باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

یادمه وقتی دانشجو بودم!

یادمه وقتی دانشجو بودم از لحاظ روحی خیلی بهم ریخته بودم، دبیرستان محیط خوبی نداشت و کنکورم هم خراب شده بود، بیشتر ناراحت بودم که تصویرم در ذهن بقیه خراب شده بود، الان که فکرشو می کنم می بینم چه احمقانه، به درک که بقیه در موردت چی فکر می کنند اما اون موقع برام مهم بود!

زد و عاشق شدم، طرفم هم استادم بود، سال دوم بودم، چند ماهی حال خیلی خوشی داشتم اما بعد نظرم عوض شد، یعنی کلا من تو عشق این طوری هستم که یه دلم میگه برم یه دلم میگه نرم، از اولشم اعتماد به مردا نداشتم، دروغگوهای خوبیند!

خلاصه که از عشق همیشه فقط چند ماه نصیبم شده، بعدش خشم و انکار، یادمه بعد اون چند ماه حتی برای خودم انکار می کردم که عاشقش شدم، همونم چند سال بعد مریضم کرد!

آره دیگه من قبول کردم همیشه باید یه جورایی افسرده خو باشم از اول بچگیم این طور بودم، نوجوونیم بیشتر شد، تو جوونی تشدید شد و آخرش کارم به دکتر روانپزشک و دارو کشید!

خوبه من راضیم، بهتر از بی غم بودنه! تنهایی و افسردگی آدم رو بزرگ و قوی می کنه! اصلا هم دوست ندارم عین بقیه زندگی کنم، از اول هم دوست نداشتم، این افسردگی تقاص همین متفاوت بودنه!

خواب عاشقانه

خواب عاشقانه دیدم!

من گذشته رو گذاشتم کنار!

الان هم تحت تاثیر خواب قرار نگرفتم!

اما نمی دونم حکمت این خواب ها چیه!

نمی دونم از طرف خداست یا از طرف شیطانه!

یا هیچ کدوم از طرف ناخودآگاه خودمه!

خواب های لذتبخشی هستند!

ای کاش در واقعیت هم این طور می بود!

اما نمی دونم در بیداری یه چیزی بهم میگه این طور نیست!

چای نبات ریختم و هات چاکلت!

دیشب خواب بودم بچه ها پیتزا گرفتند!

برای منم گرفتند!

من فقط امیدوارم کسی رو زجر ندم!

امیدوارم خواب هام فقط آرزوهام باشه!

همین!

روز آرام و شب خوش

امروز کمی مطالعه کردم!

به خودم فکر کردم!

به ته مونده ی گذشته فکر کردم و ازش اومدم بیرون!

قبول کردم ماجراهای گذشته تموم شده!

می خوام دوباره شروع کنم!

یه کتاب پیدا کردم در مورد عزت نفس و دوست داشتن خوده!

فهرستش و مقدمه ش رو خوندم به نظر خوب می رسید!

عصرم نشستم سریال کره ای دیدم!

خیلی بامزه اند!

دوست داشتنیند!

روز آرامی بود!

شب آرامیه!

هوا خنک شده!

شب خوش!

عشق بس است!

من فکر می کنم تمام شده!

آره تمام شده!

عاشق هر کی که شدم تمام شده!

پرونده های همه بسته!

و واقعا هم دیگر عشق بس است!

من هنوز کلی گیر و گور دارم!

باید به اون ها برسم!

مجردی راحت تره!

چون معمولا طرف مقابل همکاری نمی کنه!

من فقط عاشق فرافکنی های خودم میشدم!

این یعنی هنوز در خودم جاهایی هست که در تاریکیست!

باید نور بندازم اون قسمت ها!

باید خودم رو کشف کنم!

و تنهایی خیلی راحت تره!

غم چیزی بوده که از تجربه کردنش فرار کردم!

حالا باید باهاش روبرو بشم!

همین!

سوگ عشق

امروز فهمیدم در سوگ عشق اولم هنوز ماندم!

هنوز قبول نکردم تمام شده است!

خوب برای همین دیگر نتوانستم رابطه ای با کسی بگیرم!

البته باز عاشق شدم اما آن مدل نبود!

نمی دانم چه کار باید بکنم که به قبول واقعیت برسم!؟

یکی نیست بگوید مجبور بودی ولش کردی؟ تو که دوستش داشتی!؟

سال ها در خشم نسبت بهش بودم!

سال ها در انکار!

غم شکست عشق را تجربه نکردم!

امروز یک مقاله خواندم که مراحل سوگ عشق را می گفت!

باید بگذرد!

بگذرد!


مقالهhttps://drmozhganlotfi.com/what-is-emotional-grief/