ای کاش یک نفر رو داشتم باهاش حرف می زدم.
کسی که واقعا دوستم بود.
ولی انگار ناف من رو با تنهایی بریدن.
البته از اونجایی که به هر کسی نزدیک میشم اون کسی که می خوام نیست و اخلاق های ناجور داره که خوشم نمیاد آخرش هم با هم دعوامون میشه یه خاطره ی بد ازم براش می مونه بهتره به کسی نزدیک نشم.
البته یه پیج پیدا کرده بودم تو اینستاگرام مثل خودم بود
می گفت به همه خوبی کردم ازم استفاده کردن با همه خوب بودم آخرش وقتی مشکل داشتم هیشکی کمکم نکرد!
یه بار تست دادم پیش یه روانشناس بهم گفت تقریبا اختلال شخصیت اجتنابی داری.
می دونید تازگی فهمیدم از هر کی خوشم میاد بهم نزدیک نمیشه ازم فاصله می گیره اما یه کسایی که ازشون خوشم نمیاد میان باهام دوست میشن منم از بی دوستی باهاشون دوست میشدم ولی به خودم ضرر زدم با این کار، اونا دوست واقعی نبودن.
میگن زمانی پخته شدی که پر حرف باشی اما چیزی به زبون نیاری. من برعکس شدم قبلا حرف نمی زدم حالا همش می خوام حرف بزنم فکر کنم بد پختم وا رفتم!؟
خنک بود می دونم!
من واقعا به کمک احتیاج دارم اما هیچ مشاوری نمی تونه کمکم کنه این قدر مشاور رفتم همه شون حرفایی می زنن که فقط گمراه تر میشی!
کلا روانشناس هایی که من دیدم همه شون تیپ هایی بودن که من نمی تونم اون ارتباط که باید رو باهاشون بگیرم فقط یه دکتر هومیوپاتی بود که البته پزشک بود و روانشناسی می دونست که حس خوب بهش داشتم اصلا با هم دوست شدیم ولی دیگه اون ارتباطم تموم شد.
کلا پزشک ها رو دوست دارم نمی دونم چرا! با اینکه تو مطبشون اذیتت می کنند و خودشون و منشی هاشون اخلاق درست برخورد کردن با مراجع رو ندارن ولی معمولا هم اونا هم من ارتباط خوبی با هم می گیریم اما روانشناسا نه گاهی اون ها می خواستن بهم نزدیک بشن اما من نخواستم!
با آدما خوبی، بهت بدی می کنند! باهاشون بدی، بهت بدی می کنند! راست میگی ازت بدشون میاد! دروغ میگی ازت بدشون میاد! راست می گن خاموشی و ساختن با تنهایی از همه چیز بهتره!
می خواهم آزاد آزاد باشم!
می خواهم تنهای تنها باشم!
اوج بگیرم به آسمان ها!
تازه قدر تنهایی و آزادی را می دانم!
امروز با سگ برادرم کلی وقت گذروندم!
حس خیلی خوبی ازش گرفتم!
از نگاههایش، از حرکاتش، از بازیگوشی هایش
تازه می فهمم چرا آدم ها حیوان خانگی دارند!
واقعا یک دوست است!
یک دوست مهربان و با وفا!
دیگر در خانه و در اتاق نمی نشینم!
پای گوشی و هر دستگاه الکترونیکی نمی نشینم!
همین دستگاه ها مرا مریض کرده اند!؟
متاسفانه کشورمون داره به سمت بدی میره!؟
مردم هم انگار دست به دست هم دادن اوضاع رو بدتر کنن!؟
آدم دلش می سوزه، برای وطنش، برای هموطناش!؟
راه بهتر شدن اوضاع چیه؟ نمی دونم!؟
دیگه هیچی نمی دونم!؟
میگن نفرت با عشق پاک میشه نه با نفرت!؟
میگن خون رو با خون نمی شویند!؟
میگن آتش را با آتش خاموش نمی کنن!؟
من که خیلی سعی کردم در فضایی باشم که انرژیش مثبته!؟
پیجایی که فالو می کنم پست هایی که لایک می کنم و شیر می کنم مثبت باشند!؟
چون اول از همه حال خودم بد میشه وقتی در معرض انرژی منفی هستم و بعد واکنش منفی نشون میدم!؟
آره من راحت جوگیر میشم!؟ راحت هیجانم رو دیگران می تونند دستکاری کنند!؟
این یک ضعفه می دونم!؟ اما از جنبه هایی هم خوبه!؟
نمی دونم چطور میشه هیجان رو آورد تو خودآگاهی!؟
خیلی تلاش کردم مدیریت احساسات و عواطفم رو در دست بگیرم!؟
البته از خیلی از آدم های جامعه بهترم تو این موضوع ولی به نظرم کافی نبوده!؟
این مسیر تاریک چطور روشن میشه؟!
اول از همه باید تاریکی رو از خودم بزدایم؟!
غیر این نیست!؟
و خوب میگن این اتفاق تو تنهایی میفته!؟
وقتی میشینی و روانت رو جستجو می کنی و می شناسیش!؟
تاریکی ها رو در مورد وجود خودت پیدا می کنی!؟
میری لایه های عمیق سرکوب شده ی روان که ناخودآگاهن!؟
می دونید هیچکس برای کسی که خودش دلش به حال خودش نمی سوزه دلسوزی نمی کنه!؟
وقتی برای خودت ارزش قائل نیستی و سعی می کنی از هر راهی به اونچه که می خوای برسی دیگرون هم دیگه بی ارزشت می دونن!؟
دیگه بهت احترام هم اگه بزارن به خاطر ارزش خودت نیست به خاطر پول یا اینکه نفعی ازت می برن هست!؟ شاید برای شما ارزشمند باشه و فرقی نکنه اما برای من نیست!؟
بحث تباه کردن خودت هست پای اونچه موندنی نیست الان اگه جنگ بشه تمام ثروتت دود میشه!؟
من یاد گرفتم خودم رو تو جمع آدم های تواناتر و داناتر و بهتر از خودم قرار بدم تا بینشون رشد کنم الانم که پیدا نمی کنم ترجیح می دم تنها باشم!؟
تنهایی خیلی بهتره تا همنشینی با آدم هایی که خودشون گمم و نمی دونن چی می خوان یا می خوان چی کار کنن یا ارزش خودشون رو نمی دونن!
مسیر تاریکه اما تهش نوره!؟ تاریکی وحشت نداره برای اون که تو قلبش نوره!؟
دارم به این جمله می رسم که عافیت در تنهاییست!؟
منتها چندین ساعت تنها بودن خوب می خوای چه جوری پرش کنی!؟
کتاب خوندن که یه ساعته!؟
بقیه ش چی!؟
کتاب نوشتنم اون قدر مغزم توانایی نداره که بخواد چندین ساعت بنویسه!؟ فوقش دو ساعت!؟
اینترنتم باید دورش رو خط کشید!؟
یه حس خوب اگر داشتم!؟
میگن حس خوب رو فعالیت خوب ایجاد می کنه!؟
تو تنهایی چه فعالیت خوبی میشه انجام داد؟!
می دونید هنوز یه چیزی ته وجودم هست که نمی خواد تنها باشم برای همین این قدر بهانه میارم وگرنه خودم یه چیزی پیدا می کردم!؟
من دختر بدی ام!؟