باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

ای وای دلم

خودم تنها تنها دلم چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا به سینه ی دریا دلم

تو ای خدای مهربان تو ای پناه بی کسان

به سنگ غم مشکن دلم چو شیشه ی مینا دلم

عزیز بی فردای من تو در این شب آرزوها

بزن بر من شراره ها بزن بر سر آتش دلم

از این روزگار در این گیر و دار من ماندم و دلم

از این چشم من از این گوش من از این زبان من

ببر نام غیر خودت را ای وای دلم ای وای دلم

در این دریا سرگردان و نالان با چشم های اشکان

به سوی تو بعیدست برسم ای وای دلم ای وای دلم 


ماهش

خامیم بیا بسوز ما را

ای بی تو حیات‌ها فسرده

وی بی‌تو سماع مرده مرده


ما بر در عشق حلقه کوبان

تو قفل زده کلید برده


هر آتش زنده از دم توست

رحم آر بر این دم شمرده


خامیم بیا بسوز ما را

در آتش عشق همچو خرده


چون موسی شیر کس نگیریم

با شیر توایم خوی کرده


در پرده مباش ای چو دیده

خوش نیست به پیش دیده پرده


کم گوی ز عشق و عشق می‌خور

گفتن نبود چنانک خورده


 مولانا

درد بی دردی علاجش آتش است

یک شب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد

هر نی ای شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت کاین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نه افروختم

دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه می گفتی نی ام با صد نمود

همچنان در بند خود بودی که بود

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

مجذوب علیشاه

آتش

خودم می دانم وقتی عصبانی هستم حرف هایی می زنم که آتش به پا می کنند و بعد خودم کلی باید با بدبختی سعی کنم خاموششان کنم ولی خوب من هم توانی دارم دیگر نمی توانم خودم را تخلیه نکنم، خیلی جلوی خودم را گرفته ام که باعث مریضی ام شده است دیگر بیشتر از این نمی توانم!؟

خوشبختانه چند نفر از معترضین آزاد شدند و چند نفر حکم اعدامشان لغو شده است و یک استاد دانشگاه هم گفته است کار انقلاب اسلامی تمام شده است!

ما نسل سرکش هستیم، چرا سرکشی می کنیم نمی دانم ولی به حلقمان رسیده است! امروز با دایی ام که 6 سال از من بزرگ تر است حرف می زدم، او می گفت با تمام هم نسل ها و نسل های بعد از ما حرف زده است همه شاکی هستیم از وضعمان، از پدر و مادرهایمان، از دوستانمان، از خواهر و برادرهایمان و ...!؟

تنها راهش پذیرش است اما چگونه ببخشیم؟! در دلمان حسرت داریم؟! با وجود این شاکی بودن ها و حسرت ها چگونه شکرگزار باشیم؟! من فکر می کردم معنی شکرگزاری را فهمیده ام اما تنها چند روز گذشت که فهمیدم عمیق تر است!؟

ما درست درک نشدیم اما خودمان هم نمی دانیم چه می خواهیم؟! فقط می خواهیم آزاد باشیم و زندگی کنیم اما به این سادگی نیست پشت سیستممان باید فلسفه ای باشد تا سیستم منظمی داشته باشیم وگرنه هرج مرج می شود!

نشسته ام لب دریا و به تو نگاه می کنم

نشسته ام لب دریا و به تو نگاه می کنم

دریا را می طلبم

باید غریق دریا شوم

دریایی موج فشان

دریایی خون فشان

درون گرداب بلاها بروم

می ترسم

نمی دانم چه بر سرم خواهد آمد

به قدرت خودم اعتماد ندارم

تا اینجایش را با سلام و صلوات آمده ام

از آتش گذشتم

خام بودم پخته شدم

البته نه کاملا

یک جاهایی هم سوختم

اعضای بدنم را از دست دادم

اما اینجا که نشسته ام

تو می آیی و می روی

و من خسته دل و ناتوان

مبهوت و نگران

می دانم 

نه به تو می رسم

نه به دریا

آیا باید یکی از شما را انتخاب کنم؟!

چه انتخاب سختی؟!

تا جایی که بتوانم در این انتخاب تاخیر می اندازم