دلم یه چیز خوشمزه میخواد!؟
چای و نون پنیر خوردما!
ولی شکموییم گل کرده!
دیشب یه خواب عجیب و غریب دیدم!
پروژه های مهندسی بود!
مهندسی مکانیک!
باید می رفتی قطعه می گرفتی سرهم می کردی!
یه رغیبم داشتم!
به یه خانمی باید تحویل می دادیم!
آخرش خواب دیدم لاغر شدم!
خیلی خوب بود!
این چرت و پرت ها رو نوشتم تا بگم روزای خوبم چه جوریه!
روز تعطیل خوبی داشته باشید!
بعد نوشت: یه بستنی یخی خوردم و کلی آهنگ بی کلام گوش دادم!
امروز جلسه ی تعلیمی خیلی خوب بود!
بچه هامون خیلی خوب حرف می زنند و خیلی آگاهند!
من که همه ش در حال شخم زدن افکار و باورام هستم!
یهو با تیشه میزنه به ریشه!
امروز یه کلیپ دیدم!
می گفت باید باورهای نهادینه شده تون رو به چالش بکشید همون باورهایی که از بچگی باهاش بزرگ شدید و دنیا رو باهاش تفسیر می کنید!
یه ویدئوی دیگه هم دیدم!
می گفت هر وقت از مطالعه دست بکشید با افکار جدید آشنا نشید درجا می زنید!
یه چیز جالب دیگه هم گفت که انگار منم!
گفت چند سال مطالعه می کنید اما می بینی انگار یه چیزی تو ذهنت کمه!
دقیقا من یک تیکه ی پازل تو ذهنم برای فهم و فلسفه کمه!
اون رو بفهمم اصلا کون فیکن میشم!
امیدوارم زودتر بفهمم!
آنگاه المیترا گفت: با ما ازعشق سخن بگوی.
پیامبرسربرآورد و نگاهی به مردم انداخت ،وسکوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود. سپس با صدائی ژرف و رسا گفت:
هرزمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید،
هر چند راه او سخت و ناهموار باشد.
وهر زمان بالهای عشق شما را دربر گرفت خود را به او سپارید،
هر چند که تیغهای پنهان دربال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.
وهر زمان که عشق با شما سخن گویداورا باور کنید،
هرچند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.
زیرا عشق چنانکه شما را تاج برسرمی نهد به صلیب نیز می کشد.
وچنانکه شما را می رویاندشاخ و برگ شما را هرس می کند.
وچنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا می رود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب می رقصند نوازش می کند،
همچنین تا عمین ترین ریشه های شما پایین می رود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان می دهد.
عشق شما را چون خوشه های گندم دسته می کند.
آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده خوشه بیرون می آورد.
وسپس به غربال باد دانه را از کاه می رهاند،
و به گردش آسیاب می سپاردتا آرد سپید ازآن بیرون آید.
سپس شما را خمیر می کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید،
وبعد از آن شما را برآتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نام مقدس شوید.
عشق با شما چنین رفتارها می کندتا به اسرار قلب خود معرفت یابید.
و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید.
اما اگر از ترس بلا و آزمون ،تنها طالب آرامش ولذتهای عشق باشید،
خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانید
و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید،
به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست:
جایی که شما می خندیداما تمامی خنده خود را بر لب نمی آورید
ومی گریید اما تمامی اشکهای خود را فرو نمی ریزید.
عشق هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش.
و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش.
عشق نه مالک است و نه مملوک،
زیرا عشق برای عشق کافی است.
وقتی که عاشق می شوید مگویید«خداوند در قلب من است»، بلکه بگویید«من در قلب خداوند جای دارم».
وگمان مکنید که زمام عشق در دست شماست ،بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند حرکت شما را هدایت می کند.
عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش دررسد.
اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید،
آرزو کنید ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.
آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.
آرزو کنید زخم خورده فهم خود از عشق باشیدو خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد
آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید
و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.
آرزو کنید هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید،
آرزو کنید شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید،
وبه خواب روید،با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.
پیامبر
جبران خلیل جبرانکلی مقاله و مطلب در مورد حضرت عیسی که بزرگان اسلام نقل کردند پیدا کردم، نمی دونم چقدر درست هستند!
این ها رو آدم می خونه بیشتر گیج میشه و خوب بهتره خودت به تصویری برسی مثل جبران خلیل جبران که کتاب عیسی پسر انسان رو نوشته!
همانندی علی و عیسی در سنت اسلامی
امروز یکی از دوستای مجازیم که وبلاگ رو خونده بود، کلی از فواید زندگی زناشویی گفت، گفت ازدواج کنی حالت بهتر میشه، انگشتاشو لاک زده بود عکسشو برام فرستاد منتها من از لاک بیزارم!؟
بهش میگم: همه می خوان طلاق بگیرند، خودت گفتی بچه م بزرگ بشه جدا میشم!؟
میگه: من تو عصبانیت یه چیزی گفتم، من همسرم رو دوست دارم!
بهش میگم: خودت رو هوا حرف می زنی فکر می کنی منم رو هوا حرف می زنم!؟
خلاصه که مرغ من یه پا داره و فعلا می خوام تنها باشم!
تازه با یه کانال یوتیوب هم تازه آشنا شدم، خیلی مطلب جدید یاد میده!؟
امشبم جلسه ی تعلیمی دارم، بی صبرانه منتظرشم!
بعد نوشت: من می دونم که اگه ازدواج کنم اولش یه مدت بهم انگیزه میده اما بعد اون شور و شوق اولیه می خوابه و حالم بر می گرده و دیگه اون وقت مشکلم دوتاست!