باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

مراد دل را دادن مساویست با نامرادی کشیدن

حکایت


یکی را تب آمد ز صاحبدلان

کسی گفت شکر بخواه از فلان


بگفت ای پسر تلخی مردنم

به از جور روی ترش بردنم


شکر عاقل از دست آن کس نخورد

که روی از تکبر بر او سر که کرد


مرو از پی هرچه دل خواهدت

که تمکین تن نور جان کاهدت


کند مرد را نفس اماره خوار

اگر هوشمندی عزیزش مدار


اگر هرچه باشد مرادت خوری

ز دوران بسی نامرادی بری


تنور شکم دم بدم تافتن

مصیبت بود روز نایافتن


به تنگی بریزاندت روی رنگ

چو وقت فراخی کنی معده تنگ


کشد مرد پرخواره بار شکم

وگر در نیابد کشد بار غم


شکم بنده بسیار بینی خجل

شکم پیش من تنگ بهتر که دل


#سعدی

آرامش و استرس

نمی دونم چطور توضیح بدم من یه آرامش عمیق دارم خیلی شیرینه اما روش استرس وضعیت این دنیا رو دارم پریشب اومدم بزنم به در بی خیالی و فکر کردم شد اما پهلو و بالای شکم چپم درد گرفت انگار که کسی با چاقو زخمیش کرده باشه، نمی دونم ورم معده ام بدتر شده یا از روده هامه یا طحال، خیلی وقت بود یه درد مختصر داشت و سونوگرافی هم هیچی نشون نداد، از دیروز کپسول ورم معده رو شروع کردم امروز صبح بهتره اما واقعا نمی دونم چرا این قدر درگیر دنیا و سیاست شدم ازشم نمی تونم بیرون بیام باید ادامه بدم!؟

روزنوشت عصرانه

امروز حالم خوب بود!

دیروز خیلی پریشون بودم!

اعضای داخل شکمم هم بهم ریخته بودند!؟

امروز یه گروه مدیتیشن تو تلگرام پیدا کردم!

ادمیناش واقعا واردن!

خوشحالم بعد از مدت ها استاد واقعی پیدا کردم!

اما امروز هنوز تمرین نکردم!؟

یکیشون گفت دمنوش گزنه بخورم تا روده هام آروم بگیره!

منم رفتم عطاری عرق گزنه گرفتم و خوردم، التهاباتم کمتر شد!

البته عرق خار مریم هم برای کبده خوردم سبک تر شدم!

**************

امروز با یه دوست قدیمی چت کردم!

میره کلاس شعرخوانی در یک فرهنگسرا!

منم چند بار می خواستم برم!

گفت جلسات سطحش خیلی بالاست!

اکثرا حضار معلم بازنشسته و دکتر و تحصیلکرده ان!

عکسشون رو برام فرستاد!

آدم های خیلی محترمی معلوم میشدن!

من خجالت میکشم برم بینشون!

چون من آدم بدیم و مثل اونا مودب و فرهیخته نیستم!؟

این قدر اینجا برای اینکه ذهنم خالی بشه حرفای نامربوط زدم که شرمم میاد تو روی آدمای خوب نگاه کنم!

با خودم میگم آدما از من بدشون میاد!؟

خلاصه که روزای فرده طرف صبح!

راهشم دوره باید با مترو و اتوبوس برم!

فردا صبح ببینم چه جوریم شاید امتحانی رفتم!

***********

عمه چند وقته نیست!؟

براش کامنت گذاشتم چک نکرده!؟

آخر سال تحصیلیه شاید سرش شلوغه!؟

یه وبلاگ نویس دیگه ای هم هست به اسم سمیه جون!

ایشون همسرش بهش خیانت کرده و حالا می خواد طلاقش بده!؟

می خواد با نفر سوم ازدواج کنه!

مهریه هم نمیده!

یه دختر کوچکم دارن!

میدونم اصلا کار خوبی نیست نسبت به بلای یکی دیگه شکرگزاری کردن!

ولی واقعا خدا رو شکر می کنم ازدواج نکردم و بچه ندارم!

البته با یه نفر یه قرارهایی داریم ولی از آینده خبری نیست!

حالا این سمیه خانمم ده روزه نیست!

کامنتا رو هم جواب نمیده!

اوضاع بد جوری خرابه!

براش دعا کنید!

پیری و احساس پیری

امروز در شبکه ماهواره، خانم ژاپنی 74 ساله رو نشون می داد که بعد از بازنشستگی از بانک رو آورده بود به برنامه نویسی و اپ گوشی موبایل می نوشت!

با خودم گفتم نگاه کن تو این سن رفته دنبال چی، اون وقت من احساس پیری می کنم اصلا به اون سن نمی رسم!؟

خواهرم امروز می گفت شما دهه شصتی ها چرا همه تون احساس پیری می کنید؟ میگید از ما گذشته!؟ از دهه چهلی ها و پنجاهی ها یاد بگیرید هنوز فکر می کنند جوونند!؟

بهش گفتم همونا ما رو پیر کردن!؟ :/

خلاصه من فهمیدم احساس پیری یه احساسی هست در شکم، وقتی سنگینه نفست بالا نمیاد، دیگه نمیاد دیگه!؟ 

ناراحتی عمیق

دیروز خیلی عمیق در سر فوت دکتر فیروز نادری ناراحت شدم و وقتی این طور ناراحت می شوم اعضای داخل شکمم یک طوری می شوند که فقط بستنی خوردن خوبشان می کند!

تا امروز که بستنی نخوردم از دیروز چند بار چای نبات خوردم اما خوب نشدم الان هم دو عدد گیلاس و دو قطعه هندوانه خوردم گفتم شاید خوبم کند!

بستنی خیلی کالریش بالاست من هم دارم هر روز چاق تر از دیروز می شوم البته نبات هم همان طور است شاید یه بستنی خورده بودم بهتر بود!