حوصله ی آب و رنگ دادن به دنیای شخصیم رو ندارم یعنی این کارها دل و دماغ می خواد که من ندارم!؟
دیگه تنهایی و سوت و کوری رو باید تاب بیارم، ما ایرانیا چرا این قدر وابسته ی همیم؟! از طرفی هم نمی تونیم هم رو تحمل کنیم!؟ واقعا چمونه!؟ با هم چه کردیم!؟ چرا هر کار می کنیم وضعمون بهتر بشه بدتر میشه!؟ واقعا مشکل کجاست!؟ از خودمحوریمونه!؟ عقلمون کمه!؟ اقبالمون بده!؟ شاید چون می خوایم از یه چیزایی اجتناب کنیم و ازشون می ترسیم بیشتر زندگی میندازتمون داخل همون ها تا بالاخره شنا کردن یاد بگیریم!؟ ولی زندگی خیلی بی رحمه!؟ از وقتی طفلی باید بجنگی، همه چیز می خواد نابودت کنه!؟ آخه چرا!؟ ما که هیچ وقت بد کسی رو نخواستیم!؟ چرا دیگران بد ما رو می خوان!؟ چه هیزم تری بهشون فروختیم!؟ واقعا تو این دنیا چه خبره!؟ خر تو خره یا حساب داره!؟ اگه حساب داره، حساب چی رو دارن از ما می کشن!؟
من رفتم یه کم در وب چرخیدم می دونید این نسل های جدید با ما فرق دارن یعنی می دونید اون جوهرشون مثل ما نیست برای همین احساس دافعه بهشون دارم حتی خواهر خودم!
نمی دونم چرا این طوری شده چه چیزی تغییر کرده که اینا هم متفاوت شدن ولی فکر کنم نسل های پدران و مادران و گذشته تر نسبت به ما همین حس رو داشتند البته اون ها تفاوت ما رو به رسمیت نشناختند و هی خواستن ما رو به شکلی که می خوان دربیارن اما حداقل ما می دونیم و با این جوون ها این کار رو نمی کنیم البته من خیلی بین نسل های جدید نبودم ولی آهنگاشون که خیلی بیخوده، دیگه حس واقعیم رو گفتم، نمی دونم دیوار کشیدن بینمون یا چیز دیگه ست به هر حال از بودن باهاشون لذت نمی برم یه چیزی اون ورتر از غریبه هستند با اینکه در نگاه اول آشنا می زنند ولی در مراوده باهاشون کیف نمی کنی تو همون گروه افسرده ها هم همین طور بود!
دیگه من محکومم به تنهایی و باید در دنیای شخصی خودم باشم و دنیای شخصی خودم رو بسازم، واقعیت همینه! البته من دنیای شخصی خودم رو دارم و همیشه داشتم و به هر کسی اجازه ی ورود بهش رو نمیدم اما حالا باید آب و رنگ جدیدی بهش بدم!
امروز چند تا فایل صوتی از داستان کوتاه های آقای سروش صحت رو پیدا کردم و گوش کردم، جالبست از یک نظرهایی شبیه هستیم و چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که ایشان هم مثل آقای عباس کیارستمی گفتند که هیچکس نمی تواند آدم را بفهمد و آن چیزهایی که برای یک شخص جالب است، مثل یک بیت حافظ که مثال زدند، فقط مال خود آن شخص است و دیگران درک خاصی از آن ندارند!
ای کاش زودتر می فهمیدم هیچ وقت کسی نمی تواند دیگری را کاملا درک کند و این قدر دنبال درک شدن نمی گشتم و این قدر از روابطم با آدم ها به خاطر درک نکردنم سرخورده نمی شدم!
انگار آدم باید با تنهایی اش کنار بیاید آقای عباس کیارستمی را بهتر درک می کنم تا آقای سروش صحت، منظورم این است وقتی نگاهشان می کنم چهره ی آشناتری دارند و از حالات چهره می توانم مقداری درونشان را بفهمم خواهر کوچکم هم خیلی دوستشان دارد و کتاب هایشان و فیلم هایشان را می خرید و نگاه می کرد اما آثارشان برای من جذاب نیست من از هنر چیز زیادی نمی فهمم و برایم آثار خیلی هنری جذاب که نیست خسته کننده هم هست!
داشتم می گفتم آدم باید با تنهاییش کنار بیاید و از دیگران چه خانواده و چه دوست نباید انتظار داشت درکت کنند این واقعیت تلخ دنیاست از بچگی گاهی فکر می کردم اگر اختلاف سنی ام با خواهران و برادرم کمتر بود شاید هم را درک می کردیم و یار هم میشدیم ولی انگار آرزویی عبث است!
راستی چند روز پیش در یوتیوب جشن امضای کتاب داستان کوتاه آقای سروش صحت را هم دیده بودم شاید آن کتاب را خریدم من کلا داستان کوتاه رو خیلی بیشتر از رمان دوست دارم!
من تمام داستان هایی از زندگیم که دلم می خواست به کسی بگویم را اینجا نوشته ام و الان خالی خالیم، چیزی به ذهنم نمی رسد که بخواهم بنویسم بیشتر دوست دارم از زندگی دیگران بدانم البته بیشتر فایل مالتی مدیا جذبم می کند تا نوشته!
برنامه ی اکنون هم با مجری گری آقای سروش صحت شروع شده هیچ قسمتش را کامل ندیدم اما تکه هایش را در فضای مجازی دیدم صحبت های آقای مصطفی مستور برایم جالب بود ایشان حتی کتاب های بیشتری خوانده بودند و انگار من دارم همان راه را می روم و چندی دیگر شاید به اطلاعاتی که ایشان دارند برسم!
کلا فکر کنم من واقعا شبیه نویسندگان هستم از بچگی زندگی نویسنده ها برایم جالب بود و البته شاعرها اما هنوز کار خاصی ندارم که ارائه بدهم چون خودم نمی نشینم که اندیشه کنم شاید زرتشت باعث شود که قفل ذهن من باز شود جالبست که گاتهای زرتشت نوشته های او برای خداست من هم چند تا دفترچه دارم که برای خدا چیزی نوشتم اما نوشته های او کجا و من کجا!؟
واقعا نمی دونم چه جوری میشه صدماتی که به دیگران زدم رو جبران کنم؟! البته در واقع این صدماتی که زدم صدماتی بود که دیگران دیگری در طول زندگیم بهم زده بودند و من نمی دونستم حال من به خاطر رفتار اون ها بد هست وگرنه شاید از خودشون انتقام می گرفتم نه اینکه سر دیگرانی که هیچ تقصیر ندارن خودم رو خالی کنم البته من فکر می کردم این دیگرانی که بهم نزدیک شدن آدم های بدی هستند و شاید اون آدم هایی که بهم قبلا صدمه زده بودند فکر می کردند من آدم بدی هستم شایدم چیزهای دیگری باعث شده بهم صدمه بزنند اما اون آدم هایی هم که من بهشون صدمه زدم کم نیاوردن و صدمه ی بیشتری بهم زدن برای همین میگم آدم های بدی بودند و انتقامشون رو گرفتند و دوستیشونم دروغ بود و حالا من چرا باید ناراحت باشم و خودم رو نبخشم؟!
جبرانشم این میشه که از این به بعد هوش و حواسم رو جمع می کنم و نمی گذارم هر کسی بهم نزدیک بشه و به خاطر تنهایی خودم به کسی نزدیک نمیشم!؟
اصلا اصل موضوع اینه که من از وقتی یادم میاد احساس تنهایی داشتم و به خاطر پر کردن این خلاء به یک سری آدم ها پناه بردم که اتفاقا اون ها هم آدم های بدی بودند، در واقع آدم های بد هستند که از خلاء دیگران سو استفاده می کنند و من ناراحتم چرا به آدم هایی که می خواستند از من سو استفاده کنم بدی کردم!؟ خوب این خیلی طبیعیه من از خودم دفاع کردم فقط شاید رفتارم مناسب نبوده یا بیشتر از حد بوده و واقعا نمی دونم رفتار منصفانه رو باید چه جوری تشخیص داد!؟
بچه که بودم می گفتم رفتار آینه ای با آدما دارم هر کس هر کاری کرد عین همون رو باهاش انجام میدم این هنوز تو کله ی من هست و خیلی وقت ها ناخودآگاه انجامش میدم، بزرگ تر که شدم فهمیدم باید آدم ها رو بخشید و از اشتباهاتشون گذشت اگر قرار باشه همه مثل آینه عمل کنند دیگه سنگ رو سنگ بند نمیاد که البته الان دقیقا همین طوره و همه بسیار بی رحمانه با هم رفتار می کنند که البته باعث میشه دل خودشون سیاه بشه، مجازات از این بالاتر و بدتر نداریم!
البته من فکر کنم از خیلی ها بهتر عمل کردم چون من می خواستم مزه ی درد کارای آدما رو بهشون بچشونم همون بچه هم که بودم برای اینکه آدم ها بفهمند رفتارشون چقدر زشت و آزاردهنده ست باهاشون رفتار آیینه ای داشتم وگرنه من آدم آسیب رسوندن به کسی نیستم چون از بچگی خیلی آسیب دیدم و مزه شو چشیدم دوست ندارم دیگران چیزی که من تجربه کردم رو تجربه کنن و الانم که خیلی شرمنده ام به خاطر اینه که این اعتقادم رو خودم الکی الکی زیر پا گذاشتم!؟
خیلی فلسفه بافی کردم این حرفا جبران اون صدمات نمیشه و اینکه بخوام دیگران منو ببخشند هم به نظرم توقع بی جا هست من خودم اون آدم هایی که بهم آسیب زدن رو هنوز نتونستم کامل ببخشم چه توقعی دارم دیگران منو ببخشند!؟ چون واقعا این زخم ها جبران نمیشه و به جان آدم می مونه و آدم رو ضعیف می کنه!
میگن کار خیر کنی این کارات پاک میشه البته و البته همه چیز در دنیا در نهایتش خیره حتی شر ولی من فکر کنم خود خدا اگر بخواد شرها رو به خیر تبدیل می کنه وگرنه که الکی الکی انرژی منفی به مثبت تبدیل نمیشه!
خوب دیگه بسه حرف زدن فایده نداره باید کاری کرد و من الان هیچ ایده ای ندارم تا وقتی هم در قید خودم هستم و می خوام کاری کنم که اشتباه خودم رو پاک کنم هیچ اشتباهی پاک نمیشه چون به نیت خودخواهانه خودم دارم کاری انجام میدهم اون چیزی که واقعا خیره رو نمی بینم!؟
بچه ها شما هم از زمان مرگ مهسا امینی این طوری شدید که هی می خواید فحش بدید؟!
من همه ش با خودم تنهام فکر و خیال که می کنم به این و اون فحش میدم! فحش های آبدار!؟
الان رفتم رو یوتویب می بینم همه دارن از همون فحشا به هم میدن!؟ همه زده به سرشون!؟
خیلی زشته فحش دادن نمی خوام بددهن باشم!؟