تازگی چشمام باز شده، تازه فهمیدم من تو حال خودم بودم و ناغافل آدم ها چه بلاها سرم آوردند، حتی پدر و مادرم!
دیگه به هیچ آدمی نزدیک نمیشم، اصلا مهم نیست کی باشه، نه ذوست میشم نه ازدواج می کنم، به خطرش نمی ارزه!
همین جوریش منو صد بار کشتن!؟
یه نکته فقط هست، دهه هشتادیا را می بینم، نمی دونم چرا دلم می خواد یه فس کتکشون بزنم، این در حالی هست که من هیچ وقت کتک نخوردم که کتک زدن بلد باشم، با خودم میگم شاید بقیه هم همین حس رو به من داشتند این قدر بلا سرم آوردند، بلاها همه روانی و انرزیکی بوده، ای کاش بهم می گفبن از چی من بدشون میاد تا تغییرش می دادم اما شاید مثل من که نمی تونم تو دهه هشتادیا تشخیص بدم این چیه که من ازش بدم میاد باشه، تنها چیزی که هست باهاشون دعوام میشه مثل خواهرم که می زنیم به تیپ و تاپ هم ولی من کاریش ندارم چون خواهرمه اما اگه بچه م بود وضع فرق می کرد ولی اگه بخواد پر رو بازی دربیاره دارم براش!
تازه از خواب بیدار شدم!
ولی اعصابم خرده!
خوابای چرت و پرت دیدم!
سگدونی درست کرده بودیم!؟
الانم اومدم وبلاگ و تلگرام رو چک کردم!
می بینم هیچ خبری نیست!
کامنتها رو می خونم!
می بینم اصلا یه چیزایی نوشته شده که من فکرشو نمی کردم!
اصلا به نظرم ربطی ندارند!
قلبمم درد می کنه هنوز!
باید برم دکتر!؟
همین رو کم داشتم!
دیروز رفتم به دوست سابقم پیام بدم!
بگم به کوری چشمت از قبلم هم بهتر شدم!
تو که از زندگیم رفتی دوباره برگشتم به روال خودم!
ولی گفتم ولش کن ارزش نداره!
اونم اون وقت می خواد جواب بده!
یاد عشق سابق میفتم!
می دونید به نظرم خالص نبود!
هر کی میاد سمت من واسه شهوتش میاد!
و خوب من اگه می خواستم از رو شهوت انتخاب کنم اصلا اونو انتخاب نمی کردم!
من گول ظاهر ساده و آرومشون رو خوردم!
فکر کردم آدمای خوب و پاکین!
ولی این طور نبود!
هر دفعه هم همین اشتباه رو کردم!
جرئتم ندارم به اونکه بهش حسم قوی تره نزدیک بشم!
والا اگه ازدواج از روی شهوته چرا از اول اشتباه به ما گفتن؟!
معلم ها و مربی های خر!؟
ما رو بردن تو خواب و خیال!؟
دنیای واقعی اصلا این طور نیست!
مثل مردای تو فیلما!
که مردای واقعی اصلا شبیه شون نیستند!؟
ما هم که ساده و زودباور و خوش خیال!؟
اصلا من دیگه نمی دونم!
ترجیح میدم تنها باشم وقتی دنیا و مردمش این طوره!؟
فقط خاک بر سر اونا که طرح این دنیا رو این جوری کشیدن!
که پسر بچه ی دبستانی دنبال این داستاناست!؟
متاسفانه مردمم که یه ریزه از خودشون جربزه و اختیار ندارن!
هر طرف هولشون بدن میرن همون طرف!؟
با یکی از دوستام حرف می زدم می گفتم از زندگیش راضیه؟! میگفت قبل ازدواج فقط مشکلات خودم رو داشتم الان مشکلات یک نفر دیگه هم اضافه شده به اون ها!؟
با یک دوست دیگه م حرف می زدم می گفت آزادیش براش از هر چیزی مهم تره، منم گفتم منم آزادیم برام خیلی مهمه اگر قرار بشه محدود بشم حاضر نیستم ازدواج کنم!؟
کلا هر کسی به من میرسه از مشکلاتش میگه، هیچکس از شادی هاش نمیگه و شاید دوستام هم مثل خودم منفی نگر هستند، آخه می بینم روحیه ی خودشون داغونه!؟
چند تا از دوستام بعد از ازدواج خیلی مادی شدند تمام فکر و ذکرشون مادیات بود، منم قطع ارتباط کردم!؟ کلا به نظرم آدما بعد از ازدواج عوض میشند، خیلی هم دوست ندارند با مجردها دوست باشند، البته اینو به یکی از دوستای مجردم گفتم منم قبلا این جوری فکر می کردم بعد فهمیدم به خاطر مشکلات و محدودیت ها دوستام باهام رفتارشون فرق کرده!؟
دیگه خلاصه که اونایی که مجردن دوست دارند متاهل بشند و اونایی که متاهل هستند دوست دارند از ازدواج بیان بیرون، جمله ی معروفیه!؟
پی نوشت: الان رفتم تلگرام نوشته: شما چیزهای کوچک طلب میکنید،
در صورتی که میتوانید کل عالم هستی و جاودانگی را داشته باشید.#نیسارگاداتا
من همیشه فکر می کنم محبت بین یه زوج چیز خیلی بزرگیه حتی بزرگ تر از همه ی عالم، آیا در رویاهای واهی بودم؟!
بعدنوشت: الان یه چیز دیگه روی تلگرامم اومد:
بیماریِ عجیبی در جهان هست
و آن خواستنِ چیزهایى است که نداریم!
و این چرخه هیچگاه پایان ندارد...
امروز روی یه وبلاگی این عنوان رو روی یکی از نوشته ها دیدم، دیوانه چو دیوانه بزاید، خوشش آید!؟ واقعا بعضی ها چقدر خلاقند، از عصری دارم می خندم، خوشم اومده!؟ نوشته در مورد حرفای بچه ی خانمه بود!؟
منم یه دیوانه ای به دنیا بیارم دنیا رو بهم بریزه خودم که نتونستم، فقط مشکل اینه که بابای بچه پیدا نمیشه!؟ با هر کی آشنا میشم به درد جوجه کشی نمی خوره!؟
یه بار رفته بودم روانشناس، آقا بود، بهش گفتم من فقط برای بچه ازدواج می کنم، اونم گفت مرسی که به ازدواج به عنوان دستگاه جوجه کشی نگاه می کنی!؟ خخخخخ
حالا امروز اخلاقم خوبه وگرنه که چند وقته حوصله ی بچه ندارم، گربه اومد بچه آورد تو خونه مون، می خواستم یه بچه ش رو بردارم گفتم گناه داره از دست من دیوونه میشه، الان یه بچه سگ داداشم آورده، توی حیاطه، صداش میاد، میگم برم باهاش بازی کنم باز می گم ولش کن!؟ من همین چند تا گلدون برام کافیه، آبشون رو دیر بدم چیزیشون نمیشه!؟
امروز یکی از دوستای مجازیم که وبلاگ رو خونده بود، کلی از فواید زندگی زناشویی گفت، گفت ازدواج کنی حالت بهتر میشه، انگشتاشو لاک زده بود عکسشو برام فرستاد منتها من از لاک بیزارم!؟
بهش میگم: همه می خوان طلاق بگیرند، خودت گفتی بچه م بزرگ بشه جدا میشم!؟
میگه: من تو عصبانیت یه چیزی گفتم، من همسرم رو دوست دارم!
بهش میگم: خودت رو هوا حرف می زنی فکر می کنی منم رو هوا حرف می زنم!؟
خلاصه که مرغ من یه پا داره و فعلا می خوام تنها باشم!
تازه با یه کانال یوتیوب هم تازه آشنا شدم، خیلی مطلب جدید یاد میده!؟
امشبم جلسه ی تعلیمی دارم، بی صبرانه منتظرشم!
بعد نوشت: من می دونم که اگه ازدواج کنم اولش یه مدت بهم انگیزه میده اما بعد اون شور و شوق اولیه می خوابه و حالم بر می گرده و دیگه اون وقت مشکلم دوتاست!