باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

راز اینست ...

راز اینست که تو باید به خودت فکر کنی!
راز اینست که باید بتوانی خوبی را از بدی تشخیص دهی!
راز اینست که برای انجام هر کاری باید نیت خیر داشته باشی!
راز اینست که باید هر چه برای خود می پسندی برای دیگری نیز بپسندی!
راز اینست وقتی عیبی در شخصی می بینی به جای عیبجویی یا سرزنش یا قضاوت بدانی که آن عیب در خودت هست و باید از آن پرهیز کنی!
راز اینست هر شب قبل از اینکه بخوابی اعمال روزانه ات را بسنجی و با خودت صادق باشی در صدد این برآیی که خوبی هایت را بیشتر و بدی هایت را کمتر کنی!
راز اینست که در طول روز هنگام اعمال روزانه این قدر هوشیار باشی که در لحظه تصمیم درست بگیری و کمترین اشتباه و گناه را بکنی!
راز اینست که بدی های دیگران را ببخشی و با نیکی جبران کنی!
راز اینست که کتاب های معنوی بخوانی و به آموزه هایشان عمل کنی!
راز اینست که دست از تقلید برداری و اصیل زندگی کنی!
راز اینست که به معنا بیشتر از الفاظ توجه کنی!
راز اینست که به آنچه می کنی فکر کنی!
راز اینست دست از راحت طلبی برداری و راه سخت را انتخاب کنی و تجربه کسب کنی!
راز اینست که جستجوگر و پرسشگر باشی!
راز اینست که در خودت جستجو کنی!
راز اینست که نسبت به خودت شناخت پیدا کنی!
راز اینست به جای اینکه تقصیر را گردن دیگران یا دنیا بیندازی خودت را مقصر وضع موجود بدانی!
راز اینست که توقعت را از خودت، از دیگران و دنیا به صفر برسانی!
راز اینست که ترس هایت را کنار بگذاری و رفعشان کنی و کاری کنی که ازش می ترسی و به خدا توکل کنی!
راز این است که خودت، دیگران و دنیا را همان طور که هست بپذیری اگر می توانی تغییری ایجاد کنی وگرنه تسلیم و راضی باشی!
راز اینست که شکرگزار و قدردان زندگی و خدا باشی و با کوچکترین بلا دادت به آسمان نرود!
راز اینست که هر روز قدمی کوچک در این راه برداری و رشد کنی!

#ماهش

از نوشتن خسته شده ام!

از نوشتن خسته شده ام واقعا نمی دانم این قدر خودم را خسته می کنم به درد کسی هم می خورد یا نه!؟

باید اعتراف کنم از همه چیز و همه کس خسته شده ام! احساس تنهایی می کنم دیروز در کشکول شیخ بهایی نوشته بود توانمندترین آدم کسی هست که با تنهاییش بسازد!

اینکه توقع داشته باشی یکی پیدا بشه همدم تنهایی هات باشه آیا توقع بزرگیه که هیچ وقت محقق نمیشه؟!

اینکه توقع داشته باشی یکی پیدا بشه که درکت کنه و لازم نباشه تمام حرفات رو براش توضیح بدی و آخرشم نفهمه چی می گی توقع بزرگیه؟!

خیلی سخته، دنیا خیلی سخته، مثل یه برهوت سرد می مونه، دوسش ندارم دلم می خواد پر بکشم و از این جا برم اما هیچ راه در رویی نداره!؟

وقتی ناامید می شوی!

انسان وقتی ناامید می شود و خود را گرفتار در باتلاق می بیند صدایی در درونش از او می خواهد که به موجودی قدرتمند و توانا متصل شود و از او بخواهد تا کمکش کند!

البته خدا خیلی از مواقع کمک انسان می کند و انسان هم وقتی خرش از پل می گذرد و از مهلکه به سلامت عبور می کند باز خدا را فراموش می کند!

اما گاهی انسان از خدا هم ناامید می شود یعنی هر چه خدا خدا می کند جوابی نمی گیرد اینجاست که می فهمد تنها واگذاشته شده است حال دیگر باید روی پای خودش بایستد البته کماکان یاد خدا به قلبش قوت می بخشد اما چاره ای جز صبر و استقامت ندارد، توانش تمام می شود و درد تمام وجودش را می گیرد اما حس ادامه ی بقا او را به تحمل سختی ها و مصائب تشویق می کند، چیزی که به او امید می دهد این است که همیشه این گونه نمی ماند و روزهای خوب خواهند رسید شاید سال ها در درد و رنج باشد تا بالاخره گشایشی حاصل شود اما متاسفانه داستان دنیا این گونه است، رنج کشیدن بخشی از بزرگسالیست، خستگی و درماندگی برای همه هست اما بالاخره روزهای خوب هم هستند و می آیند و می روند انتظار اینکه دنیا به کام من بچرخد و خوشی  و لذت مرا نامین کند یک انتظار کودکانه است!

برای بهتر زیستن لازم است که قوانین دنیا را بدانیم و توقع بیجا از دنیا نداشته باشیم این جوری برای خودمان بهتر است اگر سخت و جدی بگیریم دنیا بر ما سخت می گردد اما اگر بزرگ فکر کنیم و زندگیمان را محدود به خودمان نکنیم و اشل بزرگ دنیا را ببینیم و بفهمیم این سختی ها را اگر درست معنا کنیم می توانیم ساخته شویم دیگر مسئله سخت و بقرنج نخواهد بود!

اسراف کردن در خوبی

در کتاب کشکول شیخ بهایی نوشته است که بزرگان اسراف کردن یا به قولی افراط کردن را فقط در خوبی جایز دانسته اند و وقتی می گویند خوبی منظور محبت هم هست اما به نظر من کار غیرمنطقی هست و من نتیجه ی زیاده روی در خوبی را دیده ام که نتیجه ی عکس می دهد، حال نمی دانم دیگر، یک نفر به من گفت لازم بوده است شما بیشتر محبت کنید تا آن طرف متوجه خطای خود شود!

در کانال های مسیحی هم که عضو هستم اصرار دارند بر محبت بی توقع و اینکه شما هر دفعه باید توقع خود را کمتر کنید و محبت خود را بیشتر کنید حتی در راه محبت کردن جان خود را فدا کنید اما آخر اگر آدم محبت نبیند چطور تغذیه شود که محبت بکند؟! مثلا من چند روز بود احساسات خوبی نداشتم و با خودم می گفتم این چند سال دنبال حرف های عرفان ها و ادیان به خصوص مسیحی ها را گرفتم اما نفرتم بیشتر شد اما وقتی رفتم دکتر اتفاقا روز خوب دکتر بود و با من خوش برخورد بود در داروخانه هم همین طور آقای محترمی بود و خشمم خوابید و فکر کردم آدم ها زیادی بد هم نیستند، اینکه چرا آدم های خوب، بدی می کنند و چه اتفاقی در جامعه ی ما افتاده است را نمی دانم اما فعلا تنها کاری که می توانم بکنم همین خوب بودن و محبت کردن است و دیگران را آزار نرساندن، شاید من خیلی صبرم کم است و فکر می کنم این نهال باید زود میوه دهد در صورتیکه هنوز نهال است و البته احتیاج به مراقبت نیز دارد و راحت می شکند!

من دیگه بخشیدم!

چندی پیش اینجا چند نفر رو نفرین کردم اون زمان تازه فهمیده بودم اطرافیانم از بچگیم تا الان باهام چه کار کردند به قول حافظ:

من از بیگانگان هرگز ننالم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

این چند وقت فهمیدم که ضربه خوردن از دیگران اجتناب ناپذیره ، همان طور که خودم سهوی یا عمدی با دیگران بدرفتاری کردم حالا چون مال من بیشتر سهوی بوده دیگه نمی نشینم بقیه رو به خاطر عمدی بودن رفتارشون پیش خودم مواخذه کنم، دیگه وقتی که منی که ادعام میشه این قدر خطا دارم وای به حال آدم های دیگه که کلا گمراهن، چه توقع بیجا هست ازشون دارم، اگه می تونستند و درست درک می کردند وضع خودشون این نبود، به خودشون کمک می کردند!

خلاصه که بخشیدم البته صحبت کردن در جلسه ی مشاوره و گریه کردن اونجا بی تاثیر نبود البته هنوز دلم کامل پاک نشده اما دیگه دنبال مجازات دیدن اون هایی که بهم بدی کردند نیستم، اون ها به خودشون دارند بدی می کنند اصلا خیر و شر رو تشخیص نمیدند، واقعا چه جای توقعی ازشون هست ایراد از خودم بوده که بهشون نزدیک شدم به قول این نوشته های شبکه های اجتماعی ضربه خوردن طبیعیه ولی باید ببینی آیا اون آدمی که داره بهت ضربه می زنه ارزششو داره یا نه؟! واقعا چرا به آدم هایی که برام ارزش نداشتند نزدیک شدم؟ خوب پاسخش ساده ست ازشون سود می بردم من هم یه جورایی بهشون نارو زدم، منم واقعا دوستشون نداشتم! 

اصلا میگن که آدمی که خودش رو دوست نداره نمی تونه دیگران رو دوست داشته باشه و دیگران هم دوستش داشته باشند، منم که با خودم جنگ و دعوا دارم تازگی هم فهمیدم قهرم البته یه پله نزدیک شدم به خودم!

همه ی اینا رو بزاریم کنار هم باید قبول کنم بیشترین تقصیر رو خودم دارم از آدم ها انتظار چیزی رو دارم که خودشون برای خودشون نمی تونند انجام بدند، متاسفانه حرص و طمع آدم ها رو کور کرده، دروغ و فساد و دزدی همه جا رو گرفته بعد من انتظار رفتار انسانی و مهربانی رو دارم؟! همین که آلوده ی این مهلکه نشدم خیلیه، باید کلاهم رو بندازم بالا!؟