باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

احساسات عمیق

بعد از نوشته قبلی خیلی حالم خوب شد حتی با خودم داشتم می گفتم دیگه چه ترسی از اهریمن دارم؟! البته دیگه با کله نمیرم تو شکمش ولی خوب نمی تونه کاری کنه!؟

ولی بعد حالم بد شد، پر از نفرت شدم، من دیگه اون احساسات عشق عمیق که داشتم رو نمی تونم تجربه کنم و فکر کنم دلیلش اینه که به یک نفر که فقط خوبی ازش دیدم بد کردم و در برابرش خودخواهی کردم و اون هنوز می خواد که با من ارتباط داشته باشه ولی من چون نمی دونم باید چه کنم، پسش می زنم!؟

بعدم من خیلی سریع فکر می کنم و احساساتم تغییر می کنه همین الان ببینید چقدر تجربه های متفاوت پشت هم داشتم اما اون خیلی ریلکس میره که بیاد!؟ من از انتظار کشیدن بدم میاد، نمی تونم بشینم ببینم استخاره آقا کی راه میده که!؟

به خدا نمی دونم!؟ به من بگو چه جوری راضی هستی من همون کار رو انجام بدم!؟ من از کارات سردرنمیارم!؟

بعدنوشت: 

میرم، میگه چرا میری؟!

نمیرم، میگم هر چی می خوای بگو، میگه اصلا نمی خوام!؟

با این اخلاقت هیشکی پات نمی مونه ها!؟

من که چیزی نمیگم راحت حرفت رو بزن خوب!؟

واقعا فهمیدم!

پریشب خواب خاله م و دخترخاله هام رو دیدم، برای همین دیشب به خاله م تلگرام دادم و حال و احوال کردم، بهم گفت خواب های طلایی ببینی!؟

این حرف باعث شد برم کانال های تلگرام با عنوان خواب طلایی رو بگردم پیدا کنم و چقدر آدم های روش مثبت نگاه می کردند و حتی شکست عشقی خورده بودند اما مثبت می نوشتند و احساس یاس و پریشونی و این چیزا نداشتن!؟

واقعا پی بردم که اگر منتظر اتفاق خوب باشی اتفاق بدم بیفته برات اون قدر بد نیست اما وقتی همه ش منتظر بدبیاری هستی اتفاق خوب رو هم به یک اتفاق بد تبدیل می کنی!؟

تو تفکر مذهبی که تو تلویزیون به ما یاد می دادند می گفتن همه ش چیزای کدر و بد و ترس رو ببینیم ولی من از این به بعد می خوام چیزای طلایی رو ببینم و این همه غم و غصه برای خودم درست نکنم!؟ امیدوارم بتونم!؟

بعدنوشت: واقعا نمی تونم طلایی ببینم با اینکه ساز و کارش رو فهمیدم اما آسمان ذهن من ابریست!؟

شایدم من اشتباه می کنم!

ماشین های مردم مونده زیر برف اهالی محل با پارو رفتن کمکشون!؟

شایدم من اشتباه می کنم به بعضیا نباید فرصت دوباره داد!؟

من تازه فهمیدم بعضی از مردم دشمن خدا هستند یعنی چه!؟

یعنی شمشیر می بندن روبروی خدا!؟

به خیال خودشون با خدا می جنگن!؟

بعضیا رو قبلا می شناختم که دروغ به خدا می بستن!؟

اینا از سر ناآگاهی این کار رو نمی کنند!؟

عمد دارن!؟

منتها مشکل اینجاست از کجا می خوای بفهمی یکی از عمد حرفی رو میزنه و دشمنی داره کی نمی دونه و حرفی می زنه!؟

نمی دونم چه جوری باید امتحانشون کرد!؟

ولی شرارت و ظلم حدی داره!؟

واقعا از خدا نمی ترسید؟!

این جور که مسلمه دشمن خدا هم هستید!؟

دین خدا رو که نابود کردید!؟

حالا می خواید هویت ایرانی و عرفان رو همون بلا سرش بیارید!؟

واقعا این همه سال دست نشانده بودید!؟

چقدر خوب نقشتون رو بازی کردید!؟

نفرت داشتن از شما عین ثوابه!؟

ما رو از بچگی تو سرمون زدید و نزاشتید رشد کنیم تا بهمون سوار باشید!؟

من چی بگم!؟

این قدر تلخم!؟

بعد میگید اسرائیل غاصبه!؟

شما خودتون مملکت ما رو غصب کردید!؟

به خودتون میگید صاحاب مملکت!؟

کدوم صاحبی از مالشو ویرون می کنه!؟

یا عقل نداره یا غاصبه دیگه!؟

مال مردم رو گیر آورده!؟

بدبختا از جهنم نمی ترسید!؟

معلومه اعتقاد ندارید!؟

می دونم حرف زدم من همه چی رو بدتر می کنه!؟

ولی بزار این دفعه بکنه!؟

که با گاز بیشتر برید ته دره!؟

من هیچی برام نمونده!؟

همین تن و جون مونده اونم بگیرید!؟

این همه سال از راه دیگه رفتم به امید خدا!؟

اونم که هی منو از این دام می ندازه تو اون دام!؟

من قول داده بودم!؟

اگه کسی رو قول من حساب کرده باشه الان نمی تونم با خیال راحت برم دنبال کارم!؟

میشم دروغگو، میشم بدقول، دیگه کسی حرفم رو باور نمی کنه!؟

همین جوریشم انسانیت ما رو از ما گرفتید واسه محافظت از خودمون مجبورمون کردین دروغ بگیم خیانت کنیم!؟

بیشتر از این نمی خوام بی شرف بشم!؟

مردن با عزت بهتر از این زندگیه!؟



نگرانی

الان یهو نگران شدم!؟

می ترسم از واکنش آدما به حرفام!؟

می ترسم خودم باشم و بلا سرم بیاد!؟

انگار باید ماسک بزنی!؟

ماسکای جورواجور!؟

تا کسی نفهمه کی هستی!؟

بفهمن کی هستی دخلت رو میارن!؟

چون تو خلاف قاعده بازی می کنی!؟

چون تو بازی بقیه رو بهم می زنی!؟

اون ها می خوان بقیه اون جور بازی کنن که اونا می خوان!؟

تا خودشون همیشه برنده باشند!؟

البته این گمان منه!؟

من دیگه خسته شدم!؟

نمی تونم بازی کنم!؟

زورم نمیرسه!؟

اصلا بازی کنیم که چی بشه!؟

چی می خوان بهم بدن!؟

سرانجام این بازی چیه!؟

هیچ سرانجامی نداره!؟

با کی می جنگی؟!

با کسی که به هیچ قاعده و قانونی پایبند نیست؟!

فقط می خواد هر جور شده ببره!؟

آخرش نابودت می کنه!؟

این قمار خوبی نیست!؟

ولی قضیه حیثیتی شده!؟

به قول بعضیا حیثیت چی؟! کشک چی؟!

باید یه جایی تمومش کنی این بازی رو!؟

تسلیم بشی!؟

به اینم امید داشته باشی که خود خدا درستش کنه!؟

اگه بخوای بجنگی تا ابد باید بجنگی!؟

مگه کار دیگه جز جنگیدن نداری؟!

دنیا رو جور دیگه هم میشه دید!؟

نه صحنه ی نبرد!؟

نه محل بازی!؟

این همه کشمکش برای چیه!؟

چی رو می خوای ثابت کنی!؟

اینم از اون چیزهاست که نمی خوای ببینی!؟

من عاجزم از این بازی!؟

وقتی یادم میفته!

وقتی یادم میفته چقدر جوونیم رو صرف خانواده کردم شاید قدری روابطمون بهتر بشه، واقعا عصبانی میشم!؟

وقتی یادم میفته چقدر غصه خوردم واسه کسی که وقتی حالم بد بود اصلا عین خیالش نبود حتی نمیومد بگه چته، یه کم با من حرف بزن اگر حرفی داری، واقعا حالم بد میشه!؟

چه کارها کردم که فقط خوب باشم که خدا دوستم داشته باشه ولی تو این دنیا انگار خدایی نیست اگر هست چرا با من این جوری می کنه!؟

چرا این قدر زجرم میده؟ من چه گناهی کردم؟ حق کی رو خوردم؟ من که با همه خوب بودم و مهربون بودم! نمی تونم نگاه کنم وقتی کسی تو روت بهت بدی می کنه باهاش خوب باشم چقدر یه نفر پر رو می تونه باشه که با هر کس هر کار خواست بکنه و هیچی هم سرش درنیارن حداقل با یه زبونی باید زد تو کله ی عیب دارش که بفهمه کارش اشتباهه! تا به خودش بیاد!؟

ولی این مردم نمی دونم چشونه هیچی حالیشون نیست اینا حتی از جهنم نمی ترسن از این جهنمی که الان توش گرفتارن نمی ترسن، اینا چین!؟