باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

کابوس دیشب من

با اینکه دیروز اصلا اخبار ندیدم و تو این فکرا نبودم دیشب خواب دیدم جنگ شده بین ایران و آمریکا و افغانستان، عده ای از ایرانی ها پناهنده شده بودند یه ولایتی تو افغانستان اما ما مونده بودیم کل شرق ایران رو گرفته بودند!

هیچی دیگه ما رو سوار اتوبوس کردند ببرند اردوگاهی یا یه جای دیگه، آدمایی که تو اتوبوس بودند می خواستند فرار کنند خلاصه نمی دونم چه اتفاقاتی افتاد اما یه صحنه ش یادمه که من با چاقوی آشپزخونه زدم تو گردن یه مرد افغانی، رگشو پاره کردم اما خون نیومد اون گردنش رو گرفت ما فرار کردیم یواشکی توی اتاقا زندگی می کردیم مشهد کلی عوض شده بود!

بعد این خواب با دل درد بیدار شدم پهلوهام درد می کرد هنوزم درد می کنه گلوم خشک شده بود گلاب به روتون اسهال شدم! خلاصه که هیچ وقت یادم نخواهد رفت! واقعا چرا این خوابا رو می بینم!؟

کشتن اسیر و خشم

حدیث های اسلامی را که نگاه کردم دیدم کشتن یا قصاص اسیر در اسلام کار عادی هست کلی داستان هم درباره اش در موقع جنگ های صدر اسلام است! فقط یک نفر را کشته اند به خاطر اینکه در جبهه ی مخالف بوده است! تنها چیزی که تاکید شده است، حتی اگر اسیر کافر است آب و غذا باید به او داد!

ولی خوب در قرن بیستم و بیست و یکم حقوقدانان قانون هایی را وضع کردند که از حقوق انسانی اسیر دفاع می کرد بسیاری از افراد فعلی طالبان اسیر آمریکا بودند و اگر قرار بود آمریکا هم طبق قوانین اسلام عمل کند باید همه ی آن ها را می کشت آدم هایی که اسارت متنبه هشان نکرده و امروزه دوباره دارند رفتارهای وحشیانه یشان را انجام می دهند!

در مورد اعتراض کردن هم باید بگویم هر چیزی قانون و قواعد خودش را دارد اینکه با ماشین، نیروهای یگان ویژه را زیر بگیری هم خود یک رفتار وحشیانه است متاسفانه جامعه ی ما به حدی از خشم و نفرت رسیده است که رفتارهایی را می بینیم که انسانی نیست!

اینکه بخواهیم کاری کنیم که دلمان خنک شود یا خودمان را در جایگاهی بدانیم که دیگران را مجازات کنیم نقطه ی خطرناکیست!

می دانم وقتی در موقعیتی هستی که خشم فوران کرده و دیگر نمی دانی چه می کنی اما آدم باید هوشیار باشد و نگذارد کارش به اینجا برسد باید خیلی زودتر حرفش بزند خشمش را ابراز کند اینکه خشم های ریز ریز روی هم تلنبار شود باعث بیماری نیز هست!

یک نفر هم پیدا نمی شود عقل سالمی داشته باشد و شجاع و  کاردان باشد و به داد این مردم و مملکت برسد!

عشق یا تصاحب

من چند روز است با کامنت هایی که گرفتم به عشق فکر می کنم اینکه اگر عاشق باشی همان حس برایت کافیست و به فکر وصال نیستی و مقصد را وصال نمی دانی اگر غیر این باشد یعنی تو می خواهی دیگری را تصاحب کنی!

عشق اسیری نیست، عشق شکوه پرواز است، پرواز دو پرنده در کنار هم نه در قفس کردن همدیگر. من این را مطمئن هستم.

با این حرف ها انگار حتی حافظ هم عاشق نبوده است او هم به دنبال وصال بوده است در خیلی از شعرهایش از آرزوی وصال می گوید! شاید البته بعد به آن درجه رسیده باشد.

شاید عشق هم مثل هر چیز دیگر درجه دارد اول می خواهی تصاحب کنی بعد کم کم راضی می شوی به رضای معشوقت بعد کم کم می فهمی خود عاشقی گنج گرانبها بوده است و معشوق بهانه ای برای رسیدن به حس عاشقی!

یک شعر هم از شاعری خانم می گذارم که البته برای عشاقی است که رابطه با هم دارند نه آن ها که از هم دورند.

پنجه در افکنده‌ایم
با دست هامان
به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش می‌کشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما
نیازمند رهایی است

نه تصاحب
در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه