باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دلم تنگته

پس چرا نمی آیی؟! من دلم تنگته!؟

اگر نمی خواهی بیایی چرا هر شب خوابت را می بینم؟!

دیشبم باز در خوابم بودی، یک آقای دیگرم بود، بینمان را می خواست فاصله بیندازد!؟

نمی دانم شاید خواب هایم کلا شیطانی شدند، همه ش امتحان هست!؟ چه امتحان سختی!؟

من که تسلیم عشق شدم ولی هنوز تاریکم حتما تو از دستم ناراحتی!؟ نمی خواهی برگردی!؟ دیگر دیر شده!؟

من قلبت را شکستم!؟ دانه دانه کردم!؟ نمی توانم درستش کنم نه؟!

شرط من

از 12 اسفند ماه رمضون هست تا 12 فروردین، ده روز قبلش میشه 2 اسفند، از 2 اسفند تا 12 فروردین میشه چهل روز که شما و هر که دیگه که دلش خواست و خودم چله می نشینیم!

یعنی نمازهای یومیه رو می خونیم و روزه میگیریم و هر روز ظهر یه فال حافظ با کتاب می گیریم و صفحاتش رو هم صفحه آخر کتاب یادداشت می کنیم!؟

از همه ی این ها مهم تر اینه که هر روز باید دلمون رو آب و جارو کنیم، یعنی گناه و کار بد نکنیم و کار خوب و محبت کنیم!؟ گناهم که هر کسی میدونه چیه، دروغ نگیم، غیبت نکنیم، به نامحرم نگاه نکنیم، کسی رو فریب ندیم و ... راست حسینی باشیم!؟

اگه این 40 روز رو تنها تو خونه بمونیم بهتره و با خودمون خلوت کنیم و به خود و خدا فکر کنیم در ضمن اگر یه بار خطا کنیم باید از سر دوباره چهل روز رو شروع کنیم!؟

اگر درست اجراش کنیم بعدش فرق حالمون رو می فهمیم تضمینی!؟


بعدنوشت: 3 اسفنده و من چند روز پر تنش رو داشتم قرار بود از دیروز چله رو شروع کنیم اما اصلا نمیشه انجامش بدم!؟ آخر بدقولم!؟

منو ببخش!

منو ببخش که میزارم و میرم!؟

من حالم خوب نیست و خوب نمیشه!؟

کسی درک نمی کنه!؟

شما هم حالت خوب نیست!؟

من می فهمم!؟

شاید بخوای نشون ندی!؟

شایدم حالت از من بهتره!؟

ولی دو تا آدم که حال مناسبی ندارند جز جنگ و دعوا کاری نمی کنند!؟

نمی تونن بهم کمک کنند!؟

زندگیت رو بهم ریختم می دونم!؟

روحیه ت رو بهم ریختم می دونم!؟

با قلبت بازی شد می دونم!؟

ولی سر خودم هم همه ی اینا اومد!؟

به جای اینکه بهتر بشم بدتر شدم!؟

پس نتیجه می گیریم این عشق خوب نیست!؟

بزار برم دیگه به خوابم نیا!؟


بعدنوشت:

خوب حالم گرفته شد!؟

فکر کنم حالتو گرفتم!؟

باشه من نمیرم!؟

ولی شرط دارم!؟

ولی هر چی بشه تقصیر خودته!؟

من اولش گفتم!؟

رابطه ی چالش برانگیزی خواهیم داشت!؟

جالبه که وبلاگم رو پیدا کردی و می خونی!؟

ولی صدات درنمیاد!؟

ای کاش ...

ای کاش بارون می بارید

و تمام این نحسی را از مملکت ما می شست و می برد!


با این همه غم چه کنیم؟!


چطور دلم برای مملکتم نتپد؟!

من اینجا زیسته ام!

هر روز خورشید را در آسمان اینجا دیده ام!

با شب هایش خاطره ها دارم!

درختانش، گل هایش، سبزه هایش بوی عشق می دهند!

این خاک را بارها در دست گرفتم!

لمس کردم، با تمام جان چشیده ام!

وطن من را از من نگیرید!

فرشته ها هر صبح اینجا زمزمه می کنند!

وطن من را از من نگیرید!

من جز اینجا کجا را دارم که بروم؟!

رنج مردم

بدان ای عزیز

که رنج مردم در سه چیز است :

از وقت، پیش می‌خواهند.

از قسمت ، بیش می‌خواهند.

و آن دیگران را ، از آن خویش می‌خواهند.


خواجه عبدالله انصاری