
متاسفانه من یه اخلاقی دارم که وقتی خیالم خوشه و می خوام با تمام وجود از زندگی لذت ببرم دچار عذاب وجدان میشم و فکر می کنم یه چیزی درست نیست که داره این قدر بهم خوش می گذره!؟
می بینید از بچگی چطور به ما القا کردند که وقت تنهایی عذاب وجدان داریم وقت لذت عذاب وجدان داریم وقت غم عذاب وجدان داریم و همه ش فکر می کنیم بد هستیم و خطایی ازمون سر زده داریم تنبیه میشیم!
فکر می کنم باید صبر کنم تا منشا این عذاب وجدان ها در من پیدا بشه، بیشتر به صداهای درون سرم گوش بدم و ببینم از کجا میان!؟
بعدنوشت: الان پر احساس خوبم، آرامش، شادی، آزادی، لم دادم روی مبل ولی فکر می کنم دارم کار بدی می کنم دارم وقتم رو هدر میدم، ولی باید به خودم بگم خود جان قرار نیست آپولو هوا کنی در لحظه باش از این حست لذت ببر از این هوای بهاری، دیگه بدو بدو بسه!
دیگه کمتر میام اینجا! نوشتنم نمیاد!
اگه بهتون کمتر سر زدم همین الان عذرخواهی می کنم!
مرسی که این یه سال کنارم بودید!
مرسی که نوشته هام رو خوندید و نظر دادید!
این یه سال برام خیلی پر بار بود ولی دیگه درونم ساکت شده!
آرزوی شادی و سلامتی براتون دارم!
دوستتون دارم!
من واقعا تغییر کردم نمی دونم چی تو من تغییر کرده اما دیگه موسیقی های موجود جواب روح من رو نمیده، همه شون به نظرم سوسول بازی می رسه، فقط یه آهنگ پلاس روزبه نعمت اللهی که شعرشم از مولاناست به وجدم میاره!؟
جامعه غمگینه، موزیسین ها هم غمگینن ولی برعکس من روزایی که حالم خوبه داره بیشتر میشه، نمی دونم چرا!؟
حالم از درون تغییر می کنه ها، خودش خوب میشه خودش بد، چیزهای بیرونی هم اون قدرها دیگه اثر نداره!؟
پی نوشت: جالبه انگار موسیقی باهام حرف می زنه انگار موزیک یه کس دیگه ست و خواننده یه کس دیگه ست!