امروز زندگینامه ی آقای احمد شاملو را می خواندم سه بار ازدواج کرده اند! ازدواج اول ده سال و حاصل آن 4 بچه، ازدواج دوم 4 سال و ازدواج سوم 36 سال طول داشتند!
چند بار هم به زندان افتادند و تا پای جوخه ی آتش هم رفته اند! واقعا آدم شجاعی بودند!
من اگر بودم بعد از شکست اول در ازدواج، دیگر ازدواج نمی کردم اما می بینیم ازدواج سومشان خیلی خوب از آب در می آید و تعداد زیادی از آثارشان بعد از این ازدواج سروده می شود برای همسرشان خانم آیدا!
می گویند زندگیت از وقتی شروع می شود که ترس هایت را کنار بگذاری و از منطقه ی امنت خارج شوی اما خوب هنوز بخشی از من کودک است و نمی خواهد پا به بزرگسالی بگذارد!
یک نفر شاملو می شود که هنوز بعد از مرگش هم از او می ترسند یک نفر هم من می شوم که همیشه به گوشه ی تنهایی می خزم فکر کنم حتی کودک نیستم جنین هستم!؟
امروز فهمیدم کمال گراییم و وسواسم با هم ترکیب شده اند و من به صورت وسواسی کمال گرا هستم!؟
البته فکر کنم پدرم هم همین طور باشد مادرم کمال گرا و وسواسی هست اما فکر نمی کنم برای او این دو اختلال ترکیب شده باشند البته متخصص باید نظر دهد!؟
خلاصه که فهمیدم برای این هیچ کاری را نمی توانم انجام دهم و اهمال کاری می کنم و ترس از شکست دارم و شروع نمی کنم یا دو روزه ول می کنم!؟
البته خیلی از جوان های امروزه ی ایرانی به نظر می رسد کمی تا قسمتی درگیر این مسائل و مشکلات شده اند!؟
یعنی چند روز است اتفاقاتی می افتد و چیزهایی کشف می کنم که خدا را شکر می کنم در رابطه و ازدواج با کسی نرفتم و بچه ای نیز ندارم!؟
جز بدبختی بیشتر سرانجامی برای خانواده ای که من یک ستونش باشم نیست!؟
برای عشق های سابق نامه نوشتم به امید اینکه فراموششون کنم بار ناراحتیم کمتر شد اما فراموشم نمی شوند!
می خوام فردیت خودم رو پیدا کنم و برم دنبال زندگیم چرا باید یه نفر بعد از سال ها به خوابم بیاد؟!
یه دوست داشتم ازدواج کرده بود اما هنوز می رفت اینستاگرام عشق سابقش که ولش کرده بود رو چک می کرد این کارش خیانت بود اما این دله کاریش نمیشه کرد!؟
دیروز یه چیزی خوندم می گفت یه خانمی به پارتنرش خیانت کرد و عاشق یکی دیگه شد و باهاش رابطه گرفت بعد خودشو کشت چون هم پارتنرشو دوست داشت هم نفر دوم رو و نمی دونست چی کار کنه!؟
داستان های عشقی واقعا افتضاحه اما همه هم دوست دارند عشق رو تجربه کنند زندگی باهات بازی می کنه چه بازی هایی!؟
من سالها پیش وقتی که متوجه شدم تمام درد و رنجی که تمام عمر کشیدم به خاطر اختلال روانی خودم و والدینم بوده تصمیم گرفتم خانواده تشکیل ندم اما نمی دونم اینو به دیگران که می گم چرا دلشون می سوزه می گن نه و این حرفا!
از طرفی خودم میل تشکیل خانواده رو دارم و با این میل که طبیعی هم هست نمی دونم چه کار کنم هی می کشدم به سمت جنس مخالف هی یه چیزی پیش میاد که دورم می کنه!؟
واقعا می خوام تموم بشه تکلیف خودم رو مشخص کنم من توی خواب و بیداری یه پسر دیدم که مثل بچگی خودم کارای عجیب می کرد نمی خوام این رنج ها رو به کس دیگه ای بدم چون خیلی وحشتناکه! دیگرون نمی دونن درونت چه خبره ظاهر ساکت و آروم و خونسرده و همه فکر می کنند همه چیز مرتبه اما در درون روان، پریشانی و می ترسی حتی به بقیه بگی چون معلوم نیست چطور واکنش نشون بدن!
وقتی ژن معیوب دارم این ژن دیگه نباید به کس دیگه ای انتقال پیدا کنه! اشتباه می کنم!؟
سنت های دست و پا گیری و گاه ظالمانه ای در سرزمین من وجود دارد یکی از آن ها، ناموس پرستی است.
دخترانی در سرزمین من وجود دارند که گاه از فشار والدین و خانواده دست به فرار از خانه می زنند یا گاه عاشق یک پسر می شوند اما به دلیل سنت های قدیمی متهم به هرزه بودن شده حتی ریختن خونشان حلال و واجب می شود.
گاه دخترانی در سرزمین من وجود دارند که مجبور به ازدواج با کسی می شوند که از او خوششان نمی آید اما خانواده بنا به سنت یا مصلحت مجبورشان می کنند و این دختران برای فرار از ازدواج یا از خانه فرار می کنند یا دست به خودکشی می زنند.
متاسفانه بر خلاف خیلی از کشورها در کشور ما اوژانس اجتماعی یا بهزیستی به این دختران کمک نمی کند زیرا پدر در قانون حتی اختیار کشتن فرزندش را نیز دارد و آن ها تنها مانده درمانده می شوند و گاه جان خود را از دست می دهند.
برای من همیشه سوال بوده است چقدر دختر بی ارزش است که حرف مردم از جانش مهم تر است و چقدر راحت یک نفر کسی را که از پوست و گوشت خودش است و سال ها پرورانده اش را به کام مرگ می کشاند.
بعضی از مردم پرنده ی خانگی شان را بیشتر دوست می دارند و عضو خانواده ی خود می دانند و حاضر به بیمار بودن یا کشتن آن نیستند چطور یک انسان می تواند با فرزندش چنین کند؟! آیا نباید چنین فردی از لحاظ روانی بررسی شود؟!
دختری که فرار نمی کند و خودش را می کشد می داند شانسی برای زندگی ندارد و اگر فرار کند هم در این جامعه امنیتی ندارد و مورد سواستفاده قرار می گیرد تا به حال شده است در شرایطی قرار بگیرید که هیچ انتخابی نداشته باشید جز مرگ؟!