باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

داگز

دیروز اینجا نوشتم همستر و داگز هنوز لیست نشدن امروز داگز لیست شد! یعنی من میگم دنیا با من سر لج داره همه ش می خواد ضایعم کنه بگید نه! اینم یه نمونه ی دیگه ش 

خلاصه که همیشه این طور بوده، از وقتی که یادم میاد این طوره!

دیگه اشکال نداره منم فهمیدم چطور باهاش مقابله کنم مثل اون شب که بازی اسپانیا بود گرفتم خوابیدم تا اسپانیا برنده بشه صبح شاد بشم  اگه بیدار مونده بودم و با تمام وجود فوتبال نگاه می کردم قطعا اسپانیا می باخت!

بار و دیوانگی

همین طور که سمیرا جون فهمیده من از بچگی حس می کردم یه بار اندازه ی تمام دنیا روی دوش منه! یه زمانی داشت پشتم رو می شکست اما چند ساله سبک تر شده ولی هنوز من احساس وظیفه در مقابل جهان می کنم! نمی دونم این حس از کجا اومده اما الان بعد از چند سال فهمیدم درایت کافی برای به انجام رسوندنش ندارم!

از طرفی دیروز آقای معروفی داشتن انواع منطق رمان رو می گفتن، یه منطق، منطق دیوانگان بود یعنی کسی که دیوانه است اما فکر می کنه خودش عاقله و بقیه دیوونه ان! 

یه آقایی دیروز کامنت گذاشتن و من در جوابشون گفتم به نظرم همه چی پوچ و شوخی و احمقانه شده، بعد که فکر کردم دیدم شاید از دیوانگیم این طور شدم! یعنی حالم این قدر بده؟! واقعا این قدر دیوونه شدم و خودم حالیم نیست؟! آخه یه بخش از عقلم هنوز سرجاشه وگرنه این موضوعات رو نمی فهمیدم اما واقعا نمی دونم چمه و چرا این طور شدم از آینده ی خودم می ترسم!

آرامش و استرس

نمی دونم چطور توضیح بدم من یه آرامش عمیق دارم خیلی شیرینه اما روش استرس وضعیت این دنیا رو دارم پریشب اومدم بزنم به در بی خیالی و فکر کردم شد اما پهلو و بالای شکم چپم درد گرفت انگار که کسی با چاقو زخمیش کرده باشه، نمی دونم ورم معده ام بدتر شده یا از روده هامه یا طحال، خیلی وقت بود یه درد مختصر داشت و سونوگرافی هم هیچی نشون نداد، از دیروز کپسول ورم معده رو شروع کردم امروز صبح بهتره اما واقعا نمی دونم چرا این قدر درگیر دنیا و سیاست شدم ازشم نمی تونم بیرون بیام باید ادامه بدم!؟

واقعیت دنیا

الان بی بی سی فارسی داشت بوفالوها رو در قطب شمال نشون می داد اول بهار بود و چند تا بچه بوفالو تازه چند ساعت بود دنیا اومده بودند، یه خرس گریزلی اومد حمله کرد و یه بچه رو گرفت و خورد! عمر بچه بوفالو فقط چند ساعت بود!؟

واقعیتش رو بخواید واقعیت دنیا همینه، باید قوی باشی، دنیا جای ضعیف ها نیست و اینکه ماها خیلی هامون به خاطر پیشرفت بهداشت و پزشکی و فناوری به این سن رسیدیم وگرنه زودتر می مردیم، خود من در دوران جنینی می مردم اگه زنده ام به خاطر علمه و درد و رنج کشیدن جز جدانشدنی زندگی هست حتی برای حیوونا و گیاهان هم همین طوره!

حالا یه چیزی یه کلیپ وایرال شده از صحبت های آقای خیابانی و آقای خداداد عزیزی، آقای خیابانی میگن که کسی بهتون بدی کرد ازش بگذرید و بهش محبت کنید تا اصلاح بشه و آقای عزیزی میگن این حرفا مال قدیمه یکی اگر زد تو گوشت تو هم بزن تو گوشش وگرنه تو گوش بابات و داداشت هم می زنه!

خوب من با خودم فکر کردم دیدم من همیشه کسی بهم بدی کرده بهش خوبی کردم بعضی ها فهمیدن و رفتارشون رو تغییر دادن اما بیشتریا بیشتر بدی کردن تا وقتی که جلوشون دراومدم واقعیت اینه اکثر افراد شعور ندارن روی خوش بهشون نشون بدی سو استفاده می کنن ولی به قول معروف به خاطر چهارتا بی نماز در مسجد رو که نمی بندند حالا چهارتا نه صدتا!

به هر حال وقتی به یه عملی اعتقاد داری و گفته شده پسندیده است بهش عمل می کنی طرفتم خداست نه خلق خدا، خلق خدا از خدا هم ناراضین اصلا میگن خدا وجود نداره، خوب اگر قرار باشه همه ش رفتارت رو با دیگران تنظیم کنی خودت رو از دست میدی دیگه نمی دونی کی هستی و میشی بازیچه ی دست دیگران، فکر کنم من چون درون گرایم این طور فکر می کنم، اینم نظر شخصی من بود!


بعدنوشت: این رو هم می دونم صداقت به خرج دادن و گفتن درونیات آدم کار درستی نیست چون بیشتر آدما اون قدر کوچک و حقیرن که از صداقتت بر ضد خودت استفاده می کنند ولی من فعلا به خدا اعتماد کردم و این ریسک رو کردم تا ببینم چی میشه!

حالم خوب شد!

حالم خوب شدچرت و پرت های پست قبلی رو نوشتم خیلی خندیدم ولی باور کنید چشم من شور نیست آخه خودمم چشم می خورم کی خودش رو چشم میزنه؟! همه ش مربوط میشه به حس خوشآیندی که وقتی چیزی باب میلمه رخ میده دنیا نمی خواد ببینه من اون حس بهم دست بده چون بعدش عجب و غرور میاد باعث میشه از خودم خوشم بیاد و به خودم ببالم و افتخار کنم انگار همیشه باید بی اعتماد به نفس و سرافکنده باشم نمیشه بگم آخ جون چه خوب شد و تو دلم خوشحال بشم باید اگر اتفاقی میفته که باب دل منه بی طرف باشم بگم شده که شده وگرنه از دماغم درمیاد!؟ خخخخخخ

امروز یه نفر داشت در مورد داستان فرعون و موسی حرف میزد من که کامل گوشش نکردم ولی اصل قضیه اینکه فرعون نفس منه و موسی روح الهی منه، اصل داستان اینه که در اشل بزرگ تر فرعون و موسی دو نفرن که خیلی شبیه هم هستند ولی یکیشون بنده ی شیطان شده یکیشون بنده ی خدا و فرعون آینه ی موساست و بهم نیازمندند فرعون باعث رشد موسی میشه اگه فرعون نباشه موسی با کی بجنگه که این وسط رشد کنه؟! فرعون خودشو تباه می کنه خودش خودشو قربانی می کنه برای رشد موسی، در واقع موسی باید متشکر فرعون باشه البته فرعونم بمیره سامری پیداش میشه بخواد کارای موسی رو بهم بریزه، دیگه این قانون دنیاست اگر خوب نگاه کنی همه چیز در خدمت انسان متعالی هست غیر نفس خودش که از درون می خواد بکشدش پایین و چه راحت اگر خدا نخواد کمک به انسان متعالی بکنه نفسش می تونه بیچاره ش کنه! پس هر کی هستی و هر چی هستی از شر نفست به خدا پناه ببر، از خدا بخواه کمکت کنه بتونی مدیریتش کنی الهی که بکشه! اون خوشحالی از کامیابی در مثلا مسابقات ورزشی هم از نفس میاد برای همین اگه در راه تعالی باشی برعکس میشه تا نفست کامیاب نشه و متوجه دنیا نشه و سرش به دنیا گرم نشه!