باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دنیا و غم

دنیا نسزد ازو مشوش بودن
از سوز غمش دمی در آتش بودن

ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن

#ابوسعید_ابوالخیر

رفته بودم که برم!

رفته بودم که برم اما برگشتم!

رفتم که سکوت کنم اما نمیشه!

بچه ها به نظرم این جنایته که یکی رو به خودت امیدوار کنی، یکی رو عاشق کنی و بعد بذاری بری!

مرد و زنم نداره!

ولی خوب آدم پر شکه!

عشق چیز عجیبیه!

می تونه فقط یه هیجان زودگذر باشه یا حتی یک آتش سوزان و بی قراری!

ولی از کجا بفهمی کدومه؟


بعد نوشت: بچه ها اگه یه آدم به نظرتون خیلی آشنا باشه اما بعد عوض بشه جوری که دیگه به نظرتون آشنا نباشه، تکلیف چیه؟ خوب وقتی احساس نزدیکی نیست و نمی کنی نمیشه که به زور با چسب دو نفر رو بهم چسبوند!؟


یه نکته: کلا انکار خودم تغییر کردم چون آدم های زیادی بودند که قبلا دوستشون داشتم و محوشون میشدم اما الان اصلا برام جذابیت ندارند و به نظرم خیلی سطحی هستند!

برای جنگ

برای جنگ که آمدی خانه ی ما را نابود کنی!

چه بگویم؟

بگویم خانه ی خودت نابود باد؟!

اینکه می شود آرزوی باز هم پدید آمدن تو!؟

نه تو باید بروی!

برو به همان جا که ازش آمدی!

برو پیش شیطان!

به شیطان بگو تو از آتشی!

ما از آب و خاکیم!

آتش ما را می سوزاند!

چرا این قدر بر بشر خشم داری!

بشر که احمق است!

هزاران سال است به حرف تو گوش می دهد!

باشد ثابت کردی از ما  برتری!

ما را به حال خودمان بگذار!

آتش همیشه بد نیست!

اگر کنترل شده باشد سازنده است!

چرا از آتشت به نفع بشر استفاده نمی کنی؟!

که کردی!

که هر وقت دلت خواسته کردی!

داری چه کار می کنی با ما!؟

چرا روزگار فرشته بودنت را از یاد بردی؟!

تو که بالاخره گاهی رحمت می آید دوباره فرشته می شوی!؟

برگرد به روزگار خودت!

این جنگ را تمام کن!

آخر این قدر در شعله ی خشم سوختی چه شد؟!

بیا و دوباره راه مهر و دوستی را پیش گیر!

دوباره اهل شو!

به خاطر خودت، نه به خاطر ما!

اینکه لذتش بیشتر است موجوداتی دوستت داشته باشند و تو بر آن ها بزرگی کنی و آن ها تو را ولی نعمت خود بدانند!؟

تو که می توانی و بارها کردی!

آخر آدم یا هر موجودی با خدا لجبازی می کند؟!

خدا که دوستت دارد!

می دانی که اگر برگردی می بخشدت!

تو سال ها فرمانبردارش بودی یادش نرفته است!

خودت خدا را بهتر می شناسی!

آتش بر ما نیفکن!

دنیا آتش است!

دنیا دارد چهره ی واقعیش را نشان می دهد! البته قبلش هم آنچنان گل و بلبل نبود! در وضعیتی که مثلا صلح بود، آدم هایی مرا زمین زدند و در آتش انداختند و زیر خاک دفن کردند!؟

امروز دلم گرفته بود مقداری دنبال شعر گشتم و چند شعر در مورد جنگ و دنیا و آتش از صائب تبریزی پیدا کردم، یک بیت دارد می گوید:

تا نبینی چهره تاریک دنیادار را
کی شود هرگز ترا روشن که دنیا آتش است؟

حرف دیگری ندارم بزنم، رویاهای صلح همه اش الکیست، دنیا بدون جنگ دیگر دنیا نیست، کشتن ....

آتشین خو

من هر چه فکر می کنم می بینم که من ذاتا آتشین خو هستم و نمی توانم مثل حضرت عیسی نرم خو باشم!

اگر جلوی خودم را نگیرم که عین شمس تبریزی هستم همه چی را بهم می ریزم و فاتحه همه را می خوانم!

فقط همین است که از سنین نوجوانی به این نتیجه رسیدم حرف نزنم و دردسر برای خودم درست نکنم چون من نمی توانم مثل شمس تبریزی آواره باشم!

الانم دیگر از این رفت و برگشت بین تنهایی و اظهار نظر در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی خسته شدم کسی گوشش بدهکار نیست!

من بروم دنبال زندگی خودم بهتر است 5 سال از عمرم را گذاشتم برای وبلاگ نویسی و آگاهی رسانی اما حالا می بینم جبهه گیری ها بیشتر شده است!

البته در حین این نوشتن ها و خواندن ها و بررسی کردن ها عقل خودم رشد کرد برای خودم خوب بود اما فکر می کنم سرعتم می توانست بیشتر باشد البته شاید باز کمالگرایی می کنم!

به هر حال یک نفر پیدا شد به شما بگوید به سمت تاریکی می روید اما شما گوش نکردید دیگر هر چه بشود تقصیر خودتان و خودراییتان است!