خوشبختانه چند وقت است حال درونم بهتر است!؟
از فکر و خیال ها رها شدم!
افسرده خو نیستم!
ولی حال بدنم آنچنان خوب نیست!
باید ورزش کنم!
رژیم غذایی بگیرم!
با تنهایی کنار آمده ام!
فقط وقتم را نمی دانم چطور پر کنم!
دیگر آرزویی ندارم!
و این حس خوبیست!
دیگر دنبال مقصد نیستم!
دیگر پذیرفتم این راه بی انتهاست!
همین آرامم کرد!
آرامم!
آرام!
بحث کردن، مجادله کردن، جنگیدن با بیشتر آدم ها فایده ای ندارد این درس را وقتی نوجوان بودم گرفتم.
کسی که بخواهد قانع شود با یک جمله قانع می شود و کسی که نمی خواهد از راهی می کوشد تا حرف خودش را ثابت کند.
بیشتر این آدم های گروه دوم بی منطق تر، بی شخصیت تر، بی نزاکت تر و بی حیاتر از این هستند که بخواهی با آن ها وارد بحث یا جنگ شوی آن ها کاری می کنند که وادار به رفتارهایی شبیه خودشان بشوی پس باید خیلی هوشیار بود تا در دام این آدم ها نیفتاد.
متاسفانه گاهی این آدم ها جایگاه و قدرت دارند مثلا معلم یا استادت هستند یا والدین و خویشاوندان بزرگ تر از تو یا رئیس تو یا سیاستمدار مملکت هستند و اگر در بازی آن ها وارد شوی آن ها از قدرت خود استفاده می کنند و تو را هر چه بیشتر تحت فشار قرار می دهند.
من که تنها یک چاره داشتم سکوت یا این که حرفم را بزنم و بروم شاید اثر کرد شاید نکرد، اگر اثر کرد که خدا را شکر اگر اثر نکرد هم خود آن فرد ضرر می بیند و من به راه خودم می روم و همیشه هم مجبور نیستم او را تحمل کنم از راهی می روم که با او برخوردی نداشته باشم.
شاید راه من مقداری شبیه به فرار باشد خوب البته از این آدم ها هم باید فرار کرد مصداق ضرب المثل آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه است.
شاید بگویید من ترسو یا محتاط یا محافظه کار هستم اما من توان روحی و روانی و جسمی خودم را می دانم پرهیز کردن از مواجه با جدال برای من بهتر است اعصاب و آرامشم را حفظ می کنم شاید ضرر کنم اما خدا بزرگ است و از جای دیگر جبران می کند من ایمان دارم.
متاسفانه فرهنگ ما بر پایه ی زورگویی بالا دستی بر پایین دستی است و سال ها و شاید نسل ها طول بکشد تا فهم و درک جامعه بالا رود و فرهنگ ارتقا یابد. در این راه هر کس هم نوبه ی خود می تواند تلاش کند.
بچه های دهه شصتی به یاد دارند وقتی ما بچه بودیم چقدر اوضاع بد بود اما الان چقدر اوضاع فرق کرده است و مطمئنا هم در آینده بیشتر فرق خواهد کرد. فقط متاسفانه این عمر ماست که رفت و اقبال ما بوده است که در چنین زمانه ای به دنیا آمدیم!
دلم می خواهد از چیزهای خوب بنویسم!
اما دست و دلم نمی رود!
خبرهای بد از هر طرف می آید!
به خودت می آیی می بینی ابروهایت توی هم هستند!
ای کاش کاری می شد کرد!
ای کاش گوش شنوایی بود!
خسته ام از این زندگی پردردسر!
کی قرار است به آسایش و آرامش برسیم!
دیروز می خواستم بروم اعتراضات!
اما زانو ام درد گرفت!
واقعا نمی دانم چه چیز در عمق روان من است که هر موقع می خواهم بیرون از خانه بروم یک جای بدنم درد می گیرد!
از بچگی این طور بودم!
بزرگ ترها فکر می کردند بهانه ی الکی می آورم که مدرسه نروم!
اما واقعا درد داشتم آن هم بدون دلیل!
شاید عمق روان من از معترضین می ترسد!
البته واقعا خودآگاهانه هم ازشان می ترسم!
می ترسم حرفشان را وقتی پیروز شدند عوض کنند!
ما همیشه با ترس زندگی کردیم!
ترس از همدیگر!
بی اعتمادی به هم!
حال دیگر به اوجش رسیده است!
چه نفرینی شده ایم!
در مرام قدما یک اصل وجود دارد آن هم اینکه با یک تشویق یا تحسین پر از شادی و غرور نشوی و با یک انتقاد یا توهین پر از ناراحتی و خشم و یا ناامیدی نشوی!
البته این را می توان به تمام هیجانات و احساسات و عواطف تعمیم داد.
راه حل این نیست که احساسات و هیجاناتت را سرکوب کنی یا نادیده یشان بگیری بلکه باید این قدر به افکارت هوشیار باشی که وقتی از بیرون کسی با تو طوری حرف می زند که احساساتت تحریک می شود در افکاری که بالا می آیند مداخله کنی و فرمان قطع فکر به آن ها بدهی و نگذاری افکار و احساساتت مثل یک دریای خروشان تو را این سو و آن سو ببرند.
البته که خیلی سخت است اما قابل انجام است اگر کمی بین کنش دیگری و واکنش خود مکث و تامل کنیم و آرامش خود را در اعماق قلب خود حفظ کنیم.
وسوسه ی زیاد حرف زدن و سریع جواب دادن یا جواب دندان شکن دادن همیشه با آدمی هست اما ما گولش را نمی خوریم چون که به خودمان احترام می گذاریم.
البته اگر واکنشی متعادل داشته باشیم از همه بهتر است اما این واکنش نباید مدت زمان زیادی در روح و ذهن و جسم ما باقی بماند باید سعی کنیم هر چه سریع تر از غلیان احساسات خارج شویم.
خاموشی و سکوت هم شیوه ای از واکنش است اما این را باید بدانید اگر در عمق وجودمان هم این سکون است این کار را انجام دهیم وگرنه در طول زمان دچار بیماری های روانی یا روان تنی خواهیم شد.