باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آسایش و آرامش

امروز فهمیدم خواستن آسایش و آرامش یک دام بزرگ هست و من سال ها به دنبالشون بودم!

اصلا روی آوردن من به خدا برای این بود که از بچگی یه استرس یا اضطراب یا بی قراری داشتم نمی تونم با واژه ها توصیفش کنم همین الان که دارم حرف می زنم باهامه پایین شکمم حسش می کنم وقتایی که شدیدتره تو قلبم هم هست و کاملا بی خودی هست و منشاش رو نمی دونم اما وقتی تحت استرس قرار بگیرم مثل مرغ سر کنده میشم می خوام خودم رو بزنم به در و دیوار!

خلاصه که روی آوردن من به خدا برای این بود که دنبال آرامش بودم و خلاصی از این احساسات که البته کمک کننده بود هر چه گذشته بیشتر آرامش بدست آوردم اما انگار گوشه ی امن نشستن کار درستی نیست چون هیچی بدست نمیاری!

دیروز بخش دلیری و امروز بخش دادگری کتاب کتاب مقدس عشق رو خوندم و همین طور دو بخش از کتاب پیامبر خلیل جبران، اونجا در مورد این موضوعات صحبت کرده بود و من هم یه جستجویی کردم یه سری شعر و نوشته پیدا کردم!

ولی من تازه آسایش و آرامش رو پیدا کردم، بذارمش کنار و برم تو دل مشکلات؟!

من عاشقم یا نه؟!

نمی دونم عاشقم یا نه؟!

امروز از خواب که پا شدم کشش بسیار زیادی به عشق سابقم داشتم!

دیشب تو خوابم بود!

اما الان کمتر شد!

یه موقع هایی اصلا عین خیالم هم نیست!

توی بد دامی افتادم!

چه کار کنم؟!

اون عاشق من نیست!؟

درد دارم!؟

حالم بده!

چیزی هم خوردم که شاید خوردن حالم رو بهتر کنه!

مجبورم صبر کنم!

شاید زمان همه چیز رو حل کرد!


می دونید من از سر تنهایی این طور میشم وگرنه عشق نیست!

گاهی یه چیزایی از حد می گذره!

گاهی یه چیزایی از حد می گذره!
دیگه آدم صبر و تحمل نمی تونه بکنه و تاب نمی تونه بیاره!
می خوای زمین و زمان رو به آتیش بکشی!
اما قدرتش رو نداری!؟
زورت نمیرسه!؟
میگی هر چی باداباد!؟
مرگ یه بار شیون یه بار!؟
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب!؟
ولی یه چیزی میگه که نه صبر کن!؟
دیوونه نشو!؟
تحمل کن!؟
تو این بار که رو شونه هاته رو می تونی ببری!؟
پشتتو نمی شکنه؟!
خمت می کنه ولی نمیشکنه!؟
پشتت محکمه!؟
یاری میرسه از جایی که فکر نمی کنی!؟
تو با یاری گر باش!؟
نزن زیر همه چیز!؟
بنده باش!؟
بنده ی حق!؟
این دنیا جای آسودگی نیست!؟
تو تنها نیستی؟!
همه رنج خودشون رو دارن؟!
آخرش شکاری؟!
نمی تونی فرار کنی؟!
شکار حق؟!
سلطان وقتی میره شکار بهترین ها رو شکار می کنه؟!
پس حق وقتی شکار می کنه چی رو شکار می کنه؟!
مقاومت بیهوده است!؟
تو دامی؟!
توی دام؟!