باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

روزنوشت جنگی

امروز صبح بیدار شدم دیدم اسرائیل حمله کرده!

البته از صبح زود خواب و بیدار بودم ولی گوشی رو چک نکردم!

میگن با 100 تا هواپیمای جنگی حمله کرده!؟

چقدر هواپیما داره یه کشور فسقلی!؟

قشنگم اومدن تا تهران و رفتن!؟

بگذریم!

دیروز امام جمعه ی کازرون رو کشتن!

چند سال پیش هم همونجا این اتفاق افتاد!؟

طرفم بعد از زدن امام جمعه خودشو کشته!؟

دیشب این خبرا رو تو تلگرام می خوندم دلم گرفت!؟

کامنت ها هم همه مسخره بازی!؟

واقعا چقدر بده تو کشوری زندگی می کنیم که هر روز یه اتفاق میفته!؟

آدم ها با هم بدن!؟

یه بار یکی میگفت این قدر که ایرانیا مال حرام خوردن این طور شدن!؟

من از قدیم به این چیزا اعتقاد نداشتم!؟

اما حالا شک کردم نکنه درست باشه!؟

یه چیز دیگه هم کشف کردم!؟

تو متون دینی و عرفانی میگن اکثر آدم ها حیوانن!؟

منظورشون می دونید چیه؟!

تو روانشناسی میگن بیشتر جامعه همیشه کودک می مونن و بالغ نمیشن!؟

از نظر عقلی!؟

جامعه ایران مثلا در این مورد از کشورهای اروپایی عقب تره!؟

یه دلیل که ایران پیشرفت نمی کنه همینه!؟

سن متوسط عقلی مردمش پایین تر از سن عقلی مردم اروپاست!؟

در کل خاورمیانه این طوره!؟

حیوان بودن همین سن عقلی هست قدیمیا این جوری می گفتن!؟

یه کتابچه پیدا کردم از صفی علیشاه مال زمان قاجاره گویا!؟

اونجا همه چی رو توضیح میده!؟

حتی میگه هر چقدرم عقل بشری پیشرفت کنه و جوامع علمی پیشرفت کنن نمی تونن جای قانونی که خدا وضع کرده رو بگیرن!؟

من خیلی با این نظرش موافق نیستم!؟

جامعه 1400 سال پیش با الان خیلی فرق می کرده دیگه اون قانون ها کارایی نداره!؟

داریم می بینیم!؟

اما اینکه عقل بشرم محدود هست رو قبول دارم!؟

نمی دونم باید چه کار کرد!؟

دیگه ادامه ش رو نخوندم!؟

طبیعت آدم ها

قبلا وقتی مطالب دینی را می خواندم می گفتن بیشتر آدم ها جهنمی هستند یک عده ای بهشت می روند یا مثلا می گفتند در هر آدمی یک حیوان ظهور می کند و انسان واقعی کم است با خودم می گفتم این چه حرف هایی هست به ذات آدم ها باید احترام گذاشت همه نیک به دنیا می آیند اما باید اعترف کنم با بیشتر شناختن خودم فهمیدم در آدم ها حیوانیت است و نمی شود انکارش کرد و مقام شامخ انسانی برای هر آدمی تصور کرد!

اما چیزی که باید بگویم این است که هیچ کس گرگ را به خاطر گرگ بودنش نمی کشد اگر به ما حمله کند از خودمان دفاع می کنیم اما تا وقتی که آزار نرسنانده کاریش نداریم و وقتی هم حمله کرد ازش کینه به دل نمی گیریم چون می دانیم حیوان است طبق غریزه اش عمل می کند و در مورد انسان ها هم چنین است انسان هایی که هنوز در عوالم حیوانی به سر می برند و می خواهند گرگ باشند تا در دنیا به جایی برسند را نمی شود کاریشان کرد خودش باید بفهمد و دست از گرگ بودن بردارد اگر حمله می کند آن طبیعت اوست من که می دانم او این جور است چرا با او دوست شده ام و دور و برش می پلکم؟!

یک چیز دیگر که خیلی درد دارد هم این است که خودمان هم بارها کارهایی کرده ایم در جایگاه انسانی نبوده است منتها به خودمان دروغ می گوییم یا انکار می کنیم یا توجیه می کنیم این که می گویند لازم است از خودمان شروع کنیم دقیقا همین است خودم اگر گرگ باشم خیلی خوب است از پس بقیه بر می آیم اما اگر یک نفر دیگر آسیبی به من بزند می گویم چرا؟!

انسان بودن کار بسیار سختی هست و کار هر کسی نیست بیاییم به اعمال و رفتار خود بیشتر دقت کنیم دست از پنهان کردن خود برداریم پرده ها را از جلوی چشم خود کنار بزنیم و با خود واقعیمان رو به رو شویم، چه کار داریم دیگران در موردمان چه فکر می کنند آن ها هم این قدر از خودشان متنفر هستند که نمی خواهند خودشان را ببینند و گیر می دهند به این و آن، دیگران در جایگاه قضاوت نیستند که بخواهیم به حرف هایشان گوش دهیم، عمرمان کم است باید تا می توانیم ازش استفاده درست کنیم!

مرگ انسانیت



از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

"آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود"

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

"گفتگو از مرگ انسانیت است"



#فریدون_مشیری

امروز فهمیدم!

امروز فهمیدم چقدر بدی در من هست و من همه رو سرکوب کردم شایدم اجدادم تو خودشون سرکوب کرده بودند اما به هر حال من هم تمام آن ویژگی ها و صفات آدم هایی که یک عمر قضاوتشون کردم رو دارم فقط در اون ها این چیزها ظهور پیدا کرده بوده در من دفن شده بود!

دیگه به خودم و انگیزه هام بدبین هستم حتی می خواستم اینجا نیام این چیزها رو بنویسم چون شاید دارم ریا می کنم و خودم متوجه نیستم!

واقعا همه این قدر پیچیده اند یا من این قدر پیچیده ام؟!

می دونید باهاش کنار اومدم گذاشتم تظاهر کنند و محوشون کردم خیلی کار خسته کننده ای هست انرژی زیادی می بره و الان خسته ام ای کاش یکی بود با هم حرف می زدیم و تفریخ می کردیم!

مامانم و خواهرم رفتند مسافرت و من و داداشم خونه ایم، کارهای خونه دیگه با منه!؟

ولی اینکه میگن انسان حیوان ناطقه راست راسته و ما خوی حیوانی داریم هر چی هم تربیت شده و متمدن باشیم آخرش حیوانیم، منتها فکر می کنیم الان آدمیم و اوف چه خبره!؟

من

با اتفاقات چند روز اخیر من فهمیدم هنوز در من اژدهای خشمگین و شیر سلطه جو وجود داره، دیروز به خواهرم حرفی زدم که بعد خودم فهمیدم من خودم را سانسور می کنم حتی از خودم، من دچار خودفریبی و دیگر فریبی هستم!؟

از بچگیم از حیواناتی مثل شیر و پلنگ و مار و خرس و اژدها و گربه و موش و مارمولک و هشت پا و ... بدم می آمد فقط خرگوش و اسب را دوست داشتم خودم را خرگوش می دانستم شاید چون بی آزار و باهوش بود و گویا با خشم و نفرت دیگر حیوانات درونم را از خودم راندم اما در زمان هایی این ها سر بر می آورند!

خرگوش باهوش و بی آزار شاید از طرف جامعه پذیرفته بود و نفس خودم را ارضا می کرد، بله خیلی نامحسوس من داشتم نفسم را ارضا می کردم و آنکه گفتم نفس به قلب راه ندارد اشتباه است امشب دیدم وقتی نفسم خشنود شد قلبم نیز واکنش نشان داد و محکم شد!؟

من فکر می کنم بهتر است دست از خلق خدا بردارم چون مثل خودم دیوانه یشان می کنم و بروم دامن خودم را بگیرم که بعد از این همه سال هنوز اول خطم و درونم پر است از جانور!؟

آن هایی که ما را بزرگ کردند باعث شدند این قدر خشم و نفرت از خود داشته باشیم و ما هم ساده بودیم فکر می کردیم حرف هایشان راست است و با نیت صادق حرف می زنند در صورتیکه یا خودشان دچار خودفریبی بودند یا نقشه ها برای ما داشته اند!؟

من از شما عذر می خواهم با ادعای دانش آمدم اما دردی به دردهایتان اضافه کردم البته می دانم عذرخواهی من جبران زخم هایی که زدم را نمی کند اما خودم زخمی بودم و زخم هایم هم آلوده بود و آلودگیش دامن شما را هم گرفت!؟ شرمنده!؟ من نمی دانم باید چه کار کنم تا مرا ببخشید، هر چند که باز آزارتان خواهم داد، این آزار دادن به خاطر این است که آزار دیدم، دست خودم نیست می زند بیرون!؟

بهتر است بیشتر از این خودافشایی نکنم چون به ضررم تمام می شود، شما هم این کار را پیش هر کسی نکنید من که می بینید آب از سرم گذشته است!؟

از خودم بدم می آید اما چاره ای نیست باید با این خود زندگی کنم و دوستش بدارم آن هم تمام ابعادش را، خودم باید روی زخم هایم مرهم بگذارم فکر می کنم دیگر فهمیده ام چگونه!؟ هر وقت مداوا شدم در خدمت شما هستم!؟