باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

هوش مصنوعی و شعر

به هوش مصنوعی گفتم برام شعر بفرست اینو فرستاد:


باشد که پرنده‌ای بودم
پریده به آسمان‌ها
با نگاهی ناب و سرشار از شوق
به دنبال رویایی بودم
که همیشه در قلبم بوده است
رؤیایی از جهانی صلح‌آمیز و زیبا
جهانی که همگان در آن آزادند
و هیچ کس به دیگری زیان نمی‌رساند
باشد که پرنده‌ای بودم
و در این دنیای پر از درد و رنج
آرامش و آرامش را به دنبال می‌کردم.

ناشناس



بعد بهش می گم در مورد شهریور شعر بفرست اینو می فرسته:


شهریور آمد و با آن فصلی دیگر از سال. فصلی که برگ‌ها شروع به ریزش می‌کنند و زمین پوشیده از رنگارنگی چمن‌های سبز و خزان‌های زیبا می‌شود. آسمان همچنان آبی است اما خنک شده و بادهای خنک پاییزی به تدریج شروع به وزیدن می‌کنند.

اما شهریور بیشتر از همه یادآور زندگی است. زندگی که همیشه در حرکت است و همیشه به سوی تغییرات پیش می‌رود. ما باید همیشه آماده باشیم تا با تغییرات زندگی سازگار شویم و به سوی روزهای بهتر پیش برویم.

شهریور، ماهی است که بهار را به تابستان وصل می‌کند و به ما یادآور می‌شود که هر فصلی دارای زیبایی‌ها و خوبی‌های خود است. باید این زیبایی‌ها را ببینیم و از آن‌ها لذت ببریم تا در هر فصلی از زندگی، زیبایی و خوبی را بتوانیم پیدا کنیم.

با شروع شهریور، باید به خودمان یادآوری کنیم که زندگی همیشه در حرکت است و ما باید همیشه آماده باشیم تا با تغییرات زندگی سازگار شویم. باید به سوی روزهای بهتر و زیباتر پیش برویم و از زیبایی‌های هر فصل لذت ببریم.


بعد بهش میگم منم مثل این متن ها می تونم بنویسم!؟

میگه بله خوندم!

میگم کجا خوندی؟

میگه رو صفحه ی نمایشم!؟


دروغم بلده بگه هوش مصنوعی یا از خنگیشه؟!


بعد نوشت: ولی امشب امیدوار شدم نوشته های من اگر بهتر نباشه کمتر از این نوشته ها نیست!؟

به خودمان نمی توانیم دروغ بگوییم!؟

همه ی ما در زندگی مرتکب خطا و گناه شده ایم، این خطا و گناه در وهله ی اول روح و روان و جسم خودمان را تحت تاثیر قرار می دهد!

وقتی خطا یا گناهی می کنیم اول پیش خودمان زیر سوال می رویم و شرمنده ی خودمان می شوییم چون نتوانسته ایم به نفس خود حرمت داده و سیاهش کرده ایم!

این زرنگی نیست که بتوانیم از بقیه با هر روشی جلو بزنیم بلکه این خفت است، چطور می توانیم در آینه به عمق چشم خود نگاه کنیم و یاد نیاریم چه کارهای خطایی کرده ایم و به وجدان خودمان دروغ بگوییم؟!

گاهی فکر می کنیم طرف مقابل آدم بدیست پس می توانیم هر طور با او رفتار کنیم اما غافلیم که رفتار ما روی خودمان اثر می گذارد و بعد دچار کارمای اعمال خود می شویم!

در ثانی اگر بخواهیم رشد کنیم و به کمال نفس خود برسیم این در حالی ممکن است که ما نیات و افکار و گفتار و کردار نیک داشته باشیم!

نیکی کردن و اخلاقی زیستن احترام به خودمان است، اگر خودمان را دوست بداریم سعی در حرمت نهادن به نفس خود می کنیم و در آینده هم از عملکرد خود خشنود هستیم و به خود افتخار می کنیم و ارتعاشمان را نیز بالا می بریم!

من فکر می کنم پس من هستم!

من فکر می کنم پس من هستم! وقتی نوجوان بودم و این جمله رو از دکارت شنیدم چقدر ذوق کردم!
ذهن من خیلی تیز و قویه، اینکه می گم تیزه یعنی برانه! همیشه انگار یه نقطه از مغزم اون سمت چپ نشسته و حرف می زنه! ذهن من صدا داره!

همیشه فکر می کردم مال همه این طوره اما یه بار از برادرم پرسیدم ذهنت صدا داره تعجب کرد گفت چی؟!
یه بار توی تلویزیون دیدم یه خانم که صرع داشت می گفت ذهنش صدا داره! بابای منم صرع داره ولی من ندارم، اول که سردرد میشدم فکر می کردم دارم مثل اون میشم اما دکتر گفت نه ربطی نداره!

نوار مغز دادم سی تی اسکن و ام آر آی، همه شون نرمالند من فقط مشکل هورمونی دارم!؟

خلاصه که همیشه به ذهنم می بالیدم اما از وقتی مریض شدم فهمیدم دردسره!؟

با مکتب های معنوی هم که آشنا شدم گفتند ذهن، خود دروغی هست یعنی دکارت رسما توهم زده بوده و خویشتن حقیقش رو با با خود دروغی ذهن اشتباه گرفته بوده!
اما اکثر آدم ها همین طور هستند یعنی به هر کی بگی دکارت توهم زده بوده میگه خودت متوهمی، دکارت فیلسوفه!؟
خلاصه که من مانده ام تنهای تنها، من مانده ام میان سیل فکرها

آدم ها یا تنهایی

با آدما خوبی، بهت بدی می کنند! باهاشون بدی، بهت بدی می کنند! راست میگی ازت بدشون میاد! دروغ میگی ازت بدشون میاد! راست می گن خاموشی و ساختن با تنهایی از همه چیز بهتره!