می دانید من زمانی شریعت را خیلی رعایت می کردم البته نه آنچنان سفت و سخت وحشتناک اما سفت و سخت بودم اما بعد فهمیدم خیلی از اموری را که انجام می دادم به درستی آن طور که در شرع هست انجام ندادم البته خدا بر من سخت نگرفت و از من قبول کرد. من هم به خدا گفتم دیگر بر بندگانت سخت نمی گیرم.
داستانی در مثنوی معنوی مولانا هست که بدین شرح است: روزی یک نفر برای نماز صبح به مسجد می رود می بیند همه دارند از مسجد خارج می شوند به یک نفر می گوید چرا بیرون می آیید مگر نماز صبح نیست؟! او می گوید نماز صبح تمام شده است نفر اول آهی می کشد که از نماز جاماندم نفر دوم می گوید من حاضرم ثواب نمازم را با این آه تو عوض می کنم نفر اول می گوید چرا؟ نفر دوم می گوید چون که آه تو از دلت بر آمد و نماز من از سر تکلیف بود!؟
بله تمام داستان این است که توفیقی خداوند به انسان دهد که با جانش و تمام دلش اعمال نیک و مناسک دین را انجام دهد وگرنه فقط دنبال رفع تکلیف بودن یا ثواب جمع کردن و بهشت رفتن یا ترس از آتش دوزخ بودن آدم را به جای خاصی نمی برد! البته که ما هر روز 5 بار نماز می خوانیم شاید در ماه یا حتی سال یک بار بتوانیم به آن حال دل و جان برسیم!
لطفا برای هم قانون و قاعده و فتوا ندهیم که فلان چیز ثواب نماز را صد برابر می کند یا هر چیز دیگر این ها فقط طمع و حرص انسان را برانگیخته می کند خودتان هم می دانید و لطفا دیگران را از رحمت خداوند ناامید نکنیم این دروغ ها را نگویید که مثلا ایمان و عقل زن ناقص است این حرف ها فقط نشان دهنده ی دشمنی شما با گروهی خاص است که نمی خواهید آن گروه پیشرفت کند!
ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را
مولانا
شکرگزاری، مفهومی خاص است!
شاید روش های شکرگزاری روزانه را دیده باشید!
لیستی می نویسی از داشته هایت و بعد از خداوند بابتش سپاسگزاری می کنی!
اما شکرگزاری، سپاسگزاری نیست!
شکرگزاری، یک لذت است!
یک حالت درونیست!
به زبان نیست!
به عمل نیست!
به حالت روحی هم نیست!
یک جور پرواز کردن است!
بالاتر از پرواز کردن!
وجد است و سرور است!
شادی و سرمستی هست!
حتی نمی توان گفت طعمش شیرین است!
بی طعم است، چشیده نمی شود!
یافتنیست!
من امشب یافتمش!
امشب درهای رحمت به رویم باز شد!
دقیقا زمانی که در اوج ناامیدی و پوچی بودم!
خدایا شکرت!
دیگر نمی توانم بخوابم!
حقیقتا هر چیز در زمان خودش رخ می دهد و وعده خدا حق است!
پریروز حس خوبی داشتم!
دیروز خیلی بد حالی داشتم!
امروز واقعا خوبم!
نمی دانم از چه است!
ولی می دانم ربط به خواب دارد!
گاهی روزهایی که خوب هستم یه اتفاق روزم را خراب می کند!
و گاهی برعکس، روزهایی که بد هستم یک اتفاق حالم را خوب می کند!
این خیلی بد است که حال من نه از درون خودم بلکه از بیرون خودم تغییر می کند!
ولی هنوز راه چاره ای برایش پیدا نکردم!
فقط می دانم حال ها گذرا هستند!
می آیند و می روند!
فقط باید صبور باشم!
با خودم صبوری کنم!
چه وقتی حالم بد است چه وقتی حالم خوب است خودم را دوست بدارم! از خودم حمایت کنم! خودم را در آغوش بگیرم!
اگر قرار است زندگی کنیم، بیا خوب زندگی کنیم، آگاه زندگی کنیم!
وقتی شعرهای شاعرهای گذشته را می خوانی هر چه به دوران حال نزدیک تر می شویم می بینیم انگار یک چیزی کم کم دارد تغییر می کند.
شاعرها هر چه به قدیم می روی دلی تر شعر می گویند البته اوج شعر پارسی که دوره ی سعدی و مولانا و حافظ بوده است و بعد از آن شعر پارسی افول می کند و با اینکه شاعران زیادی داشته ایم هیچ کدام نتوانسته اند جای این شاعران را بگیرند.
شاعرهای معاصر دیگر آن دل ها را ندارند و بیشتر هم شعرهایشان از ذهن بر می آید یا شاید از دل بر می آید و از فیلتر ذهن می گذرد و این گونه می شود.
در دوران پس از انقلاب اسلامی 57 که دیگر تقریبا شاعر پر آوازه ای ندارم ( به جز چند نفر انگشت شمار ) و دیگر مردم هم علاقه به شعر ندارند اگر هم بخوانند شعر نو می خوانند.
راستی چه شده است که ذهن های بشر این گونه شده است؟ و دل ها دیگر آن دل ها نیست؟! اگر این طور پیش برود در آینده بشر چه می شود؟! هنر چه می شود؟! فرهنگ چه می شود؟!
همان طور که شاعران از دل به ذهن مهاجرت کرده اند ما مردم عادی نیز همین اتفاق برایمان افتاده است معلم های معنوی مثل اوشو اعتقاد دارند ما این قدر درگیر ذهن هستیم که گویا دیوانه شده ایم! و علاج این دیوانگی را مراقبه می دانند.
شاید هم علاج این دیوانگی، عشق باشد باید از نو خودمان و محبت درونمان را بیابیم و بسازیم انسانی رهاتر از بند ذهن.
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
یک دفعه دلم باز شد!
کار کار خداست!
در عرض چند دقیقه حالم عوض شد
از چاه به آسمان رسیدم!
آخر چرا سقوط می کنم؟!
آخر چرا صعود می کنم؟!
آخر چرا می میرم و باز از نو متولد می شوم؟!
این چه حال و احوالیست؟!
الان دلم می خواهد برقصم!
عجیب است! خیلی عجیب
آخ که دلم باز شد!
رفتم درون باغ و بوستان
زندگی آی زندگی
زنده ام، زنده ام
از مرگ نمی ترسم
از هیچ چیز نمی ترسم
می توانم بروم در دل حوادث
من نمی ترسم
من جا نمی زنم
من هستم چون زنده هستم
چون زندگی می بخشم
چون می توانم آواز بخوانم
چون می توانم برقصم
البته به شیوه ی خودم!
دوست دارم
همه را دوست دارم
آهای مردم دوست دارمتان!