باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

چشمه ساران

تو چشمه ساران منی

قلبم را نورانی می کنی

با تو شب من صبح می شود

با تو زمستان من بهار می شود

تو بهاران منی

تو بوی خوش بهاری در دل زمستان

تو منی

می خواهم در تو غرق شوم

و تو نغمه ی جاوادان آسمانی در شب من

شب های تاریک مرا ستاره باران می کنی

من اگر تو نباشی می میرم

می میرم و می پوسم و می آویزم

ترکم نکن

درکم کن

مرا دریاب

مرا از این گرداب نجات ده

مرا از این زنجیر برهان

آزادی من باش

نور من باش

روح من باش

ماهتاب من باش

شب های مرا نورانی کن

چشمه ی شعر مرا جوشان کن

چشمه ی قلب مرا منور کن

چشمه ی محبت من را روشن کن

تو چشمه ای

چشمه ی قلب من

تو آفتاب منی

تو آفتاب منی

تن افسرده ی مرا گرم می کنی

تو مهتاب منی

جانم را جلا می دهی

تو آتش افروز منی

بر جانم شرر می زنی

تو چشمه ی نوش منی

جان تشنه ی مرا سیراب می کنی

من چه دانم ره کدام طرف است

ره سوی توست

خانه تویی

کاشانه تویی

مقصد و مقصود تویی

کعبه و معبود تویی

من خاک سیهم

جانی در من بدم

زنده ام کن

شورم ده

جاودانه ام کن

تو می توانی

فقط تو می توانی

من اسیر چشم سیه تو ام

من زاده ی نور وجود تو ام

بر من بتاب

ای هستی من

ای همه من

ای که از من، من تری

ای که بت نفس مرا می شکنی

مرا بشکن

خرد کن

به بادم ده

اما زمینم مگذار

ای هستی من

ای همه تن و روح من

ای وجود من

ای فنای من

ای بقای من

ای نور نور من

ای ...

پرواز کن

آواز بخوان چکاوک من!

پرواز کن!

اگر می خواهی برو!

اگر می خواهی بیا!

من زنجیرت نمی کنم!

آشیانت دل من است!

اما تو آزادی از آشیانت پر بکشی!

بروی تا آسمان!

بروی تا خورشید، تا کهکشان!

من حصارت نیستم!

هر جا حال تو خوب باشد حال منم خوب است!

اما دیگر آن طور آواز نخوان!

دلم ریش می شود!

تو سر زنده باش!

شاد باش!

نغمه ی شادی بخوان!

چشمانت باز بدرخشد حال من خوب است!

لب هایت باز بخندد دل منم می خندد!

از لب هایت شکر بریزد قند در دل من آب می شود!

تو بخوان!

تو بمان!

دلم تنگته

پس چرا نمی آیی؟! من دلم تنگته!؟

اگر نمی خواهی بیایی چرا هر شب خوابت را می بینم؟!

دیشبم باز در خوابم بودی، یک آقای دیگرم بود، بینمان را می خواست فاصله بیندازد!؟

نمی دانم شاید خواب هایم کلا شیطانی شدند، همه ش امتحان هست!؟ چه امتحان سختی!؟

من که تسلیم عشق شدم ولی هنوز تاریکم حتما تو از دستم ناراحتی!؟ نمی خواهی برگردی!؟ دیگر دیر شده!؟

من قلبت را شکستم!؟ دانه دانه کردم!؟ نمی توانم درستش کنم نه؟!

طلوع صبح جاودانه

امشب دلم آهنگ نمی خواهد

آسمان تاریکم، یک طلوع می خواهد

بر زمین بر زمان چنگ زده ام تا به تو برسم

من دلم آغوش جاودانه می خواهد

از خودم از همه خسته ام

من طلوع صبح جاودانه را می خواهم

از من نخواه که نخواهم

من اسیرم و آزادی بی کرانه می خواهم

انسانیت یعنی خواستن، آرزو

من همین شبم، طلوع پاکبازانه را می خواهم

به اختیار خودت بتاب بر شبم

من رهیدن از این من متعفن را می خواهم

امشب دلم آهنگ نمی خواهد

یک شروع دوباره را می خواهم


#ماهش