اصلا حس ندارم!
حالم خوبه ها!
میگم و می خندم!
ولی یک جوریم!
نه زنده ام نه مرده!
یه حس هایی دیگه در من نیست!
فقط همین رو می تونم بگم!
ناراحتم ولی خوشم!
الکی خوش نیستما!
یه جور دیوانگی هست!
از نوع خوبش!
دیگه فکرم کار نمی کنه!
شاید واقعا باب اسفنجی شدم!
بی خیال و بی دغدغه!
بدون اینکه ذهنم روی چیزی قفل کنه!
واقعا حالا باور دارم خدا کریمه!
ساده ست!
چرا این قدر پیچیده ش کرده بودم؟!
یعنی راستی با من چنین کرد؟!
یا چیز دیگه؟!
شایدم مرگم نزدیکه!؟
راستش از مرگ می ترسم اما از بلاتکلیفی خسته شدم!؟
دلم یه روشنی می خواد!؟
از من نفرت نداشته باشید!؟
من انگار وظیفه ی خودم رو انجام دادم!؟
گویا دیشب آقای منوچهر والی زاده، دوبلور معروف کشورمون به رحمت خدا رفتند، من امروز فهمیدم، روی یوتیوب دیدم، گویا دو هفته در بیمارستان بستری بودند، من خبر نداشتم!
بچه بودم خیلی صدای ایشون و شخصیت هایی که اجرا می کردند رو دوست داشتم، به خاطر صدای ایشون خیلی از انیمیشن ها رو نگاه می کردم!
الان رفتم صداشون رو گوش کردم ولی دیگه به نظرم چندان خاص و جذاب و دوست داشتنی نیومد، نمی دونم چرا هیچی مثل سابق برام جذاب و لذتبخش نیست!؟ شاید واقعا مغزم پیر شده!؟
آقای والی زاده که در سن 84 سالگی موهای سفیدشون از من کمتر بود، فکر کنم هنوز دلشون جوون بود و آرزو داشتن!؟ خدا رحمتشون کنه، روحشون شاد!؟ هی!؟ نمی دونم چرا روزگار اول گل ها می چینه!؟ مامان بزرگم می گفت!؟ خودشم خیلی زود مریض شد و بعدم رفت!؟ خدا تمام رفتگان را بیامرزه!؟ به خانواده و دوستان و همکاران درگذشتگان صبر بده!؟ روحشون رو التیام بده!؟
شما واکنشتون به مرگ چیه؟!
واسه من خیلی سنگینه و فکر می کنم یه ترس نهفته ای هم ازش دارم!؟
یعنی این قدر برام مرگ رنج آوره که گویا خودم رو فریب میدم و میگم من اصلا از مرگ نمی ترسم و برام مهم نیست!؟
اگر روانشناسی بدونید ساز و کارش رو درک خواهید کرد!؟
حالا چرا یاد مرگ افتادم؟!
سگ داداشم دو روز بود ناله می کرد!؟
داداشمم خونه نیست کار داره!؟
می گفت پای سگه درد می کنه!؟
منم نمی دونستم باید چی کار کنم!؟
دیروز عصر ناله ش قطع شد!؟
با خودم گفتم نکنه مرده!؟
رفتم از پنجره نگاش کردم دیدم وسط قفس نشسته و نمی تونه تکون بخوره!؟
آخه سنگینم هست زورم نمیرسه ببرمش تو اتاقش!؟
یاد عروس کوتوله داداشم افتادم!؟
اونم مریض شده بود آخرش با خواهرم بردیمش دکتر!؟
و آخرش داداشم بردش!؟
خواهرم میگفت مرده، محمد الکی میگه داده به دوستش!؟
اونم فکر کنم مثل منه، واکنشاش هیستریکه!؟
خلاصه که حالا من ماندم سگی که داره می میره و کاری که از دست ما برنمیاد!؟
دکترم براش آوردن گفتن خوب نمیشه!؟
به مامانم میگم این قدر باید ناله کنه تا بمیره؟!
البته از دیشب ناامید شد گویا، ناله دیگه نمی کنه!؟
ولی هم از خودم بدم میاد، هم کاری از دستم بر نمیاد!؟
کلا یه آدم منفعلی شدم که نگو!؟
احمقم شدم!؟
این فکرا رو هم کردم صبح دل انگیزم خراب شد!؟
اصلا من از بچگی به نتیجه رسیدم حیوون نیارم تو خونه!؟
بچه بودم چند بار جوجه مرغ گرفتم مردن بعدم یه جوجه اردک!؟
حیوون نگهداری می خواد اسباب بازی که نیست!؟
زبونشم نمی فهمی دردشو بگه!؟
والا من که نمی تونم از یه حیوون درست نگهداری کنم چه جوری می خوام بچه بزرگ کنم!؟
بچه مم به کشتن میدم!؟
بعدنوشت:
آخه چرا این قدر من بی عرضه ام!؟
یه زمانی عقلم کار می کرد!؟
خواهر کوچیکم رو داشتن به کشتن میدادن، من مواظبتش کردم!؟
چرا الان نمی تونم!؟
بعدنوشت بعدی:
وای که چقدر من بدم!؟
اینجا هم باز دارم به خودم فکر می کنم!؟
داشتم فکر می کردم این حس الان که دارم که مثل به قول بچگی خودمون زنای گنده شدم رو دوست ندارم، کلا از بچگی بچه ها و خانم و آقاهای جوون رو دوست داشتم و نسل گذشته حس خوبی بهشون نداشتم ولی حالا خودم وارد میانسالی شدم و همون مدلی شدم!؟
بعد با خودم فکر کردم حتما برای همین احساساته خیلی ها که سنشون بالا میره سعی می کنند خودشون رو جوون نشون بدن اما به نظرم هر کار بکنی حس درونت که فرقی نمی کنه!؟
اون سری که در گروه تلگرامی افسرده های دهه هشتادی و هفتادی بودم واقعا وقتی باهاشون چت می کردم احساس نشاط می کردم ولی خوب بالاخره اونا از ما کوچکترن و تجربه شون کمتره، من تو گروه شده بودم راهنما و نصیحت گو، خوشم نمیاد از این نقش، بعدم نسل جدیدیا از ما بدترن کلا همه چیز رو می خوان خودشون امتحان کنن به حرف بزرگ تر از خودشون گوش نمیدن، پس کارم فایده نداشت!؟
پس چی کار کنم حس خوب جوونیم برگرده!؟ من اون حسم رو می خوام!؟
دبیرستان که بودم یه معلم اجتماعی داشتیم اون موقع همین سن های الان من بود منتها متاهل بود و یه دختر داشت، می گفت دعا می کنم چند سال دیگه بمیرم و پیری رو تجربه نکنم!؟
واقعا بده، تمام قشنگیای دنیا تو چشمت زشت میشه وقتی سنت بالا میره!؟ چقدر غر زدم!؟
بعدنوشت: یه کم در گوگل جستجو کردم نوشته بود اضطراب چیز عادی هست برای میانسالها و همچنین احساس انزوا داشتن، از آقای عباس کیارستمی هم چند تا کلیپ در مورد گذر از میانسالی در اینستاگرام بود که مرورگرم باز نکرد، بد نبود ببینم چی میگن، از هوشواره هم پرسیدم چیزایی رو گفت که خودم می دونستم اما عمل نمی کنم به همه ش!؟
احساس میانسالی یک مرحله طبیعی از زندگی است که ممکن است با تغییرات فیزیکی، عاطفی و اجتماعی همراه باشد. برای مدیریت این احساسات و بهبود کیفیت زندگی در این دوره، میتوانید اقدامات زیر را در نظر بگیرید:
1. پذیرش تغییرات: به جای مقاومت در برابر تغییرات، سعی کنید آنها را بپذیرید و به عنوان بخشی از روند طبیعی زندگی ببینید.
2. فعالیت بدنی: ورزش منظم میتواند به بهبود خلق و خو و افزایش انرژی کمک کند. فعالیتهای مانند پیادهروی، یوگا یا شنا میتوانند مفید باشند.
3. تغذیه سالم: داشتن یک رژیم غذایی متعادل و سالم میتواند به حفظ سلامت جسمی و روحی کمک کند.
4. یادگیری مهارتهای جدید: یادگیری چیزهای جدید، مانند زبان یا هنر، میتواند حس رضایت و هدفمندی را افزایش دهد.
5. برقراری ارتباطات اجتماعی: وقت گذراندن با خانواده و دوستان و ایجاد روابط جدید میتواند احساس تنهایی را کاهش دهد.
6. مدیریت استرس: تکنیکهای مدیتیشن، تنفس عمیق و ذهنآگاهی میتوانند به کاهش استرس و اضطراب کمک کنند.
7. مشاوره و حمایت روانی: اگر احساسات منفی یا نگرانیهای جدی دارید، مشاوره با یک متخصص میتواند بسیار مفید باشد.
8. تنظیم اهداف: تعیین اهداف کوتاهمدت و بلندمدت میتواند به شما کمک کند تا احساس هدفمندی بیشتری داشته باشید.
9. وقت برای خود: زمانهایی را برای خودتان اختصاص دهید و به فعالیتهایی بپردازید که از آنها لذت میبرید.
10. خودآگاهی: با شناخت بهتر خود و احساساتتان، میتوانید تصمیمات بهتری برای آیندهتان بگیرید.
با دنبال کردن این نکات، میتوانید احساس بهتری نسبت به دوران میانسالی داشته باشید و از این مرحله از زندگی بهرهمند شوید.
بعدنوشت بعدی: دو تا مقاله خوندم اولیش حالم رو بهتر کرد دومیش بدتر، آخه اولیش امید میداد ولی دومیش یه جوری صحبت می کرد که انگار وضع من خیلی بده!؟
امسال تولد خودم منتظر یه اتفاق بودم، گفتم میمیرم یا یه اتفاقی میفته زندگیم زیر و رو میشه اما هیچ اتفاقی نیفتاد!؟
تنها اتفاقی که افتاد کشته شدن دو تا قاضی تهران بود!؟ تازه اون روز دهنم باز مونده بود حالیم نشد روز تولدمه!؟ بعدش که شبکه های ماهواره ای تاریخ دادن فهمیدم که عه اینا روز تولد من مردن!؟
واقعا این چه پیغامی داره!؟ مو به تن آدم سیخ میشه!؟ این هدیه تولد من بود؟! این چه هدیه بود!؟ من واقعا به مرگ کسی راضی نیستم!؟ حالا گاهی آدم فحش میده و نفرین می کنه ولی اونا واقعی نیست یه حس زودگذره!؟
واقعا چه وضعی شده ها!؟
پاینده ایران