باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

حس خوب ندارم!

حس خوب به نوشته هام ندارم به نظرم تاریکن!؟

دو تا کانال در تلگرام داشتم اون ها رو هم پاک کردم به نظرم اون ها هم آلوده شده بودن به منیت و نفسانیت!؟

ماه پیش چند روز در اینستاگرام عکس نوشته می گذاشتم اما بازخوردی خوبی نگرفتم یک نفر هم که اصلا نمی شناختمش اومد و باهاش دعوام شد، منم اکانتم رو غیرفعال کردم و نرم افزار اینستاگرام رو پاک کردم و خیالم راحت شد، دیگه نمیرم اونجا بچرخم!؟

فکر می کنم اصلا فعالیت در فضای مجازی راه خوبی نیست و کارایی نداره، بعدم یه عده ی کمی حرف های منو می فهمند و بقیه ازشون سو استفاده می کنند، پس چه کاریه بیام اینجا بنویسم!؟

خیلی وقته به این نتیجه رسیدم برای همین وبلاگم رو پاک کردم، این قدر این چند وقت آدم های مشکلدار در این فضای مجازی دیدم که به این نتیجه رسیدم باید فقط با آدم های خاصی مراوده داشته باشم و با هر کسی هم کلام نشم البته اینو از نوجوونی می دونستم اما این عرفان های مدرن گولم زدن، گفتن اگه عشق به آدم ها بدی تغییر می کنند ولی این طور نیست من فقط سو استفاده دیدم و بی ارزش شدن خودم و کارم!؟

روزنوشت جدید

امروز تکه هایی از کتاب بیشعوری که خیلی معروف هست رو در جستجوی گوگل خوندم، جدیدا میرم در گوگل عباراتی که ازشون توضیحات بیشتر می خوام رو در گوگل سرچ می کنم و میرم قسمت تصویر و کلی عکس نوشته از شبکه های اجتماعی و وب سایت های مختلف مرتبط با اون عبارت برام میاد که به درد بخورن، آگاهی نسبی میدن!

حالا داشتم از تکه های کتاب بیشعوری می گفتم،مفهوم  اون بیشعوری که در این کتاب میگه با بیشعوری که از بچگی به ما یاد داده بودن مقداری فرق داشت طبق این کتاب اگر بخوایم نگاه کنیم اکثر آدم ها بیشعورن!؟ حتی خود من و با لحنی که نویسنده و مترجم انتخاب کردن حتی خودشون!؟ میگن این کتاب جزو کتاب های روانشناسی زرده!؟ به نظرم فقط آدم ها رو محکوم می کرد و برچسب میزد که این کار خلاف روانشناسی حرفه ای هست!؟

این چند وقت که نبودم رفتم کانال و گروه زرتشتی در تلگرام پیدا کردم، کتاب خود زرتشت رو دارم می خونم و تا جایی که من فهمیدم عرفان اسلامی ایرانی تحت تاثیر زرتشت هست کتابش اسمش گاتها هست و واقعا وقتی می خونم حالم رو خوب می کنه و البته چون یک دنیای جدید و فلسفه و طرز فکر جدید داره ‌ذهنم و فکرم داره تغییر می کنه ولی از خود پیروان زرتشتی چندان خوشم نیومد حس خوب ازشون نگرفتم، یه عده شون که تو کار مسخره کردن ادیان دیگه بودن!؟ امروز کتابش رو نخوندم هنوز!؟

قرآنم خیلی وقته رسیدم به سوره ی مومنون ولی همون صفحه ی اولش رو که می خونی که صفات مومن رو گفته، من نگاه می کنم می بینم هیچ کدومش رو ندارم! آخه وقتی همه چی خوبه عمل کردن به دستورات دینی آسونه ولی وقتی که شرایط سخت میشه است که اگر بتونی دستورات دینی رو رعایت کنی کار شاقی کردی و واقعا ثابت کردی ایمانداری و من با عرض شرمندگی در بازی زندگی و ایمان رفوزه شدم و حالا نمی دونم باید چه کار کنم!؟ خیلی هم بد و راحت باختم می دونید!؟ دیگه آدم شرم داره تو روی خدا نگاه کنه و ادعایی بکنه!؟ واقعا از اولش هیچی نبودم از سر جهل و خودپرستی فکر می کردم آدم خاصیم!؟ هی!؟

شاید بگید با خودت مهربون باش و این حرفا!؟ خوب من از بچگی بی رحمانه قضاوت شدم و این رفته در مغزم و خودم هم بهش عادت دارم و طوریم نمیشه!؟ تازه این چند وقت این قدر فحش جنسی هم خوردم که دیگه برام خنده دارن و ناراحتم نمی کنه!؟ تازه خودمم بد دهن شدم و فحش جنسی میدم که خیلی زشته می دونم ولی سرویس کردن دهن آدمهای بی تربیت حال میده، تازه فهمیدم!؟

کلا روزگار این طوریه که اگر بگی من خیلی فلانم مثل فلانیا نیستم اه اه اونا فلانن، همچین می چرخه که سر خودت بیاد و خودت به همون عیب مبتلا بشی!؟ خلاصه دیگران رو قضاوت کنی و محکوم کنی برای خودت بده، آخرش دین و ایمونتم از دست میدی!؟


بعدنوشت: راستی اینو می دونم شرمنده بودن از گناه و ناامید شدن از لطف خدا خودش گناهه اما چه کنم نمی تونم خودم رو ببخشم، خیلی خطا کردم، اون هم در حالی که فکر می کردم دارم کار درستی می کنم!؟ هم به خودم ظلم کردم هم دیگران!؟


بعدنوشت بعدی: یک کم در مورد بخشش خود جستجو کردم، میگه انتقادگر درون و خشم درونی نسبت به خودم رو باید رها کنم و البته اشتباهاتم رو جبران کنم ولی من چند سال پیش یه اشتباهاتی داشتم و گفتم اون موقع جوون و بی تجربه بودم و مثلا خودم با روش عرفان های مدرن خواستم اشتباهاتم رو جبران کنم ولی بازم اشتباه کردم و شد اشتباه روی اشتباه و حالا نمی دونم باید چطور جمعش کرد!؟ آخه اگر قرار باشه این جوری کنم که نمیشه!؟ آیا من خنگم؟ یا بدتر از اون به قول این کتابه بیشعورم و خودم خبر ندارم!؟ واااااای!؟ البته من یه کم دیوونه ام ولی نمی دونم چقدر از اشتباهاتم رو می تونم بگذارم پای دیوونگیم!؟ :/

گله و شکایت

می خوام گله و شکایت نکنم اما واقعا بعضی آدم ها کفریم می کنن!؟ نمی دونم تو بودنشون چه خیری هست!؟ آدم هایی که نه به خودشون کمک می کنند نه دیگران!؟ هر چقدر درد می کشند به جای اینکه تغییر کنن بیشتر به رفتارهای افراطیشون اضافه می کنن!؟ واقعا وقتی درد باعث تغییر مثبت تو این آدم ها نمیشه، من یا هر کس دیگه چه کاری می تونه براشون بکنه!؟

این چند وقت که نبودم گاهی چیزایی می دیدم که امیدوار میشدم و گاهی برعکس یه چیزایی ناامیدم می کرد! الان نه ناامیدم، نه امیدوار، به نظرم نباید این قدر گیر نتیجه باشم و این قدر با کوچکترین نسیمی احساسم تغییر کنه که تاثیر روی فکرم می گذاره و باز اون فکر یه احساسی رو تولید می کنه واقعا فقط باید شاهد بود و نظاره کرد مثل وقتی که میری طبیعت، نباید تحت تاثیر همهمه ها یا پچ پچ ها قرار گرفت!؟

می دونم از حرفام خیلی سردر نمی آرید داشتم با خودم فکر می کردم و می نوشتم ولی یه چیز مشخصه فکر و احساس روی هم اثر می گذارند و باعث تغییر هم می شوند، نمیشه باهاشون جنگید یا قضاوتشون کرد که این خوبه یا بد، فقط میشه صبر کرد واقعا تا با خودمون صبوری نکنیم با دیگران هم نمی تونیم شکیبا باشیم!

من بعد از دو ماه برگشتم

من بعد از دو ماه برگشتم، تو این دو ماه خیلی اتفاقات افتاد البته اتفاقات شخصی، خودم فقط متوجه شون شدم!

الان هیچی تو ذهنم نیست فقط امیدوارم باز دعوام نشه و از کسی دلخور نشم اگرم شدم با شکیبایی برخورد کنم!

الان دارم آهنگ لحظه های معین رو گوش میدم واقعا پر احساسه!

بعضی زن ها این هنر رو دارن که تو دل مردا خودشون رو جا کنن اما من از این هنرا ندارم کلا هنری ندارم، من فقط جنگ و دعوا راه میندازم، کله م از بچگی خرابه!


بعدنوشت: نمی دونم در سطح انرژیکی چه اتفاقی میفته!؟ مثلا من معین گوش بدم اون هم آهنگای قدیمیش که من رو میبره به بچگی چه دخلی به دیگرون داره!؟ چند روز بود آهنگای قدیمی معین رو گوش می کردم و لذت می بردم ولی بعد از اینکه اینجا نوشتم دیگه بهم حس خوب نمیدن!؟ آخه چرا!؟


بعدنوشت بعدی: کلا هر آهنگی رو گوش میدم بهم حس خاصی نمیده!؟ کلا چند وقت بود از آهنگهایی که در گذشته لذت می بردم دیگه لذت چندانی نمی بردم و الان کلا خلاص!؟